دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 95

موضوع: حکایت مدیریتی

  1. #1
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Arrow حكايت هاي مديريتي

    سلام دوستان در اين تايپك ميخوام به حكايت هاي مديريتي بپردازيم.منتظر هم دوستان هستيم


    اول خودم شروع ميكنم

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  2. 9 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


  3. #2
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Smile پاسخ : حكايت هاي مديريتي

    «وقت كار فقط كار»

    يكي از دوستان من كه براي خريد ماشين آلات دسته دوم يك كارخانه بافندگي به آلمان رفته بود، بعد از مذاكره با يك كارخانه در حال كار، قرار شده بود به مدت يك هفته خودش در آن كارخانه مشغول به كار شود و پس از بررسي و آموزش نسبت به خريد ماشين آلات اقدام نمايد.
    در يكي از اين روزها به اپراتور يكي از دستگاه ها مراجعه مي كند و از او در مورد ظرفيت و اطلاعات فني سوالاتي مي پرسد ولي اپراتور هيچگونه جوابي نمي دهد. او فكر مي كند يا اپراتور كر است يا زبان او را نمي فهمد. ظهر كه براي صرف نهار به رستوران مي روند، اپراتور دستگاه كنار دوست من مي رود و يكي يكي به سوالاتش جواب مي دهد. وقتي از او سوال مي شود چرا آن موقع جواب ندادي، مي گويد: «من وقتي در حال كار هستم فقط بايد كار كنم و نبايد كار ديگري انجام دهم.

    شرح حكايت

    تمركز، وجدان كاري، احترام به قوانين كاري، حداكثر استفاده از ساعت كاري در اين موضوع نهفته است

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  4. 11 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


  5. #3
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Smile پاسخ : حكايت هاي مديريتي

    در جستجوي الماس


    مي گويند كشاورزي آفريقايي در مزرعه اش زندگي خوب و خوشي را با همسر و فرزندانش داشت. يك روز شنيد كه در بخشي از آفريقا معادن الماسي كشف شده اند و مردمي كه به آنجا رفته اند با كشف الماس به ثروتي افسانه اي دست يافته اند. او كه از شنيدن اين خبر هيجان زده شده بود، تصميم گرفت براي كشف معدني الماس به آنجا برود. بنابراين زن و فرزندانش را به دوستي سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم سفر شد. او به مدت ده سال آفريقا را زير پا مي گذارد و عاقبت به دنبال بي پولي، تنهايي و يأس و نوميدي، خود را در دريا غرق مي كند.
    اما زارع جديدي كه مزرعه را خريده بود روزي در كنار رودخانه اي كه از وسط مزرعه مي گذشت، چشمش به تكه سنگي افتاد كه درخشش عجيبي داشت. او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازي برد. مرد جواهر ساز با ديدن سنگ گفت كه آن سنگ الماسي است كه نمي توان قيمتي بر آن نهاد. مرد زارع به محلي كه سنگ را پيدا كرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهاي الماسي است كه براي درخشيدن نياز به تراش و صيقل داشتند.
    مرد زارع پيشين بدون آنكه زير پاي خود را نگاه كند، براي كشف الماس تمام آفريقا را زير پا گذاشته بود حال آنكه در معدني از الماس زندگي مي كرد!

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  6. 7 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


  7. #4
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Smile پاسخ : حكايت هاي مديريتي

    چگونه به هدف بزنيم؟



    كمانگير پير و عاقلي در مرغزاري در حال آموزش تيراندازي به دو جنگجوي جوان بود. در آن سوي مرغزار نشانه ي كوچكي كه از درختي آويزان شده بود به چشم مي خورد. جنگجوي اولي تيري را از تركش بيرون مي كشد. آن را در كمانش مي گذارد و نشانه مي رود. كماندار پير از او مي خواهد آنچه را مي بيند شرح دهد.
    مي گويد: «آسمان را مي بينم. ابرها را. درختان را. شاخه هاي درختان و هدف را.» كمانگير پير مي گويد: «كمانت را بگذار زمين تو آماده نيستي.»
    جنگجوي دومي پا پيش مي گذارد .كمانگير پير مي گويد: «آنچه را مي بيني شرح بده.»
    جنگجو مي گويد: «فقط هدف را مي بينم.»
    پيرمرد فرمان مي دهد: «پس تيرت را بينداز. تير بر نشان مي نشيند.»
    پيرمرد مي گويد: «عالي بود. موقعي كه تنها هدف را مي بينيد نشانه گيريتان درست خواهد بود و تيرتان بر طبق ميلتان به پرواز در خواهد آمد.»
    تمركز افكار بر روي هدف به سادگي حاصل نميشود.اما مهارتي است كه كسب آن امكانپذير است و ارزش آن در زندگي همچون تيراندازي بسيار زياد است.


    شرح حكايت

    بر اهداف خود متمركز شويد.
    تمركز افكار بر روي هدف به سادگي حاصل نمي شود. اما مهارتي است كه كسب آن امكانپذير است و ارزش آن در زندگي همچون تيراندازي بسيار زياد است.

