روزي كه صداها را ديدم

[Outta_Breathe1020]

من به شخصه اين كتاب رو واقعا دوست دارم. نويسنده كتاب دكتر مجيد ميرزاوزيري هستند. كه من همه كتاب هاي ايشون را دوست دارم. خودمم ميتونم براتون معرفيش كنم اما از معرفي وبلاگ ديگري استفاده ميكنم. كتاب فوق العاده ايه. اميدوارم شما هم بريد دنبال خوندنش.
ايشاا... لينك دانلودش رو هم ميزارم جاي كتاب ها.

داستان این کتاب (یا حقیقت ) شرح وقایع زندگی مادر ایشان است.در دیباچه ی کتاب آمده است : کسانی که کتاب های قبلی مرا خوانده بودند می پرسیدند چرا رویداد معجزه آسای زندگی مادرم را نمی نویسم ومن پاسخی بر اصرار آنها نداشتم .




کودکی ، سرخ آبی ،آخرین ماه تابستان ، طوطی ، ذره، بازگشت به منزل آخر و ردپای معجزه هفت بخش این کتاب می باشند .

طبق معمول ردپایی از ریاضیات در این کتاب می باشد و آن رمزگونه بودن اسامی است ولی به کمک جدولی که در انتهای کتاب آمده است در مطالعه کتاب مشکلی نخواهید داشت و حتی مطالعه کتاب لذت بخش تر هم خواهد شد .


قسمتی از کتاب :


222 به سوال نگاه کرد . روی کاغذ نوشته شده بود :
1 , 11 , 21 , 1211 , 111221 , 312211, 13112221 ,?
311 خندید و گفت شما هم ریاضیدان هستید مادر جان. این شبیه سوالهای هوش است .
- تقریبا ولی نکته ی جالبی در این سوال وجود دارد که آن را متمایز از سوال های هوش معمولی می سازد .
-222 مدتی به کاغذ نگاه کرد . قبلا سوال هایی از این نوع را در درس ریاضی مدرسه حل کرده بود گفت نباید سوال سختی باشد مدتی به من وقت بدهید .
-سه روز وقت داری . اگر بتوانی با چشم باز سوال را حل کنی برنده ای !
- و اگر نتوانم ، با چشم بسته هم نخواهم توانست این کار را انجام دهم .
-خواهیم دید .
سه روز گذشت و 222 در این مدت زیاد با سوال کلنجار رفت . او پسر باهوشی بود و این سوال آنقدرهاهم سخت نبود که او نتواند آن را حل کند .نزد من آمد و گفت : چیزهایی فهمیدم اما به جواب نرسیدم .ولی به نابینایی چه ربطی دارد؟
- چشمانت را ببند . من سوال را برایت می خوانم ،ببین چیزی دستگیرت می شود .
عدد اول 1 است . عدد بعدی 11 و عدد بعدی یک بار 2،یک بار 1، پس از آن یکی 1 ،یکی 2،دوتا 1 و سپس سه تا1 ، دوتا 2 ، یکی 1، بعد از آن یکی 3،یکی 1،دوتا 2 ، دوتا 1، و بعدی یکی 1،یکی 3، دوتا 1 ، سه تا 2، یکی 1 .پس عدد بعدی
11 32 21 13 11 یعنی 1113213211 است .

- جالب است وقتی بشنوی حل می شود . اگر آن را ببینی نمی توانی حل کنی .


اين معرفي رو از http://riazinevis.blogspot.com گرفتم. البته داستان واقعي مادر ايشون هست. و البته تا حدود كمي هم اغراق داره.