پیشینه تاریخی بحث جدایی دین از سیاست
پیشینه تاریخی بحث جدایی دین از سیاست
سکولاریسم رویکرد خاصى است که بر اثر تحولات اقتصادى, فرهنگى, اجتماعى مغرب زمین پس از رنسانس به وجود آمد از مهمترین نتایج این پدیده, شکل گیرى نظریه جدایى دین از سیاست است. جان مایه اندیشه سکولارها تاکید بر امورى است که منتهى به انکار شدید مرجعیت دین در امور اجتماعى و سیاسى مى شود و تلقى خاص و ویژه اى از دین و کارکرد آن عرضه مى دارد .
در اروپاى قرون وسطا زمینهاى فراوانى به طور موقوفات تحت نظارت رجال دین و روحانیان و راهبان کلیسا و صومعه ها اداره مى شده و زمینهایى را که چنین نبوده زمینهاى تحت نظارت سکولارها مى نامیدند، کم کم در برخى موارد از این واژه بوى دشمنی با دین به مشام مى رسید، به عنوان مثال در فرانسه تعلیم دین, اختصاص به کلیسا داشت و دولت عهده دار تعلیم عمومى بود که اغلب به ریاضیات و طبیعیات محدود می شد.
لذا تعالیم لائیکى در برابر تعالیم دینی قرار گرفت. به تدریج این تفکر رواج پیدا کرد که نه تنها بخشی از تعالیم خارج از نفوذ دین و رجال دین است بلکه اساساً برخى از جنبه هاى حیات بشرى از دین خارج است و بدین ترتیب سکولاریزم و مذهب لائیک شکل گرفت که حیات عمومى را خارج ازسلطه دین و رجال آن مى خواست.
استاد علامه محمد تقی جعفری راجع به نوسانات کلیسا و حکومت بیان می کند که:
- در دائره المعارف بریتانیکا آمده : موضوع مورد منازعه اینست که در نهاد قانونی حکومت وکلیسا در جامعه واحد در میان افراد واحد، هر دو مدعی وفاداری و تبعیت مردم بودند. از لحاظ تئوری مطابق آیه 21 باب 22 انجیل متی باید قائده مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا ادا می شد ، اما در عمل قلمرو ادعای حاکمیت قدرت دنیوی و روحانی تصادم پیدا می کرد.
در جوامع اولیه این تفکیک بین وجوه دینی و دنیوی حیات اجتماعی به نحوی که امروز رایج است ، عملا غیر ممکن بوده است. در تمدنهای اولیه همه جا ، پادشاه و یا حاکم نماینده خدا محسوب می شد.تا زمان قبول دین مسیحیت توسط امپراطور روم ، شخص امپراطور عنوان بالاترین مرجع دینی را هم داشت و دین ولایات کشور را کنترل می کرد ، و بلکه خود ، موضوع پرستش و چون خدایی در روی زمین بود.
- به هر حال مفهوم حکومت و کلیسا به عنوان دو هویت جداگانه ، از وقتی مطرح شد که خط تمایزی بین جامعه سکولار بشری از یک طرف و جامعه یا جوامع دینی در داخل یک هستی سیاسی ، از طرف دیگر کشیده شد. بنابر این صحیح نیست که بگوییم تمایز بین حکومت و دین توسط مسیحیت به وجود آمده است ، بلکه جریان با دین یهود آغاز شده است ، چرا که با سقوط اورشلیم در سال 586 میلادی دیگر یهودیان هرگز از یک جامعه سیاسی مستقل برخوردار نبودند، لذا مجبور بودند راجع به عضویت در جامعه دینی خود و شهروندی سکولار خویش به عنوان دو امر جداگانه بیندیشند.
پس از پایان تعقیب و شنجه مسیحیان ، توسط امپراطور کنستانتین کبیر در قرن چهارم میلادی ، مسیحیان با این پرسش اساسی روبرو شدند که رابطه کلیسا با حکومت سیاسی امپراطوری چه باید باشد؟
از زمان تئودوسیوس اول کبیر در پایان قرن چهارم مسیحیت به تنها دین امپراطوری روم تبدیل شد و شرک و یا بدعتهای درون مسیحیت طرد شدند.از اینجا مرحله ای شروع شد که کلیسا وحکومت به صورت دو جانبه یک جامعه واحد مسیحی تلقی می شدند. در این دوران کلیسا نوعی نظارت معنوی وقدرت سیاسی روی کلیه شهروندان واز جامعه رهبران وفرمانروایان سیاسی جامعه داشت.در بخش غربی مسیحیت تا قرن یازدهم ، اوضاع چندان متفاوت نبود ، هر چند که پاپ که مدعی اقتدار معنوی روی همه قلمرو مسیحیت بود ،از احساس قدرتی برخوردار بود که هرگز اسقفهای اعظم قسطنطنیه آن را بدست نیاورده بودند.
در فاصله بین قرن یازدهم تا سیزدهم میلادی تئوری تضاد و منازعه بین پادشاهان و پاپها چه به صورت علنی و یا ضمنی ، که قدرت کشیشی طبیعتا مافوق قدرت سکولار بود و در آخرین مرحله می توانست آن را کنترل کند، هرگز حتی توسط خود روحانیون مسیحی جنبه یک اعتقاد عمومی نداشت ، بلکه تنها تأثیر عظیمی برخوردار بود و در ریشه منازعات بین پاپ و امپراطوری مقدس روم که در آن زمان این منازعات بسیار رواج داشت ، قرار داشت.
- شاید از لحاظ تئوری نظری رادیکال ترین نظریات را در زمینه جدای قلمرو دین ازسیاست مارتین لوتر ارائه کرده است .وی نطریه ای تحت عنوان دوپادشاهی ارائه داده است.
- تعلیم وی در این زمینه را می شود عملا به یک سخن موجز تلخیص نمود: « انجیل خدا باید در قلمرو کلیسا و قانون شریعت وی در قلمرو جامعه حکومت کند، اگر بخواهیم کلیسا را توسط قانون مذهبی ویا جامعه را توسط انجیل اداره کنیم، مردم مجبور خواهند بود تا قانون و مقررات را به قلمرو لطف و فیض الاهی و از آن طرف هم احساسات و عواطف را به قلم و عدالت اجتماعی بیاورند که در نتیجه خداوند را از تخت سلطنت خویش محروم ساخته و شیطان را به جای او بنشانند هر چند که در عمل عقاید اصلاحی لوتر در جهت حفظ روابط و پیوندهای خویش با نظم اجتماعی حاکم شده و به صورت دین رسمی در مناطقی که اکثریت داشت مثل آلمان و کشورهای اسکاندیناوی در آمد.
- ما در تاریخ گذشته سیاسی و مذهبی شرق غیر اسلامی وغرب معنای سکولاریسم را تا حدودی واضع تر و مشخصتر از معنای تئوکراسی می بینیم زیرا مفهوم حذف مذهب از زندگی دنیوی و سیاست و علم خیلی روشنتر از تئو کراسی( حکومت خدا ) در جامعه می باشد. زیرا عدم دخالت مذهب در زندگی سیاسی و اجتماعی دنیوی و استناد مدیریت و توجیه زندگی فردی و جمعی به خود انسان ، یک مفهوم واضحی است که درک آن با مشکلی مواجه نمی گردد. در صورتیکه مفهوم حاکمیت خداوندی در جامعه به جهت احتمال معانی متنوع در آن ، ابهام انگیز می باشد.
- ایشان وقایع سه گانه ای را که زمینه ساز تفکرات سکولاریستی گردید بدین گونه تبیین می نماید:
- واقعه اول عبارت بود از مشاجره بین دستگاه پاپ و سلطنت فرانسه ، در سالهای 1269 تا 1303 که در نتیجه ،آ ن فرضیه امپریالیسم پاپ که در قانون شرع گنجانده شده بود به حد کمال رسید ، مسأله مخالفت با امپریالیسم پاپ در پایان همین واقعه به تدریج شکل گرفت و درنتیجه این فکر پیدا شد که باید قدرت روحانی را محصور و محدود نمود و از این فکر این نتیجه بدست آمد : طرح مسأله استقلال کلیه سلطنت ها به عنوان جامعه های مستقل سیاسی.لذا تخم اصل ملیت ( ناسیونالیسم ) و حق مالکیت و استقلال ملل که در قرن 18 و 19 رشد کرد، در این زمان کاشته شد.
- واقعه دوم عبارت است از مشاجره بین ژان بیست و دوم و لوی باویر که در حدود بیست و پنج سال بعد به وقوع پیوست و در این مشاجره مخالفت با استقلال پاپ شکل گرفت.که تیجه آن عبارت بود از : مخالفت بر ضد استقلال پاپ ، بسط فرضیه بی نیازی جامعه مدنی. لذا در خلال جریان این مشاجره ، فرضیه محدودیت قدرت روحانی و منحصر نمودن وظائف آن ، به امور دنیای دیگر تکامل یافت در حالیکه کلیسا همچنان به عنوان یک موسسه اجتماعی باقی ماند.
- واقعه سوم عبارت بود از مشاجره ای که اولین مرتبه در درون کلیسا و در میان روحانیان در گرفت.این اولین مرتبه بود در تاریخ مسیحیت ، که رعایا و تابعین یک قدرت حاکمه مطلقه به عنوان انجام اصلاحات ، سعی نمودند محدودیتهای مشروطیت و حکومت نمایندگی را به زور به آقای خود بقبولانند.
این مشاجره بعدها منجر به ایجاد گفتگو و مشاجره در میان زمامداران دنیوی و رعایای ایشان گردید. یعنی رعایای زمامداران سیاسی را نیز بیدار کرده به فکر انداخت که قدرت زمامداران را به وسیله دو عنصر مشروطیت و حکومت نمایندگی محدود نمایند.
منبع
- علامه محمد تقی جعفری ، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه ، جلد 25 ،ص 64 - 60
daneshnameh.roshd.ir
سیاست ما عین دیانت ما یا دیانت ما عین سیاست ما؟
سیاست ما عین دیانت ما یا دیانت ما عین سیاست ما؟
دین در عرصه ی سیاست یا سیاست در عرصه ی دین؟ آیا دین تحت حاکمیت و سیطره سیاست قرار می گیرد یا سیاست خط مشی و خطوط پیشروی خود را بر اساس تعالیم دینی تعیین می کند؟ کدام درست است؟ آنچه هست کدام است؟ آیا سیاست به تنهایی پایگاه و جایگاهی دارد که بدون دین به مرز فساد و آلودگی نیفتد و به قعر انحطاط سقوط نکند؟ به راستی نسبت بین دین و سیاست، چگونه نسبتی است؟ نسبتی از نوع وابستگی، یا بیگانه از سر ناهمگونی؟ این سؤالاتی است که نشست دین و سیاست در دانشکده حقوق و علوم سیاسی واحد تهران مرکز با طرح آن آغاز شد. سؤالاتی از نسبت دین و سیاست با حضور استادان شهریار زرشناس و سید حسین سیف زاده.
دکتر سیف زاده در این نشست با تأکید بر اینکه یک سکولاریست نیست، بلکه یک معلم سیاسی است با تفکری دینی، که به سیاست به عنوان یک امر سکولاریستی نگاه می کند، گفت: «به عنوان کسی که تأمل فلسفی نسبت به رابطه ی دین و سیاست دارم، فکر می کنم سه مکتب در این خصوص وجود دارد؛ اول دیدگاه سنتی هاست که به آن نقد دارم، چرا که این دیدگاه، دیدگاهی سلسله مراتبی است که حتی در کتابهایی که راجع به افلاطون و تأثیرش از ایران است، در مورد آن نوشته شده، ولی آنچه اقبال و یا علامه طباطبائی در مفهوم شاهنشاهی و فرّ و شکوه شاهی در ایران گفته اند، در دستان پرصلابت افلاطون، تبدیل به اشراق شده است. دیدگاه دوم، دید سکولاریستی و غربی است که تصور دیگری از خداوند دارند. اگر سنتی ها به نام خدا بر مردم حکومت می کردند، سکولاریستها خدا را به عنوان خدای بازنشسته فرض می کردند و تصور غربی نیز اجازه ی چنین تفکری را به آنها می داد که امر قیصر را به قیصر و امر دین را به کلیسا بسپار. در نهایت دیدگاه سوم، دیدگاه نیچه است که در ایران نیز به وجود آمده و گروهی به آن انتقاد دارند. این دیدگاه، نگرش شرق در مقابل غرب و یا نگرش ضد غربی است و مفهوم آریا مهر نیز از همین دیدگاه شکل گرفت. بعد از انقلاب نیز این نگرش، خود را وارد گفتمان سیاسی کرد و در تأسیس دولت قبل و بعد از انقلاب تأثیر گذاشت.»
تأسیس دولت بوی شرک می دهد
سیف زاده با بیان اینکه در این سه دیدگاه فقط دنیاست که قدسیت دارد، ادامه داد: «نگرش من این است که تکوینات و تشریعات هر دو مخلوق خدا هستند، آنچنانکه تکوینات با عقل و تشریعات با روح و شهود منطبق است و اما در مورد تلفیق این دو، تکوینات اوّلیت و تشریعات اولویت دارد. امر سیاسی نیز در حوزه تکوینات قرار می گیرد، چون در سراسر قرآن کریم و داستانهای اسلام هیچ جا سخنی از دولت به میان نیامده و ما معتقدیم ذات اقدس الهی بر همه چیز اشراف دارد. بنابراین دیدگاه دولت فقط برای امنیت انسان است، پس اگر چنین عنوان کنیم که دولت ایجاد می کنیم تا حکم خدا را اجرا کنیم، از آن بوی شرک خواهد آمد. به این معنی که ذات اقدس الهی احتیاجی به اجرای حکم خود توسط بشر ندارد.
در اینجا تفکر من با نیچه به تفاوت می رسد. در حالی که نیچه جهان را عرصه قدرت می داند، ما آن را عرصه خدا می دانیم و خود را درون خدایی بی نهایت تصور می کنیم.»
دولت دون مرتبه تر از آن است که بتواند در امر سیاست دخالت کند
او ادامه داد: «در تفکر دینی تنزیه و تشریع داریم، ذهن انسان کرانمند است و بی نهایت را درک نمی کند، تشریحاً به درک خداوند می رسد، در حالی که "الله اکبر" یک درک تنزیهی است، لذا اگر کسی بخواهد حکم خداوند را پیاده کند، یعنی خداوند نیاز به دولتی دارد، و این در حالی است که حکم و قضای الهی محقق است، پس این نیاز ماست و امر سیاسی و دولت یک امر سکولار برای امنیت و قدرت انسانی است. اما فرهنگ، دین و اعتقاد ما، مقدم بر جسم ماست. دولت دون مرتبه تر از آن است که بتواند در امر سیاست دخالت کند، اما همانطور که امنیت ما را تأمین می کند باید به جای اجرای حکم دینی، حافظ آن باشد.
این دید در مفهوم شهادت نیز مطرح است. برای شهادت دو دید وجود دارد، یک دید فردی که امامت است و یک دید جمعی که ولایت است. در مورد ولایت چهار دیدگاه فقهی وجود دارد که فکر می کنم باید با دیدگاه فلسفی و عرفانی تلفیق شود و آنچه به عنوان فقه می شناسیم نیز مدنی و گسترده تر باشد نه اینکه محصور به معاملات، غذا و... شود. به دنبال این چهار دیدگاه، من ولایت را امر سلطه و صرفاً مربوط به حکومت نمی دانم، بلکه آن را از وکالت نیز بالاتر می دانم. بدین معنی که در وکالت می توان از طرف فرد تصمیم گرفت، ولی در ولایت باید تصمیم بر اساس منفعت او باشد. در وکالت عقلانیت مطرح است، اما در ولایت، عقلانیت در سایه ی دین است.»
سیف زاده در توضیح دین و چیستی آن اظهار داشت: «در مورد دین، دو نگرش وجود دارد. در یکی دین را به صورت عادت می شناسند که برخی فقها نیز به آن معتقدند و من با آن مخالفم و دسته دیگر که متأسفانه برخی از صوفیان و عرفای ما نیز جزء آن ها هستند، دین را اشراق، اشراق را نور و نور را انور اقدس با سلسله مراتب طلا و نقره و مس می شناسند، در حالی که مفهوم دین، مفهوم نور نیست چون نور بسیط است اما دین امری مجرد است، یعنی با شهود می توان به آن رسید. بنابراین متأسفانه از دید افلاطون، دین تبدیل به اشراق شده است. از سوی دیگر شهود با جهاد و خلوص و کمالات، سلسله مراتبی از پایین به بالا دارد، اما اشراق از بالا به پایین سیر می کند.» او در نهایت دولت را امری تکوینی دانست نه تشریعی، که به علت قداست تشریع، تقدم منطقی با تشریع است، و یادآور شد حاکمیت انسانی در درون حاکمیت خداوند است نه در مقابل آن.
پیوند دین و سیاست پیشینه ای به قدمت تاریخ دارد
و اما استاد زرشناس برای توضیح نسبت بین دین و سیاست، از تاریخ و اندیشه شرق باستان شروع کرد و اینچنین گفت: «مشرق زمین گهواره ی تمدن جهان است. این گفته ی "ویل دورانت" در کتاب "تاریخ تمدن" اوست که تعبیر درستی هست. البته منظور او شرق جغرافیایی است، اما مقصود من از تاریخ شرقی که می خواهم در آن به نسبت بین دین و سیاست برسم، شرق جغرافیایی نیست، شرق و غرب سیاسی بدان مفهوم که در سالهای 1935 تا1991 به نام جنگ سرد مطرح بود نیز نیست، بلکه منظور من شرق و غرب فرهنگی و تاریخی است. از شرق دو دوره اساسی با عنوان شرق توحیدی و شرق اسطوره ای می شناسیم. از شرق توحیدی که آغاز حیات بشر است اطلاعاتی اندک آن هم به واسطه قرآن و سایر نسخ دینی داریم، اما اطلاعات مکتوب و تاریخی از شرق اسطوره ای کمابیش برایمان به جا مانده که نمونه آن را در چین، هند و بین النهرین تعریف می کند. بهتر است از بین النهرین، سومر و بابل که دین و سیاست در آنها کاملاً پیوند خورده بودند شروع کنیم، البته در آن زمان دین به معنای واقعی وجود نداشت، بلکه یک آیین اسطوره ای بود، اما به هر حال با سیاست پیوند داشت. سیاست بر مبنای اسطوره و اندیشه های اسطوره ای سامان می گرفت و اندیشه اسطوره ای جانشین ناخلف دین شده بود. با این پیشینه، تأثیر پذیری سیاست از دین امر جدیدی نیست، بلکه اتفاقاً بسیار هم دیرینه است.
2000 سال بعد از میلاد، تحولات بزرگی در آسیای کبیر و یونان اتفاق می افتد که دو پیامد به دنبال دارد؛ اول اینکه بشر برای اولین بار تصور می کند بدون هدایت آسمانی می تواند زندگی را اداره کند و نوعی عقل جدا از وحی سیطره پیدا می کند که این عقل منقطع از وحی، سرآغاز نوعی سکولاریسم است. پیامد دوم تعریفی متفاوت از سیاست دارد. این خدای جدید، نه خدای اسطوره ای است نه خدای شرق و توحیدی. حتی خدایی که در اندیشه ی افلاطون نیز می بینیم بر خلاف تصور علاقمندان، خدای توحیدی نیست. به دنبال این مفاهیم و تعریف تغییر یافته، هدف بشر از زندگی و مفهوم سعادت نیز متفاوت می شود و به تبع تغییر در مفهوم سعادت، سیاست نیز دستخوش تغییر و تعریفی جدید می شود. در یونان سیاست امری برای تدوین و چرخاندن امور یعنی امری شبیه تعبیری که دکتر سیف زاده داشتند، می شود. تفکر یونانی یک تفکر عالم محور است که مدل سیاست و دولت و انسانی که مطرح می کند نیز عالم محور است. در اندیشه یونانی رابطه ی دیرینه دین و سیاست سست می شود. در این دوره ی جدید، شرق همچنان حیات اسطوره ای خود را ادامه می دهد و سیاست همچنان بر مبنای اسطوره است. مگر در برخی موارد که اسلام ظهور کرد و سیاست ذیل دین قرار گرفت.»
سیاست هیچ گاه قائم به ذات خود نبوده است
زرشناس با یادآوری اینکه سیاست قائم به ذات خود نیست، بلکه همیشه از چیز دیگری الهام می گیرد ادامه داد: «در قرون وسطی تلقی دیگری از نسبت دین و سیاست وجود داشت. با یقین می گویم که قرون وسطی عصر سیطره دین بر سیاست نبوده است، با این حال بارقه هایی از اندیشه های دینی در آن پیداست. در عصر جدید- از قرون 14 و 15- اتفاق تازه ای می افتد که در واقع سرآغاز عصر نوین در تاریخ بشر است، با این ویژگی خاص که در آن نه تئوس فلسفی، نه کاسموس و نه اسطوره ها، بلکه انسان اصالت می یابد. انسانی که با غرائز و نیازهای طبیعی تعریف می شود و نه تنها مبدأ، بلکه غایت تمام است. به طوری که دکارت خدا را ذیل صوفی انسانی می داند و در اندیشه کانت خداوند تابعی از نفس بشری است. از این دوره به بعد، اشکال مختلف اومانیسم ظهور می کند، مفهوم سکولاریسم تعریف می شود و با ماکیاولی تعریف تازه ای از سیاست، انسان و قدرت به میدان می آید.
سکولاریسم جدایی دین از سیاست نیست، بلکه قطب زدایی از عالم و همه امور است. در واقع نادیده گرفتن ساحت قدسی، نوعی سکولاریسم است. به دنبال این مفاهیم و تعاریف در دنیای مدرن سیاست با قدرت تعریف می شود. در حالی که سیاست در اندیشه های دینی به معنای ارتقا، تربیت و تهذیب انسان هاست.»
