دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: این ! شهید یک دست خوب حاجت می‌دهد

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    همکار بخش مذهبی
    نوشته ها
    4,395
    ارسال تشکر
    7,424
    دریافت تشکر: 12,850
    قدرت امتیاز دهی
    7192
    Array

    پیش فرض این ! شهید یک دست خوب حاجت می‌دهد

    یک دفعه یکی از همسران شهدا که نه اسم حاج علی را می‌دانست و نه خبر داشت من چه نسبتی با او دارم گفت: «سر این خیابان عکس یک شهید را نصب کردند که یک دست ندارد اما شنیدم خیلی حاجت می‌دهد».







    به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، پس از گذشت 30 سال از شهادت فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا(ع)، شهید علیرضا موحددانش این اولین بار است که خاطرات همسر وی خانم ام‌سلمه مولایی منتشر می‌شود. شهید موحددانش در دوران حیات دنیایی اگر چه آینه تمام نمای یک اسطوره بود اما بر مظلومیت ایشان همین بس که به خاطر ادای تکلیف، ردای فرماندهی را از تن به درآورد و مانند چند تن از همرزمانش (شهیدان کاظم نجفی رستگار، حسن بهمنی، علی‌اصغر رنجبران، بهمن نجفی و ...) که همگی در دوره‌‌ای، از فرماندهان لشکر سیدالشهدا(ع) بودند، به هنگام شهادت یک بسیجی ساده بود.



    نکته‌ای که در این اشاره قابل اعتناست، «بسیجی ساده» بودن آن سردار نیست، قطعاً! اما جای این پرسش برای ما از فرماندهان رده بالای دفاع مقدس نیز محفوظ است که چرا شهیدانی مانند علیرضا موحددانش و ... نباید در جامعه شناخته شده باشند و تازه بعد از 30 سال یادمان بیفتد که بنرهایی از عکس این شهیدان که مزین به یک جمله از آنهاست بسنده کنیم. البته همین هم جای شکر دارد اما برادران مسئول بدانند در پیشگاه الهی باید پاسخگو باشند که چرا بزرگانی چون این عزیزان حتی به اندازه یک بازیگر دسته سوم سینما هم شناخته شده نیستند؟!


    بی‌انصافی است اگر قصور خودمان را نیز نادیده بگیریم، و بدانیم که دیگر دوره سطحی‌نویسی با جملات درام بی‌خاصیت که فقط برای داستان‌های موهوم هندی و تخیلی مناسب هستند و نه بیان روایتی از زندگی یک شهید که هر چه بود با نفس حضرت روح‌الله زنده شد و زنده ماند، تمام شده و لازم است از حقایق موجود زندگی یک شهید بگوییم. امید که خدا یاری‌مان کند.




    شهید علیرضا موحددانش فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا(ع)


    * من فرمانده شده‌ام

    یک ماه از رفتن شهید موحددانش می‌گذشت اما هنوز به مرخصی نیامده بود. وقتی آمد، گفت: «صبح دوباره باید بروم سپاه، جلسه داریم و بعد بر می‌گردم منطقه». طبق معمول همیشه که ساکش را خودم می‌بستم، پرسیدم: «پس وسایلت را جمع کنم؟» گفت: «نه این دفعه نیازی نیست، احتیاج ندارم. ممکنه ماموریتم هم 5-6 ماه طول بکشد». این را که گفت، با ناراحتی شروع کردم به مخالفت.

    تا آن روز اصلاً در مورد اینکه در جنگ فرمانده است و با مشکلات فراوانی رو به روست حرفی نزده بود اما وقتی ناراحتی من را دید گفت: «من فرمانده شده‌ام و باید بروم»، حکم محسن رضایی را هم به من نشان داد. سپس وصیت‌نامه‌اش را داد به من. گفتم: «حاج علی قضیه چیه؟ دیگه نمی‌خواهی برگردی؟!» خندید و گفت: «بادمجان بم آفت ندارد، خیالت راحت باشد بر‌می‌گردم».


    خلاصه آن دفعه رفت و یک ماه بعد که مصادف با ماه مبارک رمضان هم بود برگشت و تمام ماه مبارک خانه بود. برای من این موضوع تعجب داشت که کسی مثل علیرضا یک ماه بمانده خانه!! بعداً فهمیدم اختلافاتی بین او و فرماندهان رده بالای جنگ به وجود آمده و ایشان از فرماندهی استعفا داده و برگشته تهران.
    حاج‌علی، رئیس بسیج خاورشهر شد و بیشتر از همه با حسین خالقی رفت و آمد داشت. ما خبر نداشتیم که او از سپاه هم آمده بیرون و به عنوان یک بسیجی به جبهه می‌رفت.