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  8. 9 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


  9. #5
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Smile پاسخ : حكايت هاي مديريتي

    بازي پنج توپ

    فرض كنيد زندگي همچون يك بازي است. قاعده اين بازي چنين است كه بايستي پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهداريد و مانع افتادنشان بر زمين شويد. جنس يكي از آن توپها از لاستيك بوده و باقي آنها شيشه اي هستند. پر واضح است كه در صورت افتادن توپ پلاستيكي بر روي زمين، دوباره نوسان كرده و بالا خواهد آمد. اما آن چهار توپ ديگر به محض برخورد، كاملا شكسته و خرد مي شوند.
    آن چهار توپ شيشه اي عبارتند از خانواده، سلامتي، دوستان و روح خودتان و توپ لاستيكي همان كارتان است. در خلال ساعات رسمي روز، با كارائي وافر به كارتان مشغول شويد و بموقع محل كارتان را ترك كنيد. براي خانواده و دوستانتان نيز وقت كافي بگذاريد و استراحت كامل و درستي داشته باشيد.

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  10. 7 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


  11. #6
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Smile پاسخ : حكايت هاي مديريتي

    بگو چه مي بيني؟

    شرلوك هلمز كارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردي و شب هم چادري زدند و زير آن خوابيدند.
    نيمه هاي شب هولمز بيدار شد و آسمان را نگريست. بعد واتسون را بيدار كرد و گفت: «نگاهي به آن بالا بينداز و بگو چه مي بيني؟»
    واتسون گفت: «ميليون ها ستاره.»
    هولمز گفت: «چه نتيجه اي مي گيري؟»
    واتسون گفت: «از لحاظ روحاني نتيجه مي گيريم كه خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم. از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيريم كه زهره در برج مشتري است، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيكي نتيجه مي گيريم كه مريخ در محاذات قطب است، پس ساعت بايد سه نيمه شب باشد.

    شرلوك هلمز قدري فكر كرد و گفت: «واتسون تو احمقي بيش نيستي. نتيجه اول و مهمي كه بايد بگيري اين است كه چادر ما را دزديده اند




    شرح حكايت

    در زندگي همه ما گاهي اوقات، بهترين و ساده ترين جواب و راه حل وجود دارد ولي اين قدر به دور دست ها نگاه مي كنيم يا سعي مي كنيم پيچيده فكر كنيم كه آن جواب ساده را نمي بينيم.

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  12. 11 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


  13. #7
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Smile پاسخ : حكايت هاي مديريتي

    پس و پيش رئيس

    شخصي تعريف مي كرد كه در ديدار از يك سازمان در ژاپن، رئيس آن سازمان به همراه دو نفر ديگر به استقبال آنان آمد. يكي از آن دو نفر مسن بود و نفر دوم از آقاي رئيس جوان تر بود. رئيس سازمان پس از خوشامدگويي آن دو نفر را معرفي كرده بود و گفته بود كه آن شخص مسن رئيس قبلي سازمان بوده است و رئيس فعلي سازمان از مشورت و راهنمايي استفاده مي كند و شخص جوان تر از رئيس، رئيس بعدي سازمان است كه از دو رئيس ديگر چيز ياد مي گيرد.

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  14. 7 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


  15. #8
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Wink پاسخ : حكايت هاي مديريتي

    كارگران و كارمندان

    نزد يكي از دوستانم كه مدير كارخانه بزرگي در اصفهان بود سفارش پسر جواني را براي استخدام در قسمت حسابداري كارخانه كردم.
    پسر جوان در كارخانه مشغول كار شد و پس از دو هفته نزد من آمد و گفت: «مگر قرار نبود در قسمت حسابداري مشغول كار شوم؟»
    گفتم: «چرا.»
    گفت: «اكنون دو هفته است كه در سالن توليد كنار كارگران مشغول كارهاي طاقت فرسا هستم و ديگر به كارخانه نخواهم رفت.»
    پس از مدتي دوست كارخانه دار خود را ديدم و جريان را از وي سوال كردم كه جواب داد: «كارمندي كه مي خواهد در قسمتهاي دفتري كارخانه من كار كند بايد بداند كارگران خط توليد چگونه و با چه مشقتي كار مي كنند، همانطور كه خودم قبلا اينگونه بوده ام.

    شرح حكايت

    هر كس به راحتي به جايي برسد نمي تواند زير دستان را به خوبي درك كند لذا با عدم رضايت زيردستان مواجه شده و به راحتي كار خود را از دست خواهد داد.

