دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: عملیات مرصاد از زبان شهید صیاد شیرازی

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    یار همراه
    نوشته ها
    1,717
    ارسال تشکر
    367
    دریافت تشکر: 5,490
    قدرت امتیاز دهی
    91
    Array
    Isengard's: جدید151

    Arrow عملیات مرصاد از زبان شهید صیاد شیرازی

    برگرفته از ساجد



    خلبانها ساعت 5 صبح آماده شوند، با خلبانان حمله مي‏كنيم. ايشان به فرمانده هوانيروز زنگ مي‏زند و مي‏گويد: من شمخاني هستم. فرمانده هوانيروز مي‏گويد: من به آقاي شمخاني ارادت دارم، ولي از كجا بفهمم كه پشت تلفن، شمخاني باشد، منافق نباشد؟ تلفن را من گرفتم.
    همه سيانور خورده بودند
    خلبانها ساعت 5 صبح آماده شوند، با خلبانان حمله مي‏كنيم. ايشان به فرمانده هوانيروز زنگ مي‏زند و مي‏گويد: من شمخاني هستم. فرمانده هوانيروز مي‏گويد: من به آقاي شمخاني ارادت دارم، ولي از كجا بفهمم كه پشت تلفن، شمخاني باشد، منافق نباشد؟ تلفن را من گرفتم.

    دو سه روز پيش از عمليات «مرصاد» و يا چهار، پنج روز پيش از آن، دشمن (عراقي‏ها) سوء استفاده مي‌كرد. جمهوري اسلامي تازه داشت قطعنامه را مي‏پذيرفت كه عراقي‌ها سوءاستفاده كردند. فكر كردند جنگ تمام شد و ما هيچ آمادگي نداريم، آمدند از چهارده محور در غرب كشور، هجوم آوردند. تنگه با وسيي، تنگه هوران، تنگه ترشابه، بعد هم پاسگاه هدايت، پاسگاه خسروي، تنگاب نو، تنگاب كهنه، نفت‏شهر، سومار، سرني تا مهران حدود چهارده محور. دشمن آمد داخل، رزمندگان ما را دور زدند. ما تا آن روز، چهل تا پنجاه هزار اسير از آنها داشتيم و آنها اسير از ما كمتر داشتند. اين علميات، خيلي وحشتناك بود! دلهايمان را غم فراگرفت تا آنجا كه امام فرموده بود: «ديگر نجنگيد».

    من توي خانه بودم كه يك دفعه ساعت 30/8 شب، معاون عمليات ستاد كل كه در آن موقع يكي از برادران سپاه بود، به من زنگ زد و گفت: فلان كس! دشمن از سرپل ذهاب، گردنه پاتاق با سرعت ‏به جلو مي‏آيد. همين جوري سرش را انداخته پايين مي‏آيد. من گفتم: كدام دشمن؟! اگر از يك محور دارد مي‌آيد پس چه جور دشمن است؟! گفت: نمي‏دانيم. گفت: همين طور آمده الان به كرند هم رسيده و كرند را هم گرفتند. چون بعد از پاتاق، مي‏شود كرند، بعد از كرند، مي‏شود اسلام‏آباد غرب و سپس مي‏آيد به كرمانشاه. گفت: همين جور دارد جلو مي‏آيد. گفتم: اين چه جور دشمني است؟ گفت: ما هيچي نمي‏دانيم. گفتم: حالا از ما چه مي‏خواهيد؟ گفتند: شما بياييد برويد منطقه. خلاصه گفتم: اول يك حكمي بنويسد كه من رفتم آنجا، نگويند تو چه كاره‏اي؟ درست است نماينده حضرت امام هستم، ولي نمايندگي حضرت امام از نظر فرماندهي، نقشي ندارد. او گفت: هر حكمي مي‌خواهي، بگو ما مي‏نويسيم. ما هر چه فكر كرديم، ديديم مغزمان كار نمي‏كند. حواسمان پرت شد كه اين دشمن، چه كسي است. آخر گفتم: فقط به هواپيما بگوييد كه ساعت 30/10 آماده بشود، ما با هواپيما برويم به كرمانشاه. هواپيما آماده كردند. ساعت 30/10 رفتيم كرمانشاه. رسيديم كرمانشاه، ديديم اصلا يك محشري است. مردم از شدت وحشت ريخته‌اند بيرون شهر. اين جاده بين كرمانشاه بيستون تقريبا حالت‏ بلواري دارد. تمام پر آدم، يعني اصلا هيچ كس نمي‏تواند حركت كند. طاق بستان محل قرارگاه بود. مجبور شديم پياده شويم، ماشين گرفتيم، رفتيم تا رسيديم. تا ساعت 30/1 شب ما دنبال اين بوديم، اين دشمني كه دارد مي‏آيد، كيست؟ ساعت 30/1 شب يك پاسداري سراسيمه و ناراحت آمد، گفت: من اسلام‏آباد بودم، ديدم منافقين آمدند، ريختند توي شهر (تازه فهميدم منافقين هستند ريختند توي شهر) شهر را گرفتند و آمدند پادگان ارتش را كه آن موقع ارتش آنجا نبود ارتش همه توي جبهه‏ها بودند فقط باقي مانده آنها بودند، گرفتند.