زرشناس با تأکید بر اینکه سیاست هیچ گاه قائم به ذات خودش نیست و احتیاج به دین دارد، از سیف زاده توضیحی برای برابری تأسیس دولت و شرک خواست. سیف زاده در پاسخ اظهار کرد: «منظور من این است که اگر بخواهیم دولت تأسیس کنیم تا حکم خدا را اجرا کنیم، "الله صمد" را زیر سؤال برده ایم. حکم خدا و قضای الهی مستقر است لذا دولت را برای اجرای حکم خدا تأسیس نمی کنیم، بلکه برای اداره ی جامعه نیازمند حکومتیم. این حکومت نیازمند قانون است و هر دولتی در ساحتی و عالمی رخ می دهد، لذا دولت اسلامی نیز نیازمند قانون و ساحت خود است. پس برای زیستن و اداره زندگی، اتکا به احکام الهی می کنیم و آن را مبنا قرار می دهیم. درباره اینکه اندیشه ی راهنمای ما در این حکومت چیست، من هم معتقدم که دین راهنمای دین است. اما در مورد ولایت معتقدم ولایت مؤمنان با ولایت فقها که بر پایه دین است تفاوت دارد. ولایت فقها دیدگاه مصباح است، یعنی جمهوریت ذیل اسلام است که آن را قبول ندارم، ولی دیدگاه امام خمینی تلفیق این دو است، آنچنانکه دو سوم آراء نمایندگان مجلس می تواند نظر شورای نگهبان را ابطال کند.» وی ادامه داد: «ولایت را یک سیستم و بحث توحیدی می بینم. اگر دولت فقط ولایت فقیه، آن هم ناشی از قدرت باشد، آن را قبول ندارم. ولایت فقیه به معنای سلطنت را نیز قبول ندارم. ولایت بر امامت تقدم دارد، اما برای نیل به ولایت باید ابتدا به امامت برسیم.»
سیف زاده با اشاره به اینکه غربی ها فرهنگی متمدن و دنیا مدار دارند، اما فرهنگ ما وابسته به اخلاق معنوی است، افزود: «دولت باید در فضای دینی ساخته شود نه اینکه مافوق آن باشد، لذا من دیانت را بر سیاست مشمولیت می دهم و سیاست را ذیل دیانت می بینم.»
زرشناس نیز اندیشه اسلامی را تماماً مبتنی بر مفهوم دولت و سیاست دانست و با بیان اینکه ضرورت طرح امامت این است که امام بخشهایی از دین را که به اجمال گفته شده تفسیر کند و تفصیل دهد، گفت: «پیامبر هر گاه فرصتی پیدا می کرد، دولت تشکیل می داد. اسلام آمیخته و تنیده با سیاست است و این آمیختگی هیچ جای تردیدی ندارد.»
نظریه جدایی دین از سیاست یعنی چه ؟چه کسی برای اولین بار آن را طرح کرده است و چرا؟
نظریه جدایی دین از سیاست یعنی چه ؟چه کسی برای اولین بار آن را طرح کرده است و چرا؟
نظریه جدایی دین از سیاست (Secularism) گرایش و تفکری است که طرفدار و مروج حذف یا بی اعتنایی و به حاشیه راندن نقش دین در ساحت های مختلف حیات انسانی، از قبیل سیاست، حکومت، علم، اخلاق و ... است. بر اساس این نظریه، بشر در سایه خرد و دانش تجربی خود همانگونه که توانسته است در شناخت طبیعت کامیاب شود، می تواند قوانین مربوط به فرهنگ، سیاست، قضاوت، اقتصاد، داد و ستد و آداب و معاشرت و بالاخره هر آنچه که به شؤون مادی و معنوی حیات او مربوط می شود را - نیز - در سایه خرد و دانش خود بشناسد و بسازد و از این پس دیگر به دخالت دین در اداره زندگی اش نیازی نخواهد داشت.فرهنگ آکسفورد سکولاریسم را این گونه تعریف می کند: «اعتقاد به این که قوانین، آموزش و پرورش و ... باید بر واقعیات علم مبتنی باشد نه مذهب».خاستگاه اصلی اندیشه جدایی دین از سیاست غرب است. در قرون وسطی و پس از آن عواملی دست به دست هم داد تا این اندیشه را بر فرهنگ غرب حاکم ساخت.از یک سو مسیحیت تحریف شده با مفاهیمی نارسا و غیر معقول، در کنار حاکمیت استبداد و اختناق رجال کلیسا؛ و از سوی دیگر تعارض عقل و علم با آموزههای انجیل باعث شد تعارضی آشکار میان دین و تجدد در گیرد. تعارضی که سرانجام به تفکیک دو حوزه علم و دین انجامید و در نتیجه دین از صحنه همه حوزههایی که علم در آن سخن میگوید کنار رفت.در جهان اسلام اندیشه جدایی دین از سیاست از سوی سه قشر مطرح شده است: نخست از سوی حاکمان جوری که در صدر اسلام میخواستند جریان خلافت را به سلطنت تبدیل کنند مثلاً وقتی معاویه در سال چهل هجری به خلافت رسید به عراق آمد و چنین گفت: «من با شما بر سر نماز و روزه نمیجنگیدم بلکه میخواستم بر شما حکومت کنم و به مقصود خود رسیدم»، (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 160).پس از او حکومت در جامعه اسلامی از جنبه دینی خارج و به سلطنت تبدیل شد. سلاطین جور در هر دورهای برای مبارزه با علمای دین، همواره سیاست را جدای از دین و شأن علما را بالاتر از دخالت در سیاست معرفی میکردند، (صحیفه نور / ج 83، ص 217: درباره سخن رضا شاه به آیت الله کاشانی).گروه دوم استعمارگران خارجی بودند. بزرگترین ضربههایی که استعمار از ممالک اسلامی دیدند از سوی تعالیم دینی و علمای دین رهبری میشد لذا فرهنگی که همواره از سوی استعمارگران برای ممالک اسلامی نسخه و ترویج میشد فرهنگ جدایی دین از سیاست بود، (ر.