    * 9 روز بعد از رفتنش به شهادت رسید

    دو روز قبل از اینکه علی برای آخرین دفعه برود جبهه خانم دانش می‌خواست برای زایمان دخترشان برود انگلیس. فرودگاه آخرین دیدار ایشان با حاج علی بود. 9 روز بعد از رفتن شهید موحددانش دو نفر از برادران سپاه آمدند در خانه ما و گفتند: «ما با غلامعلی دانش کار داریم». پرسیدم: «خبری شده؟» گفتند: «نه فقط با خود آقای موحد کار داریم؟» پدرشوهرم آن زمان در شرکت تعاونی خاورشهر مشغول به کار بود و من آدرس همانجا را دادم به آن دو نفر. چند ساعت بعد آقای دانش برگشت و به من گفت: «ام‌سلمه آماده شو برویم خانه خاله علی». گفتم: «چرا آنجا؟!» (دختر خاله علی یک هفته بعد قرار بود عقد کند). ایشان گفت: «همین طوری برویم آنجا کار دارند کمک کنیم و یک سر هم بزنیم».



    موقع رفتن دیدم شوهر خواهر بزرگم آمد، آقای دانش که موضوع را به او خبر داده بود. گفت:«چون من احساس سرگیجه داشتم، به او گفتم بیاید پشت فرمان بنشیند». رفتیم منزل خاله حاج علی و آنها مرا گذاشتند و رفتند.



    حالم خیلی بد بود و احساس خوبی نداشتم. شب قبلش خواب دیدم که علی آمده حیاط خلوت خانه‌مان، کوله‌ای پشتش است و می‌خندد. این خواب را برای خواهرم که او هم خودش را رسانده بود منزل خاله تعریف کردم و گفتم: «لیلا نکنه علی شهید شده؟!» متوجه دگرگونی حال خاله علی هم شدم که خواهرم گفت او ناراحتی قلبی دارد و حتما دوباره عود کرده.
    بعد از چند ساعت آقای دانش و شوهر خواهرم آمدند و گفتند: «برویم». احساس می‌کردم خبری شده اما اینها از من پنهان می‌کنند. موقعی که سوار ماشین شدیم آقای دانش شروع کرد به صحبت کردن و مقدمه چینی برای دادن خبر شهادت به من. گفت: «آنهایی که همسرشان به شهادت می‌رسند زنان با لیاقتی هستند».



    من فورا منظورش را فهمیدم و گفتم: «چیزی شده؟!» گفت: «بله بابا». حالم خیلی بدتر شد. آن موقع نمی‌دانستم باردار هم هستم و بعدا متوجه شدم.
    آقای دانش گفت: «ما هر چه دنبال وصیت‌نامه علی گشتیم پیدا نکردیم، تو نمی‌دانی کجاست؟» گفتم: «چرا. دست منه. وقتی داشت می‌رفت داد به من». یک وصیت برای من نوشته بود و یکی هم برای پدر و مادرش. در وصیت‌نامه من نوشته بود : «اگر خدا فرزندی به ما داد دختر بود زینب‌گونه و پسر بود حسین‌‌وار تریبتش کن».
    خانم دانش بعدها تعریف کرد که قبل از شنیدن خبر شهادت علی خواب دیدم عده‌ای پرچم‌های سبز آوردند و دادند به من. آنجا حس کردم حتما برای علیرضا اتفاقی افتاده است. مادرشوهرم سر شهادت حاج علی واقعا پیر شد و ضربه سختی دید.



    وقتی خبر شهادت علی را در ماشین شنیدم اصلا گریه نکردم. اشک ریختن من در تنهایی و منزل پدرم بود، در اتاق را می‌بستم و جلوی جمع گریه نمی‌کردم. پدرم وقتی این خبر را شنید بسیار برافروخته شد.





    شهید علیرضا موحددانش فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا (نفر اول از سمت راست تصویر)
    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر


  2. 8 کاربر از پست مفید طلیعه طلا سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: 18th July 2014, 03:05 AM
  2. ترفند: راست كليك در سايت هايي كه راست كليك در آن ممنوع است
    توسط SaNbOy در انجمن ترفندهای کامپیوتر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: 28th October 2013, 10:46 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 15th September 2013, 06:42 PM
  4. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: 24th December 2012, 06:08 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 23rd December 2009, 11:53 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •