و اینک روایت ماجرای ما در داخل ماشین محمد
سعید که همون اول نشست جلو به عنوان کمک راننده
. ما سه تا هم عقب. من وسط و علی اکبر هم پشت ممد شوماخر
طبق عادت همیشگی قبل از شروع به حرکت ابتدا آهنگ مناسب با ولومی نا مناسب
همان ابتدا علی به آهنگ یک عدد اعتراض نمود ولی با توجه به عقب بودنش نتونست کاری از پیش ببره
همه مشغول شادی و حرفای علمی بودیم که به ناگاه ممد یک حرف غیر علمی زد. بگم چی گف
پس میگم . گف چراغ بنزین روشن شده
ما هم با هیجان بیشتری مشغول همون حرفای علمی شدیم
علی که از گرمای هوا مینالید پاهاشو از پوتینش در آورد و گذاشت رو صندلی جلو
فضا پر از بوی جبهه های دشمن شده بود و در همین حین تانک ممد هم زمین گیر شد
مهدی ایده ای جدید و علمی داد که چیپس بخوریم
این ایدش برای تسکین درد زمین گیر شدن بود و از دست دادن زمان برای رکورد زودتر رسیدن
ایده ی دوم هم باز کردن نوشابه بود تا شاتل ما پرواز کنه این ایده هم به دلیل تحریما عملی نشد
ایده ی قدیمی سعید رو عملی کردیم برداشتن یک گالن و تقاضای کمک
از شانس خوبمون هیچ ماشین و حتی دوچرخه ای به ما توجهی نکرد جز همان اتوبوس رقیب
اینجاس که میگن رقابت سالم و از محبت خار مغیلان غم مخور . اهم
بنزین را گرفته و در حلق ممد که نه در باک ماشین ریخته و آتیش کردیم و رفتیم
بله اشاره میکنن بگم که پوست اون چیپس و بطری نوشابه رو در پلاستیکی گذاشتیمم و گذاشتیم در ماشین تا در سطل زباله بیندازیم
الکی که ما 4 سال دانشگاه نرفتیم فرهنگمون بالاس.
باز هم از اتاق فرمان میگن که ... ای بابا همش باید ریا کنیم. خب باشه میگم که ممد بدون هیچ تخلفی رانندگی میکرد و هیچ گونه سبقت غیر مجاز نداشت
خابالوده نبود فقط داشت با این بوی جوراب بیهوش میشد
و این گونه ما بدون سبقت نیمی از راه را در چمن های کنار جاده طی کردیم کمی ماشین با درختا سایشی ملایم داشت و ما از این فرصت برای خوردن آب قندی استفاده لازم رو بردیم.
بنده هم با کمک فرمول ها توانستم نیروی وارد شده بر موهایمان را حساب کنم. نیرویی خیلی بیشتر از سیب نیوتن در حد وزن خود پاسگال بود
بقیه ی راه را به ورزش هل دادن مشغول شدیم. تا رسیدیم به حضور با سعادت دوستامون
علاقه مندی ها (Bookmarks)