وقتي در شب راه ميرفتم
و در جستجوي پناهگاه گرمي بودم
از کنارم گذشت
گفتم :
هی نگاه کن ! روي مژههايت دانههاي برف ريخته است
و او گفت :
اين برف نيست
پرهاي بالشي است که خدا در آسمان تکانده است
و سپس لبهاي خندانش را گشود
تا برفي را فوت کند
و ما هر دو خنديديم
بعد به چشمانش نگاه کردم
و ديدم که چشمانش ، گرمترين پناهگاه جهان است
شل سيلور استاين