دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

موضوع: مجموعه داستانهای عاشقانه

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #14
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    computer-software
    نوشته ها
    2,615
    ارسال تشکر
    1,082
    دریافت تشکر: 2,511
    قدرت امتیاز دهی
    193
    Array

    پیش فرض پاسخ : مجموعه داستانهای عاشقانه

    عشق را امتحان كن!
    اين يك ماجراي واقعي است:

    سالها پيش ' در كشور آلمان ' زن و شوهري زندگي مي كردند. آنها هيچ گاه صاحب فرزندي نمي شدند.
    يك روز كه براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر كوچكي در جنگل ' نظر آنها را به خود جلبكرد.
    مرد معتقد بود: نبايد به آن بچه ببر نزديك شد.
    به نظر او ببرمادر جاييدر همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت. پس اگر احساس خطر مي كرد به هر دوي آنها حملهمي كرد و صدمه مي زد.
    اما زن انگار هيچ يك از جملات همسرش را نمي شنيد ' خيليسريع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زير پالتوي خود به آغوش كشيد ' دست همسرش را گرفتو گفت :
    عجله كن! ما بايد همين الآن سوار اتوموبيلمان شويم و از اينجابرويم.
    آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به اين ترتيب ببر كوچك ' عضوي از ا عضاي اين خانواده ي كوچك شد و آن دو با يك دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي كردند
    سالها از پي هم گذشت و ببر كوچك در سايه ي مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهر حالا تبديل به ببر بالغي شده بود كه با آن خانواده بسيار مانوس بود.
    در گذرايام ' مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهي پس از اين اتفاق ' دعوتنامه ي كاري براي يكماموريت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسيد.
    زن ' با همه دلبستگي بياندازه اي كه به ببري داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ' ناچار شده بودشش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگي اش دور شود.
    پس تصميم گرفت: ببر را براياين مدت به باغ وحش بسپارد. در اين مورد با مسوولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كلهزينه هاي شش ماهه ' ببر را با يك دنيا دلتنگي به باغ وحش سپرد و كارتي از مسوولانباغ وحش دريافت كرد تا هر زمان كه مايل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدارببرش بيايد.
    دوري از ببر' برايش بسيار دشوار بود.
    روزهاي آخر قبل از مسافرت ' مرتب به ديدار ببرش مي رفت و ساعت ها كنارش مي ماند و از دلتنگي اش با ببر حرف ميزد.
    سرانجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يك دنيا غم دوري ' با ببرش وداع كرد.
    بعد از شش ماه كه ماموريت به پايان رسيد ' وقتي زن ' بي تاب و بي قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند ' در حالي كه از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد :
    عزيزم ' عشق من ' من بر گشتم ' اين شش ماه دلم برايت يك ذره شده بود ' چقدر دوريت سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حين ابراز اين جملات مهر آميز ' به سرعتدر قفس را گشود: آغوش را باز كرد و ببر را با يك دنيا عشق و محبت و احساس در آغوشكشيد.
    ناگهان ' صداي فريادهاي نگهبان قفس ' فضا را پر كرد:
    نه ' بيا بيرون ' بيا بيرون: اين ببر تو نيست. ببر تو بعد از اينكه اينجا رو ترك كردي ' بعد از ششروز از غصه دق كرد و مرد. اين يك ببر وحشي گرسنه است.
    اما ديگر براي هر تذكري ديرشده بود. ببر وحشي با همه عظمت و خوي درندگي ' ميان آغوش پر محبت زن ' مثل يك بچهگربه ' رام و آرام بود.
    اگرچه ' ببر مفهوم كلمات مهر آميزي را كه زن به زبانآلماني ادا كرده بود ' نمي فهميد ' اما محبت و عشق چيزي نبود كه براي دركش نياز بهدانستن زبان و رسم و رسوم خاصي باشد. چرا كه عشق آنقدر عميق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالي است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود.
    براي هديهكردن محبت ' يك دل ساده و صميمي كافي است ' تا ازدريچه ي يك نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هديه كند.
    محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرماي ياس و نااميدي را در چشم بر هم زدني بهار كند.
    عشق يكي از زيباترين معجزه هاي خلقت است كه هر جا رد پا و اثري از آن به جا مانده تفاوتي درخشان و ستودني ' چشم گير است.
    محبت همان جادوي بي نظيري است كه روح تشنه و سر گردان بشر را سيراب مي كند و لذتي در عشق ورزيدن هست كه در طلب آن نيست.
    بيا بي قيد و شرط عشق ببخشيم تا از انعكاسش ' كل زندگيمان نور باران و لحظه لحظه ي عمر ' شيرين و ارزشمند گردد.
    در كورترين گره ها ' تاريك ترين نقطه ها ' مسدود ترين راه ها ' عشق بي نظير ترين معجزهي راه گشاست.
    مهم نيست دشوارترين مساله ي پيش روي تو چيست ' ماجراي فوق را بهخاطر بسپار و بدان سر سخت ترين قفل ها با كليد عشق و محبت گشودني است.
    پس :معجزه ي عشق را امتحان كن !





    هميشه در گريز و در گذارم

    نمی مانم به يکجا بی قرارم

    سفر يعنی من و گستاخی من

    هميشه رفتن و * هرگز نماندن *

  2. 3 کاربر از پست مفید s@ba سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نخستین نسل ادبیات داستانی مدرن ایران
    توسط SaNbOy در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 11:14 AM
  2. مفهوم دنباله
    توسط nafise sadeghi در انجمن ریاضیات عمومی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 28th November 2008, 11:02 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •