گوهراخلاق


1- سخاوت حاتم طايی


روزی حاتم طايی در صحرا عبور می کرد، درويشی راه بر حاتم گرفت و از او ده هزار دينار کمک بلاعوض خواست. حاتم گفت: ده هزار دينار بسيار خواستی، درويش گفت: يک دينارنده.حاتم گفت: آن زياده طلبی چه بود؟ و اين کم خواستن از چه سبب است.
درويش گفت: از شحصی چون تو کمتر از ده هزار دينار نبايست درخواست کرد و به چون تويی کمتر از اين مبلغ نمی توان بخشيد!!
حاتم دستور داد: ده هزار دينار درخواستی درويش را به او پرداخت کردند.
2- بلند همت تر از حاتم طايی

حاتم طايی را گفتند: از خود بلند همت تر در جهان ديده يا شنيده ای ، گفت: بلی، روزی چهل شتر قربانی کرده بودم امرای عرب را، پس به گوشه صحرايی به حاجتی بيرون رفتم.
خارکنی را ديدم که پشته خار فراهم آورده ، گفتمش به مهمانی حاتم چرا نروی که خلق بر سماط او گرد آمده اند؟ گفت:
هر که نان از عمل خويش خورد ، منت از حاتم طايی نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر ديدم.
3- يک سخاوت بی مانند

حضرت عبدالله بن جعفر الطيار (ره) يک روز از نخلستانی عبور می کرد. غلامی را ديد در سايه نخلی نشسته و در پيش روی او سگ مفلوکی زانو زده است.

غلام از توبره خود قرص نانی بيرون آورده و پيش سگ انداخت. سگ آن را خورد و غلام گرده ديگری برآورد و باز به سگ داد که آن را نيز خورد. باز برای سومين بار غلام مذکور آخرين قرص نانی را که در توبره داشت پيش سگ انداخت. عبدالله پيش رفت و از غلام پرسيد: جيره روزانه تو چند قرص نان است؟
گفت: سه قرص نان! عبدالله گفت: سه قرص نان که داشتی برای اين حيوان دادی پس خود تو چطور روزگار می گذرانی؟
گفت: اين حيوان از راه دور آمده بود و من احساس کردم که گرسنه است. شرط انصاف نبود که او را محروم از نزد خود برانم. امشب گرسنه به سر خواهم برد و اگر فردا زنده باشم روزی هم برای من خواهد رسيد.
عبدالله متعجب شد و بر جوانمردی آن غلام آفرين گفت.
نزد صاحب نخلستان رفت ، نخلستان را از او خريداری نمود و غلام را نيز خريده و آزاد ساخت سپس نخلستان را به وی بخشيد.