- پدرتان در وزارت جادو چه كار مي كنه؟
رون گفت:
- او در كسل كنند هترين قسمت كار مي كنه. اداره سوء استفاده از مصنوعات مشن گها.
- چي؟
- اين مربوط مي شه به كل وسايلي كه توسط مشن گ ها ساخته شد ه ان و كساني كه اونا را جادو كرده ان.
اين اداره وظيفه داره جادوي اين وسايلو باطل كنه يا نگذاره آنها وارد مغازه و خانه هاي مشنگ ها بشن . براي
مثال، سال قبل پيرزن جادوگري مرد و سرويس چاي خوري اش به يك عتيقه فروشي فروخته ش د. يك خانم
مشنگ اونو خريد و به خان ه اش برد، او تصميم گرفت با آنها از دوستانش پذيرايي كند . اين موضوع تبديل به
يك كابوس شد . قوري عصباني شده و شروع به ريختن چاي در همه جاي خانه كرد . يك مرد مشنگ هم كه
يك قندگير جادو شده به بين ي اش چسبيده بود راهي بيمارستان شد . پدر آن روز داشت ديوانه مي شد . در دفتر
پدرم جادوگر پيري به نام پركينز كار مي كنه. آنها بيش تر شب ها را به انجام جادو روي مشنگ هايي مي گذرانند
كه چيزهاي جادويي ديد هاند. اين بخاطر آن است كه حافظه مشن گها از اين گونه چيزها كاملاً پاك شود.
- اما... اتومبيل... پدرت كه...
فرد زد زير خنده.
- پدر عاشق چيزهايي است كه مشنگ ها مي سازند. او يك انباري پر از اين وسايل دارد ، او اين وسايل را
تكه تكه مي كند، سپس آنها را جادو كرده و دوباره به هم وصل مي كند. اگر مجبور بشه خونه خودشو بازرسي
كنه بايد خودشو به زندان بندازه. اين موضوع مادر را خيلي نگران كرده.
جورج در حالي كه به پايين نگاه مي كرد گفت:
- اين هم جاده اصلي. تا ده دقيقه ديگه مي رسيم. به موقع خونه هستيم، هوا داره روشن مي شه.
پرتو ضعيفي به رنگ صورتي در افق بالا آمد . اتومبيل ارتفاعش را كم كرد و هري توانست مزارع و درختان
را ببيند.
جورج گفت:
- نزديك مزرعه مان هستيم.
اتومبيل پرنده نزديك زمين شد. پرتو طلايي خورشيد از لابلاي درختان مي تابيد.
فرد با صداي بلند گفت:
- فرود بيا!
آنها با يك تكان كوچك روي زمين فرود آمدند و نزديك يك انباري مخروبه كه وسط يك حيات كوچك
قرار داشت متوقف شدند. هري براي اولين بار خانه رون را مشاهده كرد.
اين خانه انگار قبلاً يك خوكداني بزرگ بوده كه در طول زمان بزرگ تر شده است . خانه چندين طبقه
داشت و آن قدر كج بود كه فقط جادو مي توانست آن را نگه دارد. (اين چيزي بود كه هري فكر مي كرد ) چهار
روي « پناهگاه زيرزميني » يا پنج دودكش روي سقف قرمز آن قرار داشت و يك تابلو چوبي كه نام خانه يعني
آن كنده كاري شده بود نزديك در ورودي آويزان بود . چكمه ها گوشه اي روي هم انباشته شده بودند ، يك
پاتيل كهنه و زنگ زده جلوي در خانه بود تعدادي مرغ هم درون حياط مشغول دانه خوردن بودند.
رون گفت:
- اينجا خيلي لوكس و زيبا نيس.
علاقه مندی ها (Bookmarks)