توانستن


می توان در خزان باغبانی کرد

باغ یاد تو را ارغوانی کرد

در حضور شب و خیمه و آتش

تیغ مکر و ستم ، گر تبانی کرد

خشم چشمانت اینگونه یادم داد

می توان اشک را پاسبانی کرد

می توان با تو پروانه ها را دید

با درخت و زمین همزبانی کرد

با کلام تو ای صبح بارانی

می توان مرگ را زندگانی کرد

قصه ی موج و توفان و دریا را

با لبی تشنه همداستانی کرد

کوه صبری ز پولاد می باید

دل اگر عزم در بیکرانی کرد

می توان بیش از این ها شکیبا بود

تا که اندیشه را آسمانی کرد

در رهت باید از بال درناها

زورق خسته را بادبانی کرد

دست هایت اگر مهربان باشند

می توان ترک دنیای فانی کرد

در دل برف با یاد لبخندت

می توان غنچه داد و جوانی کرد

سبزی باغ یاد تو را ای گل

می توان در خزان باغبانی کرد