ک: محمد سروش، دین و دولت در اندیشه اسلامی، صص 120 ـ 126).قشر سوم: جریان روشنفکری بیمار بود که از سوی تحصیل کردههای غرب آغاز شده بود و سعی در تطبیق همان جریان جدایی دین از سیاست در فضای غرب بر حوزه اسلام کردند غافل از این که: اسلام غیر از مسیحیت است.ثانیا: آنچه به نام مسیحیت در غرب قرون وسطی بود مسیحیت ناب نبود.ثالثا: علمای اسلام نه تنها هرگز حاکمیت استبداد و اختناق نداشتند و هرگز با علم سر ستیز نداشتند که هر دوره که قدرت به دست علمای اسلام بوده است دوره شکوفایی و رشد علم شناخته شده است.به طور کلی در پاسخ به طرفداران اندیشه جدایی دین از سیاست استدلالهای مفصل و متینی بیان شده است که پرداختن به تمامی آنها از حوصله نامه خارج بوده لذا ما بصورت کلی به بیان دو شیوه مهم برای مقابله با طرفداران این اندیشه میپردازیم که عبارتند از:1. ارجاع به گزارهها، متون و منابع اسلامی2. سیره و روش پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) در دین اسلام با توجه به حجم عظیمی از احکام اجتماعی و اهداف سیاسی دینی، میتوان هدفگیریهای اصلی این دین مقدس را شناخت. حضرت امام(ره) در این باره میفرمایند: «اسلام دین سیاست است با تمام شئونی که سیاست دارد ـ این نکته برای هر کسی که کمترین تدبری در احکام حکومتی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اسلام بکند آشکار میگردد. پس هر که را گمان بر او برود که دین از سیاست جداست، نه دین را شناخته و نه سیاست را.»، (صحیفه نور، ج 1، ص 6).با مروری کوتاه بر قوانین اسلامی و آیات قرآن روشن میگردد که اسلام دینی است جامع و همه سونگر که تمام ابعاد زندگی انسان (فردی، اجتماعی، دنیوی، اخروی، مادی و معنوی) را در نظر گرفته و همان گونه که مردم را به عبادت و یکتا پرستی دعوت نموده و دستورات اخلاقی و مربوط به خودسازی فردی را دارد احکام و دستوراتی در مورد مسائل حکومتی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، قضایی و مربوط به اداره صحیح جامعه روابط بینالمللی، حقوقی و... داراست و مقررات قضایی، حقوقی، روابط اجتماعی، مسائلاقتصادی، تربیتی و ... دارد و بدیهی است که اجرا و پیاده کردن چنین احکام و دستوراتی بدون قدرت اجرایی امکان پذیر نیست و حکومت دینی به معنای صحیح آن حکومتی است که جامعه را بر اساس قوانین الهی اداره کند و زمینههای رشد و استعدادها و امکان رسیدن انسانها به کمال و ایجاد جامعهای برین صالح و شایسته را برای مردم آماده کند و با فسادهای اخلاقی اجتماعی و ... مبارزه کند.قرآن کریم در وصف مردان الهی فرموده : «الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاة و اتوا الزکاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبه الامور»، (حج، آیه 41) سیره و روش رسول اکرم(ص) نشان دهنده این است که دین از سیاست جدا نیست وخود آن ضمن تشکیل حکومت مسؤولیت اجرایی و قضایی آن را بر عهده داشت. امیرالمومنین علی(ع) نیز حکومتی بر اساس عدل و اجرای دستوراتالهی بنا نهاد و حکومت کوتاهمدت امام حسن(ع)، قیام خونین امام حسین(ع) و مشروع ندانستن حکومتهای وقت از سوی دیگر امامان(ع) همه بیان کننده این واقعیت هستند که تشکیل حکومت از ضروریات دین اسلام است و آیات فراوانی در این زمینه وجود دارد؛ از جمله:1- «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس؛ به راستی که پیامبران را با پدیدههای روشنگر فرستادیم و همراه آنان کتاب و میزان نازل کردیم، تا مردم به دادگری برخزیند و آهن را که در آن نیروی سخت و سودهای فراوانبرای مردم است پدید آوردیم»، (حدید، آیه 25).2- «یا ایها اللذین آمنوا کونوا قوّامین لله شهداء بالقسط؛ ای مؤمنان برای خدا برخیزید و به عدل و شهادت دهید»، (مائده، آیه 8).3- «ولقد بعثنا فی کل امة رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت؛ و به راستی در هر امتی پیامبری فرستادیم که خداوند را بندگی کنید و از بندگی طاغوت دوری جویید»، (نحل، آیه 36).4- «و ما لکم لاتقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها واجعل لنا من لدنک ولیّا واجعل لنا من لدنک نصیرا؛ چیست شما را که در راه خدا و ضعیف شدگان جامعه، از مردان، زنان و کودکان کارزار نمیکنید؟! آنان که میگویند: پروردگارا! ما را از این قریه (جامعه) بیرون بر و رها ساز که اهلش ستمکار است و قرار ده برای ما از جانب خودت سرپرست و یاوری و قرار ده از نزد خودت یاری کنندهای»، (نساء، آیه 75).5- «اطیعوا الله واطیعوا الرسول و اولی الامر منکم؛ اطاعت کنید از خدا و پیامبر و صاحبان فرمان از خودتان»، (نساء، آیه 59).