    فرمانده، سرهنگي بود كه حرفشان را گوش نمي‏كرد. همانجا اعدامش كردند و مي‏خواستند بيايند به طرف كرمانشاه، توي مردم گير كردند، چون مردم بين اسلام‏آباد تا كرمانشاه با تراكتور، ماشين و هر چي داشتند، ريختند توي جاده. پس نخستين كسي كه جلوي آنها را گرفته بود، خود مردم بودند.

    من به آقاي «شمخاني‏» كه الان وزير دفاع است و آن وقت معاون عملياتي در ستاد كل بود، گفتم: فلان كس! ما كه الان كسي را نداريم، با كدام نيرو دفاع كنيم؟ نيروهامون هم توي جبهه مانده‏اند. اينجا كسي را نداريم. هوانيروز همين نزديك است، زنگ بزن به فرمانده آنها، خلبانها ساعت 5 صبح آماده شوند، من مي‏روم توجيه‏شان مي‏كنم. (از زمين كه كسي را نداريم.) با خلبانان حمله مي‏كنيم. ايشان به فرمانده هوانيروز زنگ مي‏زند و مي‏گويد: من شمخاني هستم. فرمانده هوانيروز مي‏گويد: من به آقاي شمخاني ارادت دارم، ولي از كجا بفهمم كه پشت تلفن، شمخاني باشد، منافق نباشد؟ تلفن را من گرفتم. من بيشتر خلبان‌ها را مي‏شناختم، چون با بيشتر آنها خيلي به مأموريت رفته بودم. همه آنها آشنا هستند. همين طور زنگ زدم، اسمش «انصاري‏» بود. گفتم: صداي من را مي‏شناسي؟ تا صداي ما را شنيد، گفت: سلام عليكم و احوالپرسي كرد. فهميد. گفتم: همين كه مي‏گوييد، درست است. ساعت 5 صبح خلبانها آماده باشند تا من توجيه‏شان كنم. صبح تا هوا روشن شد، شروع كنيم، وگرنه، ديگه منافقين بريزند، اوضاع خراب مي‏شود.

    5 صبح، ما رفته بوديم و همه خلبانها توي پناهگاه آماده بودند، توجيه‏شان كرديم كه اوضاع خراب است، دو تا بالگرد جنگي كبري، يك 214 آماده بشوند و با من بيايند. اول ببينم كار را از كجا شروع كنيم. بعد، بقيه آماده باشند تا گفتيم، بيايند. اين دو تا كبري را داشتيم. خودمان توي بالگرد 214 جلو نشستيم. گفتم: همين جور سر پايين برو جلو ببينيم، اين منافقين كجايند. همين‏طور از روي جاده مي‏رفتيم نگاه مي‏كرديم، مردم سرگردان را مي‏ديديم. 25 كيلومتر كه گذشتيم، رسيديم به گردنه چار زبر كه الان، نامش را گذاشته‏اند «گردنه مرصاد».
    والسلام....


  2. کاربرانی که از پست مفید Isengard سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. English Version
    توسط diamonds55 در انجمن English Version
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 27th December 2011, 10:26 PM
  2. تفاوتها و شباهتهای c++,java
    توسط آبجی در انجمن برنامه نویسی تحت وب
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: 4th February 2010, 08:51 PM
  3. گذری بر تاریخچه خط در ايران زمين
    توسط Admin در انجمن ایران شناسی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 15th March 2009, 07:24 PM
  4. نخستین نسل ادبیات داستانی مدرن ایران
    توسط SaNbOy در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 11:14 AM
  5. آموزشی: در جستجوی اطلاعات فارسی مهارت پیدا کنید!
    توسط diamonds55 در انجمن آموزش وب و اینترنت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th November 2008, 12:59 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •