تاتواني دلي بدست اور
دل شكستن هنرنمي باشد.
تاتواني دلي بدست اور
دل شكستن هنرنمي باشد.
نور را پيموديم ، دشت طلا را در نوشتيم.
افسانه را چيديم ، و پلاسيده فكنديم.
كنار شنزار ، آفتابي سايه وار ، ما را نواخت. درنگي كرديم.
بر لب رود پهناور رمز روياها را سر بريديم .
ابري رسيد ، و ما ديده فرو بستيم.
ظلمت شكافت ، زهره را ديديم ، و به ستيغ بر آمديم.
آذرخشي فرود آمد ، و ما را در ستايش فرو ديد.
لرزان ، گريستيم. خندان ، گريستيم.
رگباري فرو كوفت : از در همدلي بوديم.
سياهي رفت ، سر به آبي آسمان ستوديم ، در خور آسمانها شديم.
سايه را به دره رها كرديم. لبخند را به فراخناي تهي فشانديم .
سكوت ما به هم پيوست ، و ما "ما" شديم .
تنهايي ما در دشت طلا دامن كشيد.
آفتاب از چهره ما ترسيد .
دريافتيم ، و خنده زديم.
نهفتيم و سوختيم.
هر چه بهم تر ، تنها تر.،
از ستيغ جدا شديم:
من به خاك آمدم،و بنده شدم .
تو بالا رفتي، و خدا شدي .تو بالا رفتي، و خدا شديسهراب سپهری
ای خدای بزرگمن در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری...
اول اسم من (ش) است برا همینم خودمو دخالت میدم با اجازه بزگترها:
شبی بود و بهاری در من اویخت
چه اتش ها چه اتش ها برانگیخت
فرو خواندم به گوشش نکته عشق
چو باران بهاری اشک میریخت
چرا سوادتو رو نمیکنی؟مگه نگفتم قایم موشک بازی در نیار!:
فتح یک قرن به دست یک شعر
فتح یک باغ به دست یک سار
فتح یک کوچه به دست دو سلام
فضا در ابري از اندوه.
درختان سر به روي شانههاي هم
- غبارآلود و غمگين-
راز واري را به گوش يكدگر
آهسته ميگويند.
دري را بيامان در كوچههاي دور ميكوبند.
چراغ خانهاي خاموش،
درها بسته،
هيچ آهنگ پايي نيست
uody
الا یا ایها الساقی ادرکاسانا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
مرا عهدي است با جانان
كه تا جان در بدن دارم
هواداران جانش را
چو جان خويش پندارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
دلم تنگه پرتقالِ من!
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
مرا امید وصال تو زنده میدارد
وگرنه هردمم از هجر تست بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)