افتخار ميكنم كه مردانه جنگيديم شبها باتفاق دوران سعيدي سپيد موي ضرابي در آشيانه مي خوابيديم تا هر لحظه نياز باشد در دسترس باشيم يكروز بما ماموريت دادند پل العماره را بزنيم پل درست وسط شهر بود وقتي من رفتم روي پل در اوج فشار ضد هوائي ها ديدم اتومبيل هاي رنگ وارنگ كه مشخص بود ماشين شخصي است روي پل در حركت هستند با قبول خطر دور زدم و پس از رد شدن اتومبيلها پل را زدم وقتي از من در اين مورد سئوال شد گفتم يك لحظه احساس كردم (يك بچه داشتم آن زمان يكسالش بود) كه توي ماشين ممكن است بچه يكساله اش مثل آرش من وجود داشته باشد چطور قبول كنم كه پدر بچه سوخته خودش را بغل كند ولي آنها با ما چه كردند.
در پايان ميگفت خوشحالم كه با افتخار بگويم امروز ديگر عراق فاقد نيروي دريائي است و ديگر سيطره خليج فارس در قدرت ارتش جمهوري اسلامي ايران است .

خاطرات تلخ و شيرين زياد است يك روز ماموريت داشتيم نيروهاي عراقي را پشت خرمشهر بمباران كنيم رضا كرمي كه بچه خرمشهر بود روحيه عجيبي داشت با لهجه خرمشهري مي گفت تحمل ديدن سقوط خرمشهر را ندارم و دوست دارم كه اگر قرار است عراقي ها وارد خرمشهر شوند از روي جسد من رد شوند چند بار ماموريت رفت بار آخر موشك به بال هواپيمايش اصابت كرد و بدنش تكه تكه شد فاصله محل شهادتش تا خانه پدريش شايد كمتر از يك كيلومتر بود آخرين كلمه كه از او شنيدم اين بود بچه ها خداحافظ !! اين صحنه براي من دردناك بود گرچه او به آرزويش رسيد و منهم من قضي نحبه ومنهم من ينتظر...
از خاطره هاي خوب بگم كه خداوند چگونه حامي ماست يكروز بمن ماموريت دادند كه هدفي را پشت سر نيروهاي پشتيباني عراق بزنم و ماموريت حياتي بود بايستي چهارصد و شصت مايل از وسط پدافند قوي عراق در ارتفاع بالا پرواز كنم ، موشك ميزدند درست روي هدف يك موشك سام 6 از بالاي كاناپي من رد شد هواپيما لرزيد در همين زمان من در وسط نيروهاي عراقي تعدادي از اين خانه هاي متحرك را ديدم ناخودآگاه مثل اينكه بمن الهام شد با اينكه هدف زدن تانكهاي دشمن بود ولي اين خانه ها را هدف گرفتم و دقيق زدم درست ساعت شش ونيم صبح بود پس از انجام ماموريت معجزه آسا به پايگاه برگشتم در گزارشم نوشتم كه تعدادي خانه متحرك را زدم روز بعد از اطاق ويژه اطلاع دادند كه به خلعتبري بگوئيد ديدت عالي بوده زماني كه آنجا را زدي چهل و هشت افسر عاليرتبه و دو ژنرال عراقي در داخل اين خانه ها بوده اند و بدرك واصل شده اند... و ما رميت و لكن الله رمي ... خدا را شكر كردم .
حسين با احساسات خارق العاده اي از مردم حرف مي زد و ميگفت اگر ارزشمندتر از جانم هديه اي داشتم حتما باين مردم خوب تقديم مي كردم و بالاخره اينكار را كرد و در يك درگيري نابرابر هوائي پس از اينكه هواپيماهاي پيشرفته عراقي را سرنگون كرد هدف موشك دور برد هواپيماي دشمن قرار گرفت و بدن پاره پاره اش را همچون رهبر و الگويش حسين ابن علي عليه السلام به عنوان سند افتخاري باين امت هميشه بيدار تقديم داشت و پيكرش در ميان انبوه كثيري از مردم منطقه كه مي گفتند تاكنون در منطقه سابقه نداشته طبق وصيت خودش در قلعه ميرزاكوچك خان دفن گرديد تا آنگونه كه خود ميخواست روحش نيز پاسدار مرز و بوم وطن اسلاميمان باشد.