ﮔـﺎﻫـی ﺍﻳـﻨـﮑـﻪ ﺻـﺒـﺢ ﻫـﺎ …
ﺩﻟـﺖ ﻧـﻤـﻲ ﺧـﻮﺍﺩ ﺑـﻴـﺪﺍﺭ ﺑـﺸـﻲ ..
ﻫـﻤـﻴـﺸـﻪ ﻧـﺸـﻮﻧـﻪ ی ﺗـﻨـﺒـﻠـی ﻧـﻴـﺴـﺖ !
خسته ای ﺍﺯ ﺯﻧـﺪﮔـی …!
ﻧـﻤـی ﺧـﻮﺍی ﻗـﺒـﻮﻝ ﮐـﻨـی ﮐـﻪ ﻳـﮏ ﺭﻭﺯِ ﺩﻳـﮕـﻪ
ﺷـﺮﻭﻉ ﺷـﺪﻩ …
http://www.up.98ia.com/images/tny7c0lvgzvgwjztecpp.jpg
نمایش نسخه قابل چاپ
ﮔـﺎﻫـی ﺍﻳـﻨـﮑـﻪ ﺻـﺒـﺢ ﻫـﺎ …
ﺩﻟـﺖ ﻧـﻤـﻲ ﺧـﻮﺍﺩ ﺑـﻴـﺪﺍﺭ ﺑـﺸـﻲ ..
ﻫـﻤـﻴـﺸـﻪ ﻧـﺸـﻮﻧـﻪ ی ﺗـﻨـﺒـﻠـی ﻧـﻴـﺴـﺖ !
خسته ای ﺍﺯ ﺯﻧـﺪﮔـی …!
ﻧـﻤـی ﺧـﻮﺍی ﻗـﺒـﻮﻝ ﮐـﻨـی ﮐـﻪ ﻳـﮏ ﺭﻭﺯِ ﺩﻳـﮕـﻪ
ﺷـﺮﻭﻉ ﺷـﺪﻩ …
http://www.up.98ia.com/images/tny7c0lvgzvgwjztecpp.jpg
آخرین بار ڪه من از تهِ دل خندیدم
علتش پـول نبود
انعڪاسِ جُوڪ هر روز نبود
علتش، چهرهیِ ژولیدهیِ یڪ دلقڪ,
یا زمین خوردن یڪ ڪور نبود …
من بهِ « من » خندیدم !
ڪه چو یڪ دلقڪ ِگیج
نقش یڪ خنده به صورت دارم و دلم میـــگرید …!
http://www.dl.booloor.com/pictures/0....com%29-10.jpg
در زندگی من اتفاقهایی همیشه می افتند حتی وقتی دستشان را میگیرم
دلت برای من نسوزد ؛
من عادت کرده ام که همیشه دستی چوب لای چرخ آرزوهایم بگذارد . . .
http://www.dl.booloor.com/pictures/0...r.com%29-2.jpg
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم …
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج ۴۰ درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم،
تنهایی سرخرگ هایم را مسدود کرده بود …
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند…
http://3ali3.com/wp-content/uploads/2014/06/cilicik.jpg
سکوت، یعنی گفتن در نگفتن،
یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف،
یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و
شنیدن انحصاری لالائی قلبِ مادر در تنهائی محض.
.
سکوت در مکالمه تلفنی، یعنی تردید یا مزاحمت، یا شرم.
.
هر سکوتی، سرشار از ناگفته ها نیست،
بعضی وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته هاست.
.
موسیقی، یعنی سکوت بعلاوه سکوت های شکسته شده ی موزون.
.
سکوتِ آرام کتابخانه،
یعنی رعد و غرش نهفته ی تمامِ حرف های فشرده ی عالم، در پیش از این.
.
سکوتِ شاهد، یعنی شهادتِ دروغ، موقع خواب و استراحت و تعطیلی وجدان.
.
سکوتِ محکوم بی گناه، یعنی بغض، آه، گریه درون.
http://s1.picofile.com/file/6985644864/1.jpg
زندگي يعني بازي. سه، دو، يک...
سوت داور............ بازي شروع شد!!!
دويديم، دست و پا زديم، غرق شديم، دل شکستيم،
عاشق شديم، بي رحم شديم، مهربان شديم...
بچه بوديم، بزرگ شديم، پير شديم...
سوت داورـــــــــــــــ بازي تمام شد... زندگي را باختيم.
http://gallery.avazak.ir/albums/meup...2810460%29.jpg
مهره هاي شطرنج رو دوست دارم،
اما از اينکه هدايت يه لشگر به دست منه، ميترسم.
حريفم خوب بازي نميکنه.
شايد چون اون اين بازي رو خيلي بهتر از من بلده، اينطور فکر ميکنم.
از وزير خوشم نمياد اما بهم ياد داده اند که خيلي کارها ميتونه بکنه.
حيف که جلوش يه عالم سرباز وايستاده.
تلاش ميکنم تا ديرتر مات بشم.
از تموم اينها نميترسم. از اين ميترسم که وقتي که مات ميشم،
هنوز خيلي از مهره هامو حرکت نداده باشم.
خدا کنه آخر اين بازي به خير تموم بشه
http://www.speakfa.com/i/attachments...1508_large.jpg
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات استعاشق شدم ، گفتند دروغ استگریستم ، گفتند بهانه استخندیدم ، گفتند دیوانه استدنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
در ابعاد این عصر خاموش...
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است...
http://img1.tebyan.net/Medium/1393/0...2222b98cbf.jpg