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  16. 7 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


  17. #9
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Smile پاسخ : حكايت هاي مديريتي

    فلسفه بافي

    بجه خرسي كه بيش از اندازه فلسفه بافي مي كرد روزي از مادرش پرسيد: «مي خواهم راه بروم ولي نمي دانم پنجه راستم را روي زمين بگذارم يا دو پاي عقب را و يا هر چهار دست و پا را؟»
    مادرش گفت: «فلسفه بافي بس است راه برو

    شرح حكايت

    اين حكايت مناسب حال كساني است كه در انجام كارهاي خود زياد شك و ترديد روا مي دارند

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  18. 7 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


  19. #10
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Smile پاسخ : حكايت هاي مديريتي

    مديريت موفق مثل شعبده بازي است

    روز رئيس يك شركت در رستوراني، واقع در مركز شهر ناهار مي‌خورد. وسط ناهار بود كه صداي آشناي 4 نفر را از غرفه كناري شنيد. بحث آنقدر شديد بود كه او نمي توانست استراق سمع نكند. او مي‌‌‌شنيد كه هر يك از مديران با غرور درباره قسمت خود داد سخن مي‌دادند. مهندس ارشد بخش توليد مي گفت: "بحثي نيست، بخشي كه مهمترين كمك را به موقعيت يك شركت مي كند بخش توليد است. اگر شما در شركت خود توليد خالص نداشته باشيد، پس هيچ دستاوردي نخواهيد داشت."
    ناگهان مدير بخش فروش، وسط حرف او پريد و گفت: "اشتباه است! بهترين توليد دنيا بي فايده است مگر اينكه براي فروش آن، بخش فروش و بازاريابي نهايت سعي خود را بكند."
    معاون سازمان كه مسئول روابط عمومي و همگاني بود، نظر ديگري داشت و مي‌گفت: "اگر شما درون و برون شركت تصوير خوبي نداشته باشيد، شكست حتمي است. هيچ كس محصول شركتي را كه مورد اطمينان نيست نمي‌خرد."
    ديگر معاون رئيس كه مسئوليت روابط انساني سازمان را به عهده داشت، در واكنش به او گفت: "ما همه مي دانيم كه قدرت يك شركت بر پايه افراد آن شركت است. يك شركت با افرادي كه شخصا" داراي انگيزه قوي منفي هستند، به بن بست مي‌رسد."
    هر يك از چهار مرد بلند پرواز در زمينه مودر علاقه خود بحث مي كردند. بحث ادامه يافت تا اين كه رئيس ناهار خود را تمام كرد. او هنگام بيرون رفتن از رستوران كنار غرفه آنها ايستاد و گفت: "آقايان محترم، من ناخودآگاه به صحبت هاي شما گوش كردم و از افتخاري كه هر يك از شما در قسمت خود بدست آورده ايد، لذت بردم، اما بايد بگويم كه تجربه به من نشان داده است همه شما اشتباه مي‌كنيد. هيچ بخشي از يك شركت به تنهايي مسئول موفقيت آن نيست. اگر شما به عمق مساله فكر كنيد، در مي‌يابيد كه مديريت يك شركت موفق درست مثل شعبده بازي است كه سعي مي‌كند 5 توپ را در هوا نگه دارد. چهار عدد از اين توپ ها سفيد هستند و روي يكي از آنها نوشته شده است : "توليد". روي ديگري نوشته شده است: "فروش". روي توپ ديگر نوشته شده "روابط عمومي و همگاني " و روي توپ چهارم نوشته شده : "مردم". علاوه بر اين چهار توپ سفيد ، يك توپ قرمز وجود دارد. روي اين توپ قرمز نوشته شده است: "سود". هميشه شعبده باز بايد به خاطر داشته باشد كه هر چه اتفاق بيفتد نبايد توپ قرمز را روي زمين بيندازد."
    حق با او بود. يك شركت با بهترين ميزان توليد، عاليترين وجه در بين مردم، داشتن افراد بسيار متعهد و پشتيباني مالي بسيار بالا، بدون سود به زودي دچار مشكل مي‌شود. مشكلي كه به سرعت 500 شركت موفق را به يك خاطره تبديل مي كند.

    شرح حكايت

    در اغلب سازمانها بعضي از مديران و بخشها، نقش خود را كليدي و يا اصل و بقيه را حاشيه مي‌پندارند و اهميت و جايگاه خود را بيش از بيش در سازمان بزرگ مي‌پندارند به گونه اي كه نقش ديگران را ناديده مي‌انگارند و از اين نكته غافلند كه سازمان آنها در حقيقت يك سيستم بهم پيوسته است و موفقيت هر عضو از اعضا وابسته به سايرين است.
    چو عضوي بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
    *
    مي‌توان گفت كه توپ قرمز، هدف يك سيستم يا سازمان است و توپ‌هاي سفيد، وسيله رسيدن به آن هدف هستند، نه خود هدف. معمولاً جابجايي در اهداف به دليل نگرش اشتباه در مورد هدف و وسيله رخ مي‌دهد.

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  20. 7 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 7th April 2010, 09:20 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20th February 2009, 09:18 AM
  3. خبر: دلیل ضعف امنیتی سایت باراک اوباما فاش شد
    توسط diamonds55 در انجمن اخبار وب و اینترنت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th November 2008, 03:48 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •