زندگی داشتن دوست داشتنی ها نیست
دوست داشتن داشتنی هاست
منظورم از تمرکز نکردن روی یه موضوعی که روش حساسیم فرار کردن ازش نبود، چون ذهن که از روی اون موضوع بیاد کنار ناخودآگاه باهاش کنار میاد (برای من اینطور بوده تو بعضی موقعیتها)
این مساله فقط وقت بیشتری بهمون میده تا راحتتر و بدون فشار روحی باهاش کنار بیاییم
خب من هم موافقم با اینکه بدونیم احساساتمون چی هستن و در چه مواردی نقطه ضعف یا قوت داریم
چون این باعث میشه که بتونیم مسائل مختلف کنار بیایم (البه شاید، نظر من بود)
درسته، مثلا تا وقتی ما ندونیم عاشق شدن، دوست داشتن، ترک شدن از طرف کسی به هر دلیلی، از دست دادن موقعیتی و ... چیه نمیتونیم در مورد احساساتمون در این زمینه تصمیمی بگیریم.
ولی خب بیشتر حرفا و اینکه ما شناخت پیدا کنیم نسبت به دیگران و خودمون همه ش تا وقتیه که وارد یه ماجرایی نشدیم
شاید ما وقتی عصبانیت یک نفر سومی رو ببینیم بگیم چقد این کارش بچه بازیه یا اگه من بودم همچین کاری رو نمیکردم
یا اگه ماجرای عشق و علاقه دوستمون رو ببینیم که داره توش میسوزه یا دست به کارایی میزنه که به نظر ما شاید خیلی احمقانه بیاد دائم بهش بگیم فلانی نکن، ارزش نداره، اهمیت نده و ...
شاید اون کارش به بدتر از اینها هم بکشه ولی ما همیشه از بیرون میتونیم منطقی باشیم و حرفامون هم نصیحت گونه هست، در حالیکه اگه به اون که تو دل ماجراست بگیم میگه دلم میخواد ولی نمیشه، نمیتونم ...
یه جورایی میشه اینکه بیرون گود نشستی میگی لنگش کن
فک میکنید اگه خودمون اون اتفاق یا مشابهش برامون اتفاق بیفته چطوری باهاش برخورد میکنیم؟
یه ذره این حرفا تو گوشمون میره؟
به نظر من که تو این چیزا با نگاه به وضعیت دیگران نمیشه تو خودمون به چیزی برسیم، حداقل به این آسونیا نیست
میدونین؟ به نظر من، افتادن تو یه ماجرایی که احساسات درگیر بشه خیلی آروم آروم اتفاق میفته (مثل اعتیاد می مونه) و یهو میبینی که وسطش هستی. حالا اون موقع چطوری باید مدیریتش کنی. اون موقع دیگه منطق کجا بود
ببخشید زیاد حرف زدم
www.daneshju.ir
به نظر من انسان نبايد احساسات خودشو پنهان كنه , چون اونوقته كه اين كار باعث ميشه كه فشارهاي روحي و... زيادي رو تحمل كنه و اين فشار ها تو زندگي فرد تاثير مي ذاره و از نظر رواني ديگه ارامش نداره . بايد انسان در خودش دنبال نقطه ضعفاش باشه و اونارو احيا كنه.
انسان بايد احساسات خودشو آزاد كنه و به روشي درست و منطقي با اون كنار بياد. انسان اگه بخواد از زندگيش لذت ببره بايد اين احساسات رو بريزه بيرون و خودش بهش جهت بده.
احساسات انسان مثل مددكاري ميمونه كه به شما كمك مي كنه و بهترين لحظه براي كنترل احساسات هم زمان شروع شدن اونه.
برای داشتن چیزی که تا به حال نداشته اید
باید کسی باشید که تا به حال نبوده اید
عقل و احساس در تمام افراد وجود دارند و ریک به تنهایی در زندگی افراد امورات رو به پیش نمی برند . اگر عنوان کنم که هر دو رو به کار بگیریم خیلی آرمانیه .، و اینکه کسی از هیچ یک استفاده نمی کنه درحیطه ی انسان های عادی قرار نمی گیره . در عین حال خیلی خوبه که بتونیم توارنی رو بین کاربرد عقل و احسای ایجاد کنیم و آنقدر رو ی خودمون کار کنیم که تو زندگی هر موردی که توازن ان رو بهم زد بتونیم با بحران و تغییر ایجاد شده کنار بیایم .
وقتی هر یک از ما پا به دوره ی جوانی می گذاریمو مسئلیت های پیچیده تری رو بر عهده می گیریم باید یاد بگیریم تا در شرایط مختلف چه طور احساستمون رو کنترل کنیم و گرنه مجبور به ترک چیز هایی می شیم که شاید عاشقانه دوستشون داریم .برای مثال فردی که از نظر شخصیتی خیلی احساساتیه اگر نتونه بر احساستش غلبه کنه نمی تونه حرفه ایی مثا روان شناسی یا مشاوره رو دنبال کنه و موفق باشه چون در درجه اول خودش آسیب مبیبینه .درسته افراد نمی تونن 100 در صد خودشون رو تغییر بدهند اما اگر بخوهند می توانند خودشون رو با شرایط تطبیق بدهند .
http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
وبلاگ خودشکوفایی
نه بابا زیاد حرف نزدید ، گهر بار حرف زدید و از این بابت ممنونم ، خیلی صادقانه و کامل توضیح دادید...
با قسمت اول حرفتون موافقم چون تو خیلی شرایط وقتی با یه اتفاق بد دچار دگر گونی احساسات میشم خیلی خوبه از چیزایی که برامون اون اتفاق رو یادآوری میکنن دوری کنیم ، دقیقا یکی از مهمترین مشاوره ها برای افرادی که دچار یه شکست عشقی شدن همینه که تمام خاطرات عشقشون رو از بین ببرن ، تمام اشیاء هدیه ها عکس ها و ... که براشون یاد معشوقشون رو تداعی میکنه رو دور بریزن و ارتباطشون رو به طور کامل باهاش قطع کنن.....
اما قسمت دوم حرفاتون یه خورده نا امیدانه است ، یعنی من فکر میکنم منظور شما اینه که ما دربرابر احساسات اعلام نا توانی تمام بکنیم و فقط متظر بمونیم تا اون روز بیاد که از دگرگونی و فوران احساسات خنجر درد به قلبمون فرو بره و ما هیچ کاری نکنیم....
من هرگز حاظر نیستم شکست رو قبولکنم و امیدوارم که همه جوونای کشورم هم همینطور باشن ، حتی اگه کل روانشناسا و فیلسوفای جهان گفته باشن که راهی برای مدیریت احساسات نیست ما نباید شکست رو بپذریریم و امیدوار باشیم که همین امید به ما آرامش میده....
انشالله اگه الانم نشه و با این تاپیک هم نشه یه روزی میاد که با افتخار بهترین راه زندگی کردن در تعادل و توازن بین عقل و عواطفرو پیدا کرده باشیم و این راه رو در اختیار بقیه هم بذاریم....
زندگی داشتن دوست داشتنی ها نیست
دوست داشتن داشتنی هاست
آفرین خیلی خوشم اومد
به نکته جالبی اشاره کردید ، در این باره قبلا هم شنیده بودم که اگه بتونیم راهی برای بروز احساسات به آرومی و با حوصله و دقت دست پیدا کنیم از فوران های ناگهانی اونا جلوگیری میکنیم ، و این خودش نیاز به بررسی های زیادی داره ، باید روش فکر کرد و تحقیق کرد....
دقیقا منم موافقم که آدم نبادی احساساتشو سرکوب کنه چون اونجوری امکان پذیر نیست ، باید به راهی برای مدیریت احساسات برسیم نه کنترل احساسات ، یعنی جوری این احساسات رو خرج کنیم که کمترین ضربه رو از عوارضشون بخوریم...
زندگی داشتن دوست داشتنی ها نیست
دوست داشتن داشتنی هاست
زندگی داشتن دوست داشتنی ها نیست
دوست داشتن داشتنی هاست
www.daneshju.ir
ماشالله به این همه روحیه....
هر کسی برای خودش احتیاج به هدفی داره که بتونه با حزکت تو مسیر اون هدف به زندگیش جنب و جوش و رنگ و بویی ببخشه ، یکی هدفش پول درآوردنه ، یکی سیر کردن شکم بچه هاشه ، یکی هدفش مشهور شدنه یکی...... در هر صورت بدون هدف زندگی بیمعنیه ، و دست پیدا کردن به راهی برای مدیریت احساسات میتونه حتی از دست پیدا کردن به اون اهداف مفیدتر ، جذابتر و پر کاربرد تر باشه....
زندگی داشتن دوست داشتنی ها نیست
دوست داشتن داشتنی هاست
بحث جالبی هست...ممنون ازتون
به نظر من همونطور که کنترل احساسات مهم هست بروز احساسات هم ضروری هستش...حالا اعم از هر احساسی مثه نفرت...عشق و...اما اینکه اونارو در کجا و چه شرایطی بروز بدیم یا کنترل کنیم خیلی مهمه....مثلا اگه یه زمان لازم باشه ما به یک نفر ابراز علاقه کنیم اما این کار رو نکنیم شاید برای همیشه اونو از دست بدیم و اینجاست که فرصت از دست رفته و پشیمونی میمونه...در مورد همه ی احساسات همینطوره..اگه نتونیم احساس خشم رو کنترل کنیم شاید عواقب خیلی بدی در پی داشته باشه ...گاهی اوقات باید عقل به احساسات غلبه کنه و این نیاز به تمرین داره چون اگه جایی که لازمه نتونیم خودمون رو کنترل کنیم ممکنه دیگه راه برگشت نباشه البته باید همیشه از رفتارهای اشتباهمون درس بگیریم...اما به نظرم هیچ ادمی نمیتونه کاملا احساسی یا منطقی باشه چون قطعا تو زندگی هر ادمی اتفاق هایی میوفته که نیاز به منطق یا احساسات داره....برای مدیریت احساسات میتونیم با تمرین و استفاده از کتاب هایی که در این مورد زیاد هست استفاده کنیم...امیدوارم بتونیم در هر موقعیتی بهترین تصمیم رو بگیریم
آهنگ تــــــند زندگی، برای رقــــصیدن است نه دویدن!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)