و آیات متعدد بسیاری که در آنها سخن از کتاب، میزان، آهن و منافع آن، شهادت به قسط و داد، دوری از طاغوت، جنگ در راه خدا و مستضعفان، نجات محرومان، هجرت در راه خدا و.. از مقولههای اجتماعی است که در کتاب الهی آن فرمان داده شده است.البته شرح و تفسیر هر کدام ازاین آیات و چگونگی اثبات ضرورت تشکیل حکومت به وسیله پیامبران ور هبران الهی، نیازمند ارائه مباحث طولانی است که در حوصله یک نامه نمیگنجد.در اینجا تنها به مهمترین مبانی اندیشههای سیاسی مربوط به تشکیل حکومت و ارتباط دین و سیاست اشاره میشود:1- اثبات حاکمیت ولایت و سرپرستی همهجانبه مادی و معنوی، دنیوی و اخروی برای خدا، رسول و اولیای خاص او، (مائده، آیه 55 - یوسف، آیه 40 - مائده، آیه 42 و 43).2- اثبات امامت و رهبری سیاسی - اجتماعی برای پیامبر(ص)، امام(ع) و منصوبین از ناحیه آنان، (نساء، آیه 58 و 59 - مائده، آیه 67).3- اثبات حکومت و خلافت در زمین برای برخی از پیامبران گذشته مانند حضرت داود(ع) و سلیمان(ع)، (ص، آیات 20 و 26 - نمل آیات 26 و 27 - نساء، آیه 54).4- قرآن، داوری و فصل خصومت در میان مردم را از وظایف پیامبران الهی معرفی میکند، نساء، آیات 58 و 65 - مائده، آیه 42 - انبیاء، آیه 78 - انعام، آیه 89).5- دعوت به کار شورایی و جمعی کردن، (شوری، آیه 38 - آل عمران، آیه 159).6- مبارزه با فساد و تباهی، ظلمزدایی و عدلگستری جزو وظایف اصلی اهل ایمان است، (بقره، آیه 279 - هود، آیه 113 - نساء، آیه 58 - نحل، آیه 90 - ص، آیه 28 - حج، آیه 41).7- احترام به حقوق انسانها و کرامتبخشی به انسان از اصول سیاست ادیان الهی است، (اسراء، آیه 70 - آل عمران، آیه 19 - نساء، آیه 32).8- امر به جهاد و مبارزه با طاغوتها، مستکبران و ستمگران و نیز تهیه امکانات دفاعی، (بقره، آیه 218 - تحریم، آیه 9 - نساء، آیه 75 - انفال، آیه 60 - اعراف، آیه 56).9- عزت و آقایی را مخصوص خدا واهل ایمان دانستن و نفی هرگونه سلطهپذیری و ذلت، (منافقون، آیه 8 - محمد، آیه 35 - هود، آیه 113 - آل عمران، آیه 146 و 149).10- تبیین و تعیین حقوق متقابل والی و مردم، (نهجالبلاغه، خطبه 216، ص 335 و 336).11- اثبات سلطنت و حکومت برای برخی از حاکمان صالح و عادل، مانند طالوت و ذوالقرنین، (بقره، آیه 246 و 247 - کهف، آیات 83 - 98).12- اختصاص دادن حقوق مهم و کلان مالی به ولی امر مسلمین و حکومت اسلامی جهت مصرف در مصالح جامعه، (اصول کافی، باب صلة الامام و باب الفیء والانفال و تفسیر الخمس).از آنچه گذشت روشن میشود که جدایی دین از سیاست در مورد اسلام به هیچ وجه صادق نیست و بخش عظیمی از معارف و آموزههای اسلامی شامل مسائل سیاسی و اجتماعی است.به تعبیر حضرت امام در میان حدود 57، 58 کتاب فقهی، تنها 7،8 تای آنها مربوط به مسائل عبادی صرف است و بقیه آنها در حوزه مسایل سیاسی، اجتماعی، قضایی و مناسبات اساسی است.در خاتمه برای آشنایی شما با چگونگی استدلال در مقابل طرفداران اندیشه تفکیک، به صورت مختصر به نقد یک دلیل مهم از طرفداران این اندیشه میپردازیم:علی عبدالرزاق که یکی از طرفداران نظریه تفکیک است با تمسک به آیاتی از قرآن، مانند: «قل لست علیکم بوکیل»، (انعام، آیه 66). «ان علیک الا البلاغ»، (شوری، آیه 48). ادعا میکند که قرآن وظایفی فراتر از مسئولیت دینی را از دوش پیامبر(ص) برداشته است، (علی عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم، ص 171). مهندس بازرگان نیز از آیات قرآن چنین برداشتی دارند، (مجله کیان، شماره 28، ص 51) در پاسخ باید گفت که این برداشت از قرآن ناشی از نگرش سطحی به آن کتاب مقدس است. این آیات وظیفه پیغمبر(ص) در زمینه رسالت و انذار را به صورت حقیقی حصر نمیکنند تا با مقامات ومناصب دیگر پیامبر اکرم(ص) منافات داشته باشد. این کلام به قرینه آیات دیگر که مقام قضاوت و حکومت را برای آن حضرت اثبات کرده فهمیده میشود. آیاتی که به طور مشخص به این امر پرداخته، زیاد است. به جهت رعایت اختصار تنها به یک آیه اشاره میکنیم: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»، (احزاب، آیه 6). این آیه وجود مبارک پیامبر(ص) را در موارد تصرف در امور مؤمنان سزاوارتر دانسته است. به طور قطع این اولویت در تصرف، چیزی افزون بر مقام نبوت آن حضرت است. از امام باقر(ع) روایت شده که آن حضرت در تفسیر آیه مذکور فرمود: این آیه درباره امارت و حکومت نازل شده است، (مجمعالبحرین، ص 92). در آیاتی از قرآن، پیامبران موظف به اقامه قسط در جامعه شدهاند «و لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»، (سوره حدید، آیه 25). آیا میتوان بدون اصلاح جامعه و در دست گرفتن تشکیلات حکومتی عدالت را تحقق بخشید؟ همچنین خدای سبحان در یکی از آیات قرآن کریم، هدف از ارسال پیامبران را چنین بیان میکند: «کان الناس امة واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین وانزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه»، (بقره، آیه 213). در این آیه مسأله رفع اختلاف میان مردم، به عنوان هدف بعثت پیامبران مطرح شده است. اگر اختلاف میان انسانها، امری طبیعی و قطعی است و رفع اختلافها، امری ضروری برای ایجاد نظم در جامعه بشری و دوری از هرج و مرج میباشد، موعظه و نصیحت و مسألهگویی صرف، نمیتواند مشکل اجتماعی را حل کند. ازاینرو هیچ پیامبر صاحب شریعتی، نیامده است، مگر آن که علاوه بر بشارت و انذار مردمان مسأله حاکمیت را نیز مطرح نموده است. خدای سبحان در این آیه نمیفرماید پیامبران به وسیله تعلیم و یا بشارت و انذار، اختلاف جامعه را رفع میکنند؛ بلکه میفرماید به وسیله «حکم» اختلافات را برمیدارند؛ زیرا حل اختلافات، بدون حکم و حکومت - که دارای ضمانت اجرایی است - امکانپذیر نمیباشد. بنابراین هر مکتبی که پیامآور شریعتی برای بشر باشد، به یقین، احکام فردی و اجتماعی را با خود آورده است و این احکام، در صورتی مفید و کارساز خواهد بود که به اجرا درآیند، و اجرای قانون واحکام الهی نیز، ضرورتا نیازمند حکومتی است که ضامن آن باشد. در غیر این صورت یا اساسا احکام دینی به اجرا درنمیآید و یا اگر اجرای آنها به دست همگان باشد هرج و مرج پیش میآید.صرفِ وجود قانون، توان تأثیر در جامعه را ندارد مگر این که شخصی توانا و مرتبط با غیب، مسؤول تعلیم، حفظ و اجرای آن باشد.سؤال: اگر رهبری سیاسی و تشکیل حکومت بخشی از وظایف نبوت است چرا برخی از پیامبران الهی حکومت نداشتهاند؟پاسخ: چند احتمال در اینجا مطرح است:یکم: تشکیل حکومت ممکن است در شرایطی خاص برای پیامبری مقدور نباشد؛ مانند رسول اکرم(ص) که در چند سال اول رسالت خود، از اعمال مقام حکومت معذور بودند.دوم: ممکن است در عصر پیامبری بزرگ - که مسؤولیت زمامداری جامعه بر عهده او است - برخی دیگر از انبیاء الهی زیرمجموعه رسالت او باشند و آنان تنها سمت تبلیغ احکام دین را داشته و حق تشکیل حکومت جدا و مستقل را نداشته باشند؛ مانند حضرت لوط(ع) که نبوت او زیر مجموعه نبوت ابراهیم خلیل(ع) بود. قرآن میفرماید: «فآمن له لوط»، (عنکبوت، آیه 26) و این هیچ محذوری را به همراه ندارد؛ زیرا نبوت چنین اشخاصی، شعاعی از نبوت گسترده همان پیامبر بزرگ است که زمامدار منطقه رسالت خود میباشد و قرآن مجید صراحتا منصوب بودن حضرت ابراهیم(ع) از سوی خدا برای امامت و رهبری جامعه را بیان کرده است: «انی جاعلک للناس اماما»، (بقره، آیه 124). بنابراین هیچ نبوتی بدون حکومت نیست؛ خواه به نحو استقلال باشد و خواه به نحو وابسته؛ زیرا در مثال یاد شده، حضرت لوط(ع) تحت حکومت ابراهیم(ع)، زندگی سیاسی و اجتماعی خود و دیگران را در محیط مخصوص خویش اداره میکرد. ازاینرو، حضور پیامبران در صحنه سیاست و اجتماع و زمامداری آنان، به صورت موجبه جزئیه در قرآن کریم آمده است: «و کاین من نبیّ قاتل معه ربّیون کثیر»، (آل عمران، آیه 146).حال چنانچه درباره حضرت نوح و عیسی(ع) و برخی دیگر از پیامبران الهی به صراحت مطلبی در باب حکومت و سیاست در قرآن کریم نیامده باشد، این عدم تصریح، دلیل بر نبودن حکومت نیست؛ بلکه از قبیل «و رسلاً لم نقصصهم علیک»، (نساء، آیه 164) است؛ یعنی، همان گونه که برخی از انبیای الهی در تاریخ بشر بودهآند و نامی از آنان در قرآن نیامده است، تمامی ویژگیهای پیامبران نام برده شده نیز در قرآن نیز ذکر نشده است. بنابراین هم تشکیل حکومت از سوی پیامبران الهی، امری ضروری بوده و هم آنان با توجه به فراهم بودن شرایط و امکانات و تواناییها به آن اقدام نمودهاند و علاوه بر دلالت آیات متعدد قرآن، سیره پیامبر اکرم(ص) در تشکیل حکومت و... نیز گواه خوبی است که چنین برداشتی از برخی از آیات قرآن به هیچ وجه صحیح نمیباشد.برای آگاهی بیشتر ر.ک:1- امام خمینی و حکومت اسلامی، شماره 1، مبانی کلامی، کنگره امام خمینی و اندیشه حکومت اسلامی2- کاظم قاضیزاده، اندیشههای فقهی - سیاسی امام خمینی3- امام خمینی، ولایت فقیه4- آیتاللهجوادی آملی، ولایت فقیه5- آیتاللهمکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 26- محمد جواد نوروزی، نظام سیاسی اسلام7- نبیالله ابراهیمزاده آملی، حاکمیت دینی8- علی ذوعلم، مبانی قرآنی ولایت فقیه9- عبدالله نصری، انتظار بشر از دین، ص 30710- حسن قدردان قراملکی، سکولاریسم در اسلام و مسیحیت
www.porsojoo.com