دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

موضوع: لطفا اگر دوست داشتين نظر بدين...

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض لطفا اگر دوست داشتين نظر بدين...

    Miss Williams was a teacher, and there were thirty small children in her class. They were nice children, and Miss Williams liked all of them, but they often lost clothes

    It was winter, and the weather was very cold. The children's mothers always sent them to school with warm coats and hats and gloves. The children came into the classroom in the morning and took off their coats, hats and gloves. They put their coats and hats on hooks on the wall, and they put their gloves in the pockets of their coats

    Last Tuesday Miss Williams found two small blue gloves on the floor in the evening, and in the morning she said to the children, 'Whose gloves are these?', but no one answered

    Then she looked at Dick. 'Haven't you got blue gloves, Dick?' she asked him

    'Yes, miss,' he answered, 'but those can't be mine. I've lost mine'



    خانم ويليامز يك معلم بود، و سي كودك در كلاسش بودند. آن‌ها بچه‌هاي خوبي بودند، و خانم ويليامز همه‌ي آن‌ها را دوست داشت، اما آن ها اغلب لباس ها ي خود را گم مي كردند.

    زمستان بود، و هوا خيلي سرد بود. مادر بچه ها هميشه آنها را با كت گرم و كلاه و دستكش به مدرسه مي فرستادند. بچه ها صبح داخل كلاس مي آمدند و كت، كلاه و دستكش هايشان در مي آوردند. آن ها كت و كلاهشان را روي چوب لباسي كه بر روي ديوار بود مي‌گذاشتند، و دستكش ها را نيز در جيب كتشان مي ذاشتند.

    سه شنبه گذشته هنگام غروب خانم ويليامز يك جفت دستكش كوچك آبي بر روي زمين پيدا كرد، و صبح روز بعد به بچه ها گفت، اين دستكش چه كسي است؟ اما كسي جوابي نداد.

    در آن هنگام به ديك نگاه كرد و از او پرسيد. ديك، دستكش هاي تو آبي نيستند؟

    او پاسخ داد. بله، خانم ولي اين ها نمي تونند براي من باشند. چون من براي خودمو گم كردم.


    لطفا اگر دوست داشتين نظراتتون رو در مورد اين داستان كوتاه انگليسي ارسال كنيد....

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی







اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اس ام اس(sms) هاي عاشقانه
    توسط SysT3M در انجمن SMS/MMS - پیام کوتاه
    پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: 10th July 2013, 12:47 AM
  2. گلچینی از مجموعه آثار دکتر علی شریعتی
    توسط AvAstiN در انجمن قطعات ادبی
    پاسخ ها: 58
    آخرين نوشته: 13th June 2010, 10:37 PM
  3. خصوصیات یک دوست خوب
    توسط آبجی در انجمن خواندنی ها و دیدنی ها
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 22nd February 2010, 04:24 PM
  4. 100 سوال طنز که میتوانید از دوست دختر یا نامزد خود بپرسید !
    توسط s@ba در انجمن سرگرمي(طنز، بازي فكري، ...)
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 11th January 2010, 07:06 PM
  5. خدا را دوست دارم زيرا ....
    توسط آبجی در انجمن خواندنی ها و دیدنی ها
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 8th December 2009, 02:00 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •