ابدیت گمشده


بگذار با شب تنها بمانم .

بگذار بوسه های سرد شب ، گونه هایم را بگزد ،

بگذار نفس سرد شب ، در گوشم طنین اندازد .

های ابر ! حریر نازک در سفر

کدام قله را ره می سپاری ؟

مردی بر گرده ی زمین تو را می نگرد .

من می توانم در اقیانوس تیره ی شب

بر ابرها پارو بکسم .

من می توانم ساعت ها در ستارگان خیره شوم ،

بی آنکه پلکی بزنم ،

من می توانم از دانه های اشک هایم ،

آینه ای نقره ای سازم ،

که در برابر ستارگان شب بگیرم .

های ستارگان آسمان شب !

مردی بر گرده ی زمین

با آینه ی نقره ای اشک هایش

شما را می نگرد .

بگذار بوسه های سرد شب ، گونه هایم را بگزد .

بگذار نفس سرد شب ، در گوشم طنین اندازد .

بگذار که شب هرگز سحر نشود ،

باشد که ابدیت گمشده ام را ،

پیدا کنم .