واژه شناسي تاريخي:
هنگامی که واژه ی دین را در لغت بررسی می کنیم، معانی فراوانی برای این کلمه ذکر شده که از بیشتر آنها معنای مورد نظر به دست نمی آید. از نگرگاه دکتر عبدالله دراز فرهنگ لغت هاي تازی نمي توانند مفهوم کاملي از واژه ی دین ارایه كنند. ولي با اين وجود، معانی كه براي اين كلمه بيان شده در سه مفهوم کلّی و مرتبط به هم، می گنجد؛ تفاوت اندکی میان معانی این واژه در واقع برآمد این است که این لغت سه کلمه ي متوالي است.
واژه ی دین گاهی از فعل در اصل متعدی (دانَه، یدینُهُ) ، گاهی از فعل متعدی به لام (دانَ لَهُ) و نیز گاهی از فعل متعدی به باء (دانَ بِهِ) گرفته می شود که با درنظر گرفتن اختلاف اشتقاق، معانی مختلفی به خود می گیرد.
هرگاه می گوییم: (دانَهُ دَیْناً) منظور این است که بر فرد فرمانروایی کرد؛ وی را محکوم کرد؛ بر او چیره شد؛ او را محاسبه کرد؛ کار او را به انجام رسانید؛ وی را مجازات کرد؛ بدو پاداش داد.
در این کاربرد، دین به معنای تصرف و فرمانروایی و به دنبال آن سیاست و چیرگی و محاسبه آمده است. كاربرد این معنا را می توان در آيه ي رو به رو يافت: ﴿مالِکِ یَومِ الدینِ﴾ (1): مالك روز سزا و جزاست. در حدیث نیز آمده است: الکیّس مَنْ دانَ نَفْسَهُ (2) : خردمند کسی است که نفس خود را در کنترل دارد. الدیّان نیز به معنای داور روز جزا آمده است و يكي از نامهای الهی مي باشد.
چنانچه بگوییم: (دانَ لَهُ) پیروی و فرمانبرداری و فروتنی را اراده کرده ایم، در معنا دین بر اطاعت و فروتنی و بندگی و تقوا اطلاق می شود، که تركيب «دینُ الله» هر دو معنای پیروی از خدا و بندگی وی، را در خود گنجانده است.
روشن است که این معنا، پیرو معنای نخستین است، از این رو (دانَهُ فَدانَ لَهُ) یعنی: او را وادار به فرمانبری ساخت، پس فرد نیز اطاعت را پذیرفت.
وقتی گفته می شود: (دانَ بِالشَیءِ) یعنی کیش و آیینی را برگزیده است و بدان معتقد شده و خو گرفته است. در اینجا دین، به معنا ی مذهب و تئوری آمده است. مذهب عملی هر فردی نیز اخلاق و رفتار اوست؛ چنانچه گفته می شود: (هذا دینِی وَ دَیدَنِی): این آیین و سلوک من است.
1. الفاتحة:4
2. به روايت أحمد از شداد بن أوس در المسند، ش.ح: 17123؛ حديث پژوهان گفته اند: يكي از راويان سند اين روايت به نام أبي بكر ابن أبي مريم ضعيف است؛ و ترمذي در صفة القيامة و الرقائق و الورع، ش.ح: 2459 و آن را حسن شمرده است؛ و إبن ماجه در الزهد، ح.ش: 4260 و حاكم در المستدرك، ج4، كتاب التوبة، ص 280 و گفته است: اسناد آن صحيح است، ذهبي نيز با وي موافق بوده است.
مذهب نظری هم عبارت است از جهان بینی و اعتقادی که فرد بدان گرويده است، از این رو می گویند: (دیّنتُ الرَجُلَ) یعنی او را وکیل قرضش کردم، و هرطور صلاح بیند عمل می کند.
ناگفته پیداست که کاربرد معنای سوم نیز پیرو دو کاربرد قبلی است، چه، جهان بینی و ایدئولوژی که فرد بدان معتقد می شود، ناگزیر دارای نوعی چیرگی است که فرد را وادار به اطاعت و فرمانبری می نماید.
فرجام سخن این که در واژه شناسی تاریخی تازی، واژه ی دین بیانگر رابطه ای دوسویه می باشد که در آن یک طرف، فرمانبر دیگری می شود و طرف دیگر فرمان دهنده و مسلط. با تأمل در این معانی در می یابیم که حلقه ی پیوند دو طرف، همان برنامه ی دقیق و حساب شده يعني دین است.
می توان گفت: این لغت معنای لزوم فرمانبرداری را می رساند، چه، در کاربرد نخست دین عبارت بود از: واداشتن به اطاعت، در کاربرد دوم: پایبند ماندن به اطاعت و در کاربرد سوم: جهان بینی و عقایدی که از آن پیروی می شود.
معنای مورد نظر ما همان دو کاربرد پیشین، به ویژه سومی است؛ و واژه ی دین که در تاریخ ادیان به کار می رود دارای همین دو معناست و بس؛ یکی ویژگی فطری(1) هر انسانی که بدان تدیّن(2) می گوییم و دیگری واقعیت خارجی(3) که شالوده ی کردار و رفتار مردمان را تشکیل می دهد(4) یا به بیانی دیگر عقاید و ایدئولوژی هایی یک ملّت كه در اعتقاد و عمل بدان پایبند هستند، که این معنا غالب تر از معنای نخست است. (5)
واژه شناسی توصیفی:
با توجه به این که معنای لغوی این واژه، گستره ی مفهومی که مردم آن را شناخته و در عرف و اصطلاح به کار می گیرند؛ در برنمی گیرد، از همین رو دانشمندان اسلامی تعاریف فراوان و به نسبت یکسانی از دین ارایه نموده اند که برخی از آنها را از نظر می گذرانیم:
ابن الکمال می گوید: «دین عبارت است از برنامه ی الهی که بندگان را به پذیرش اوامر و فرموده های رسول(ص) فرا می خواند».
دیگری نیز گوید: «دین قانونی است الهی که بندگان را برمی انگیزد تا با اختیار خویش به نیکی و خیر گرایش پیدا کنند» .(6)
أبوالبقاء در کلیاتش می گوید: « دین قانونی است الهی که بندگان را برمی انگیزد تا با اختیار خویش به نیکی و خیر گرایش پیدا کنند، خواه مادی یا معنوی. مانند: اعتقاد، دانش اندوزی، نماز و....».
گاهی از این معانی خارج شده و بر اصول و مبانی خاص چون ملت اطلاق می شود: ﴿دیناً قَیّماً مِلّةَ إبراهیمَ﴾(7): ... و آن دين راست و پا برجا، يعني دين ابراهيم است.

  1. Etat subjectif
  2. Religiosite
  3. Fait odjectif
  4. Doctrin religieuse
  5. دكتر عبدالله دراز؛ الدين، صص 29 تا 39
  6. زبيدي؛ تاج العروس، 9/208، ذيل واژه ي دين
  7. انعام:161

گاهی نیز بر معنای فروع و احکام دلالت دارد: ﴿و یُقیمُوا الصّلاةَ وَ یُؤتُؤا الزّکاةَ وَ ذلِکَ دینُ القَیّمةِ﴾ (1و2): و نماز را چنان كه بايد بخوانند، و زكات را بپردازند؛ آئين راستين و ارزشمند اين است و بس.
به نام ترین تعریفی که دانشمندان اسلامی از دین ارایه داده اند، ازآن تهانوی است، او در تعریف دین می گوید: «دین برنامه ای الهی است که بندگان را تحریک می کند تا با اختیار و اراده ی خویش به سوی خوشبختی دنیا و رستگاری بازپسین رهنمون شوند». (3)
دکتر عبدالله دراز تعریف بالا را این گونه خلاصه کرده است: «دین، قانونی الهی بوده که بینش ها را سوی حق و منش ها را سوی نیکی هدایت می کند». (4)
ایشان تعاریف فراوان غرب از دین را بازگو می کند که بیشتر آنها با مفهوم اصطلاحی دین در نزد دین شناسان متناقض بوده و یا ناقص است؛ برخی از این تعاریف را در زیر می خوانیم:
شیشرون در کتاب خود(عن القوانین) می گوید: «دین رشته ای است که آدمی را به خداوند پیوند می دهد».
در دیگر اثرش(الدین فی حدود العقل) می گوید: «دین یعنی احساس مسؤولیت کردن؛ ازآن جهت که مبنی بر فرمان های الهی است».
شلایر ماخر در (مقالات عن الدیانة) چنین می گوید: «اساس حقیقت دین احساس نیاز به فرمانبرداری و پیروی از ذات نامتناهی است».
الأب شاتل در کتاب(قانون الإنسانیة) دین را این گونه بیان می کند: « دین، مجموعه ای است از تکالیف بندگان در رابطه با آفریدگار که شامل تکالیف انسان در برابر خدا، جامعه و خویشتن می شود».
هربرت اسپنسر هم در پایان کتاب(المبادی الأولیة) می گوید: «ایمان داشتن به نیروی ماورای مادی که در گستره ی زمان و مکان نمی گنجد، بنیاد دین را تشکیل می دهد». (5)
واژه شناسی قرآنی:
از بررسي واژه ي دين در قرآن، به لحاظ معرفه و نكره بودن، مجرد يا مضاف بودن آن معاني مختلفي با توجه به سبك و سياق آيات به دست مي آيد. گاهي به معناي جزاء و پاداش آمده است؛ ﴿مالِكِ يَومِ الديِنِ﴾(6): مالك روز سزا و جزاست.
گاهي به معناي اطاعت و پيروي وارد شده است؛ ﴿وأَخْلَصُوا دينَهُم ِللهِ﴾(7): ... و آيين خويش را خالصانه ازآن خدا كنند.

1و2. البینة:5، أبي البقاء؛ الكليات، ص 433
3. تهانوي؛ كشاف اصطلاحات العلوم و الفنون، ص 403
4. عبدالله دراز؛ الدين، ص 33 به بعد
5. منبع پيشين
6. الفاتحة : 4
7. النساء: 146
گاهي هم معناي اصول و عقايد مي دهد؛ ﴿شَرَعَ لَكُم ما وَصّي ِبهِ نُوحاً وَ الذي أَوحينا إليكَ وَ ما وَصيّنا بِهِ إبراهيمَ وَ مُوسَي وَ عيسَي أنْ أقيمُوا الدّينَ وَ لا تَتفرّقُوا فِيه كَبُرَ عَلي المُشركينَ ما تَدعُوهُم إليهِ اللهُ يَجْتَبي إليهِ مَنْ يَشاءُ و يَهدِي إليهِ مَنْ يُنِيبُ﴾(1): خداوند آييني براي شما بيان داشته و روشن نموده است كه آن را به نوح توصيه كرده است و ما آن را به تو وحي و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش نموده ايم كه دين (باورها و عقايد) را پا برجا داريد و در آن تفرقه نكنيد و اختلاف نورزيد. اين چيزي كه شما مشركان را بدان فرا مي خوانيد بر آنان سخت مي آيد. خداوند هر كه را بخواهد براي اين دين برمي گزيند و هركه به سوي آن برگردد، بدان رهنمونش مي گرداند.
به گفته ابن كثير منظور از دين در آيه ي پيشين آيه بندگي پروردگار و يكتا دانستن وي است؛ چنانچه قرآن مي فرمايد: ﴿وَ ما أرْسَلْنا مِنْ قَبلِكَ مِنْ رَسُولٍ إلّا نُوحِي إليهِ أنّه لا إلهَ إلّا أنا فَاعْبُدُونِ﴾(2): ما پيش از تو هيچ پيامبري را نفرستاده ايم، مگر اين كه به او وحي كرده ايم كه: معبودي جزء من نيست، پس تنها مرا پرستش كنيد.
در حديث نيز آمده است:«نَحْنُ_مَعشرَ الأنبياءِ_ أولادُ علاتٍ، دينُنا واحِدٌ»(3) : ما-گروه پيامبران- فرزندان يك پدر از مادران مختلفي هستيم، دين همگي ما يكي است.
يعني وجه اشتراك ميان پيامبران با وجود اختلاف سبك و شريعت، در بندگي و سر بر آستان نهادن براي پروردگار يكتاست؛ و آنجا كه خداوند ارشاد مي فرمايند: ﴿لِكُلّ جَعلْنا مِنْكُم شَرِعَةً وَ مِنْهاجاً﴾(4): براي هر ملتي از شما راهي(براي رسيدن به حقايق) و برنامه اي (جهت بيان احكام) قرار داده ايم. بدين دليل است كه: ﴿أنْ أقيمُوا الدينَ وَ لا تتفرّقُوا فِيِه﴾(5) ... كه دين (باورها و عقايد) را پا برجا داريد و در آن تفرقه نكنيد.
يعني جملگي پيامبران را به اتحاد و همدلي سفارش فرموده و از چند دستگي و اختلاف باز داشته است.(6)
گاهي منظور از واژه ي دين در قرآن، تنها اسلام است: ﴿أفَغيرَ دينِ اللهِ يَبغُونَ﴾(7) آيا جزء دين خدا را مي جويند(كه اسلام است)؟
﴿هُو الذي أرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي و دينِ الحقِّ﴾(8) خداست كه پيامبر خود(محمّد) را همراه با هدايت و دين راستين(به ميان مردم) روانه كرده است.
همچنين به معناي عقايد اقوام –گرچه باطل- وارد شده است؛ چنانچه خداوند، به رسول اكرم(ص) دستور مي هد تا به مشركين بگويد: ﴿لَكُم دينُكُمْ وَ لِيَ ديِنِ﴾(9): آيين خودتان براي خودتان و آيين خودم براي خودم!

1. الشوري:13
2. الأنبياء:25
3. به روايت بخاري از أبوهريرة در أحاديث الأنبياء، ش.ح: 3442 و مسلم در الفضائل، ش.ح: 2365 و أحمد در المسند، ش.ح: 9270 و أبوداوود در السنة، ش.ح: 4675 با اندكي اختلاف الفاظ.
4. المائدة:48
5. الشوري:13
6. حافظ إبن كثير؛ تفسير إبن كثير، 4/109
7. آل عمران:83
8. التوبه:33، الفتح:28 و الصف:9 9. الكافرون:6
واژه ي دين به معناي آيين برحقّ نيست:
بنابر محورهاي پيش گفته شده، واژه ي دين تنها بر دين و آيين راستين اطلاق نمي گردد بلكه منظور از آن عقايد و باورهاي توده ي مردم است؛ خواه باطل باشد يا حقّ.
در يكي از همايش هاي بزرگ گفت و گوي اديان و مذاهب يكي از علما برخاست و به صراحت گفت: ديني جز اسلام وجود ندارد؛ هماني كه خداوند مي فرمايد: ﴿إنّ الدينَ عندَ اللهِ الإسلامُ﴾(1): بي گمان دين (حق و پسنديده) در پيشگاه خدا اسلام (يعني خالصانه تسليم فرمان الله شدن) است (و اين آيين همه ي پيامبران بوده است). يا در آيه اي ديگر مي فرمايد: ﴿و من يَبْتَغِ غيرَ الإسلامِ ديناٌ فَلَنْ يُقبَلَ مِنْهُ﴾(2): و كسي كه غير از اسلام، آييني برگزيند، از او پذيرفته نمي شود. حتّي اديان اهل كتاب نيز دين به شمار نيامده و اهميتي ندارد، زيرا پيروان آنها اين اديان را تحريف كرده اند و لذا اسلام آنها را نسخ كرده است!!
بعد از اين گفتار او، بنده بر خود لازم ديدم اين گفته را ردّ كنم، چه، نزديك بود تمام مذاكرات و تلاش هاي همايش گفت و گوي اديان و مذاهب را هدر دهد؛ از همين رو گفتم:
اين سخن شما مخالف با آيات صريح قرآن است؛ قرآن در آيات بسياري، اديان ديگري غير از اسلام را نام مي برد؛ هر چند اين اديان باطل باشند ولي بينش و باور گروهي از مردم است. و آيه اي كه شما بدان استناد كرديد قابل پذيرش نيست؛ زيرا خداوند در خود اين آيه از ساير اديان به عنوان دين ياد مي كند... ﴿وَ مَنْ يَبتغِ غيْرَ الإسلامِ ديناً﴾
همچنين خطاب به اهل كتاب مي فرمايد: ﴿يا أهلَ الكتابِ لا تَغْلُوا فِي دينِكُم﴾(3): اي اهل كتاب! در دين خود غلو مكنيد(و درباره ي عيسي راه افراط و تفريط نپوييد). حتي پيامبر(ص) را فرمان مي دهد كه به مشركين بگويد: لَكُم دينُكُم وَ لِيَ دِينِ الكافرون: 6: آيين خودتان براي خودتان و آيين خودم براي خودم!
درباره ي كافران نيز مي فرمايد: ﴿الَّذِينَ اتّْخذُوا دينَهُم لَهْواً وَ لَعِباً و غَرَّتْهُمُ الحَياةُ الدُّنْيَا﴾(4): آنان كساني كه خوشگذراني و بازي را آيين خود كردند و زندگي دنيا آنان را گول زد...
از اين رو، دين هم شامل حق مي شود، مانند: اسلام و هم شامل باطل؛ مانند: ساير ادياني كه با ظهور اسلام منسوخ گشته اند؛ چنان چه پروردگار نيز مي فرمايد: ﴿هُوَ الّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي وَ دِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾(5): خداست كه پيامبر خود(محمّد) را همراه با هدايت و دين راستين(به ميان مردم) روانه كرده است تا اين آيين (كامل و شامل) را بر همه ي آئين ها پيروز گرداند، هر چند كه مشركان نپسندند.

1. آل عمران:19
2. آل عمران:85
3. النساء:171
4. الأعراف:51
5. التوبه:33، الفتح:28 و الصف:9
دين و اسلام:
لازم به ذكر است كه بر خلاف پندار برخي معاصرين مفهوم دو واژه ي دين و اسلام يكي نيست؛ آري، ممكن است كه از تركيب آن دو مفهوم واحدي پديد آيد؛ مثلا اگر دين سوي اسلام يا الله اضافه كنيم، خواهيم داشت: «دينُ الإسلام» يا «دينُ الله» كه خداوند پيامبر(ص) را عهده دار رسالت آن گماشت و آخرين كتاب آسماني را بر وي فرود آورد. ولي اگر كلمه ي دين بدون مضاف إليه يا موصوف ذكر شود، محدودترين و تنگ ترين معناي اسلام را مي رساند، چه، به واقع دين بخشي از اسلام است. از اين رو، فقهاء و اصوليون و نظريه پردازان مسلمان اهداف كلي آيين اسلام را ضروريّات، حاجيّات و تحسينيّات برشمرده اند . ضروريّات را نيز حفظ دين، جان، نسل، عقل، مال و آبرو دانسته اند. لذا برپايي دين و استمرار بر آن از اهداف اساسي شريعت اسلامي در راستاي تحقق مصالح بندگان به شمار مي رود، چه، دين نداي درون و گوهر زندگاني و راز آفرينش آدميست؛ ﴿و ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الإنْسَ إلّا لِيَعْبُدونِ﴾(1): و من پريان و آدميان را جزء براي پرستش خود نيافريده ام.
قرآن اعلام مي كند كه پروردگار، هستي و آفريده ها را با شناخت بندگان پديد آورده است، تا بدين سان بندگان به اداي حقوق و تكاليف خويش در برابر آن قدرت نامتناهي بپردازند؛ ﴿اللهُ الّذِي خَلَقَ سَبْعَ السَّمواتِ وَ مِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أنَّ اللهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ وَ أنًّ اللَه قَدْ أحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلْماً﴾(2): خدا همان است كه هفت آسمان را و همانند آن هفت زمين را آفريده است. فرمان(خدا) همواره در ميان آنها جاري است(و تدبير هدايت و رهبري او، لحظه اي از جهان بزرگ هستي برداشته نمي شود، اين آفرينش عظيم بدان خاطر است) تا بدانيد خداوند بر هر چيزي تواناست و آگاهي او همه چيز را فرا گرفته است.
بنابراين، دين روابط ميان پرستنده و پرستيده را از جهت شناخت و توحيد خالق و ايمان صحيح به وي روشن مي سازد؛ ايماني به دور از گمراهي هاي شرك و پوچي هاي افسونگران و پندارهاي عوام. هم چنين يكتا دانستن پروردگار و دو ركن اساسي جهان بيني اسلامي يعني عبوديت و استعانت را براي بنده تعريف مي كند؛ آن سان كه بنده متوجه غير خداوند نشده و از كسي جزء مقام باري درخواست استعانت نكند: ﴿إيّاكَ نَعْبُدُ وَ إيّاكَ نَستَعينُ﴾(3): تنها تو را مي پرستيم و تنها از تو ياري مي جوييم.
1. الذاريات:56
2. الطلاق:12
3. الفاتحة:5
كلمه ي اسلام نسبت به واژه ي دين مفهوم گسترده تري دارد:
مفهوم اسلام فراگيرتر از مفهوم دين است، از اين رو مي گوييم: اسلام عبارت است از: دين و دنيا، بينش ها و منش ها، بندگي و داد وستد، دعوت و قدرت و سلوك و توان.
در دعاهاي مأثور نبي أكرم(ص) نيز مي خوانيم: «اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِي دينِي الّذي هُوَ عِصْمَةُ أَمْرِي، وَ أَصْلِحْ لِي دُنيايَ التَي فيِها مَعاشِي، وَ أَصْلِحْ لِي آخِرَتِي الّتِي إليها مَعادِي»(1): «بارالها، دینم را اصلاح کن که محور همه ی کارهایم است و دنیام را برایم اصلاح کن که زندگی و حیاتم در آن است و آخرتم را برایم اصلاح کن که بازگشتم سوی توست».
بدین سان، می بینیم که دین و دنیا در کنار هم قرار گرفته اند؛ نظریه پردازان اسلامی نیز هر کدام در گستره ی توان خویش درباره ی رابطه ی دین و دنیا، دین و سیاست، دین و حکومت و... قلم فرسایی کرده اند.
1. به روايت مسلم از أبوهريرة در باب الذكر و الدعاء و التوبة و الإستغفار، ش.ح: 2720



منبع:نویسنده: دکتر یوسف قرضاوی
برگرداننده: محمد عبدلی* دانشجوی كارشناسي فقه و حقوق شافعي دانشگاه مذاهب اسلامي تهران