ترنم سرد جكةهاي
اندوه فراق را
مي شنوم
در زرفاي تيرة
ابرهاي زمستان ابستن
باران غم مي تراود از اسمان تيرةوتاريك
تيرة وتاريك بهتر است_درست مي كويي
ترنم سرد جكةهاي
اندوه فراق را
مي شنوم
در زرفاي تيرة
ابرهاي زمستان ابستن
باران غم مي تراود از اسمان تيرةوتاريك
تيرة وتاريك بهتر است_درست مي كويي
بة نام خدايي كة براى قلب دوست
و براى اثبات دوستى اشك را افريد
باران غم مي تراود
از اسمان تيرة وتاريك
باران تند مي ستيزد
سكوت اسمان سنكين
ترنم سرد جكةهاي
مي نيوشم
در زرفاي تيرة
فراق دوست
شادان ديكران
شبنم كريان وازكان مرا
سرماي باران
جكةهاي بي انتها
قطرات ترنم عشق
لرزش دستانم
انكاةدر روشني
درخشان صفحة حسابكر
ديكر نمي دانم
نامي از نشانةي او!
بة نام خدايي كة براى قلب دوست
و براى اثبات دوستى اشك را افريد
باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
.
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها
روزها راه اوفتاده
.
یک دو سه گنجشک پرگو
شاد و خرم
باز هر دم
می پرند این سو و آن سو
.
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان
.
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
.
از پرنده
از خزنده
از چرنده
بود جنگل گرم و زنده
.
آسمان آبی چو دریا
یک دو ابر اینجا و آنجا
چون دل من روز روشن
.
بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زیبا پرنده
.
برکه ها آرام و آبی
برگ . گل هرجا نمایان
چتر نیلوفر درخشان
آفتابی
.
سنگها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دمبدم در شور و غوغا
.
رودخانه
با دوصد زیبا ترانه
زیر پاهای درختان
چرخ می زد ، چرخ می زد همچو مستان
.
چشمه ها چون شیشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگریزه
سرخ و سبز و زرد و آبی
.
با دوپای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم از لب جو
دور می گشتم ز خانه
.
می پراندم سنگریزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم « کرد خاله »
.
می کشانیدم به پائین
شاخه های بیدمشکی
دست من می گشت رنگین
از تمشک سرخ و مشکی
.
می شنیدم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
.
هرچه می دیدم درآنجا
بود دلکش ، بود زیبا
شاد بودم
می سرودم
روز ، ای روز دلارا
داده ات خورشید رخشان
اینچنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان
.
این درختان با همه سبزی و خوبی
گوچه می بودند چون پاهای چوبی
گرنبودی مهر رخشان ؟
.
روز ای روز دلارا
گر دلارائیست ، از خورشید باشد
ای درخت سبز و زیبا
هرچه زیبائیست از خورشید باشد
.
اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره
آسمان گردید تیره
بسته شد رخساره خورشید رخشان
ریخت باران ، ریخت باران
.
جنگل از باد گریزان
چرخها می زد چو دریا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هرجا
.
برق چون شمشیر بران
پاره می کرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت می زد ابرها را
روی برکه مرغ آبی
از میانه ، از کرانه
با شتابی چرخ می زد بی شماره
.
گیسوی سیمین مه را
شانه می زد دست باران
بادها ، با صوت خوانا
می نمودندش پریشان
.
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا
.
بس دلارا بود جنگل
به ، چه زیبا بود جنگل
بس فسانه ، بس ترانه
بس ترانه ، بس فسانه
.
بس گواره بود باران
به چه زیبا بود باران
می شنیدم اندراین گوهرفشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی
.
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره ، خواه روشن
هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا
شاعر: مجدالدین میرفخرائی ، گلچین گیلانی
هر ستاره ای یه روز به زادگاهش برمیگرده...
باز باران با ترانه
با گوهرهاي فراوان
مي خورد بر بام خانه
يادم آرد روز باران
گردش يك روز دیرین
خوب و شیرین
توي جنگل هاي گيلان
كودكي ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازك
چست و چابك
با دو پاي كودكانه
مي دويدم همچو آهو
مي پريدم ازلب جوي
دور ميگشتم ز خانه
مي شنيدم از پرنده
داستان هاي نهاني
از لب باد وزنده
رازهاي زندگاني
بس گوارا بود باران
وه چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني
رازهاي جاوداني، پندهاي آسماني
بشنو از من كودك من
پيش چشم مرد فردا
زندگاني خواه تيره خواه روشن
هست زيبا، هست زيبا، هست زيب
وای باران .باران
شیشه پنجره را باران شست
ازدل ما اما
چه کسی نقش تورا خواهد شست؟
اسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دل تنگ
می پرد پر نگاهم تا دور
وای باران
باران
پرمرغان نگاهم راشست
زیر باران می روم
و هم نوا با گریه ی آسمان می گریم
تا کسی اشک های مرا نبیند
به زیر باران می روم
و فریاد می زنم تا صدای فریادم با فریاد آسمان یکی شود.
به زیر باران می روم
تا ناله های دلم با ناله های باد یکی شود.
و کسی شاهد شکستن روح خسته ام نباشد.
به زیر باران می روم
و تکیه به همان درخت بید مجنون کنار جاده
که یادگاری هایمان را روی آن می نوشتیم
به انتظارت خواهم ماند
تا به زیر هر یک از قدمهایت گل سرخی بگذارم.
می دانم خواهی آمد.
و دستان سردم را در دستان گرمت خواهی گرفت.
تا با هم به سرزمین آرزوها برویم
باران که می آید
گوش به زنگ صدای تو
تکه تکه ترانه های کهنه را کنار هم می چینم.
و همیشه به همین حقیقت تلخ می رسم...
*آزاده بودن و آزادگی را می پسندم*
تکرار تاریخ عزاست
باران آمد....اما باز تو نیامدی....
باران
كنار پنجره بودم كه آسمان باريد صداي مرگ برايم رهاترين دل بود
هجوم خلوت شبهاي سرد و مهتابيچقدر زندگيم بي تو سخت و مشكل بود
كنار پنجره بودم هوا پر از غم بودز قلب ثانيه ها بوي خوش مي آمد
تمام صورت شب خيس اشك بود ولي صداي گام غريبي به گوش مي آمد
كنار پنجره بودم غريبه اي آمدغريبه بود ولي چشمهاي گرمي داشت
به شيوه گل مريم مرا صدا مي كردبلور يخ زده قلب من ترك برداشت
و ايستاد كنارم براي يك لحظه تمام قصه غمهاي من هويدا بود
به چشمهاي غريبش نگاه كردم باز چقدر برق نگاهش شبيه دريا بود
به روي خاطره هاي شكسته ام خنديدفضاي بسته قلبم دوباره پر خون شد
ترانه پشت ترانه سبد سبد رؤياتمام هستي بيمار من دگرگون شد
غريبه گفت به من با نگاهي از ابهامچه صورت نگراني چرا تو غم داري؟؟؟
كنار زندگيت آبشار شادي نيست بگو به من كه توچيزي هميشه كم داري؟؟؟؟
سكوت ظلمت شب را شديد تر مي كردسكوت را بشكستم براي يك پرسش
كجاست شور و نوايي براي خوشبختي كجاست گرمي دستان پاك يك خواهش
كجاست آنطرف رود هاي نيلي رنگ كه از صداي پر چلچله بشويم دست
غريبه خسته ام از اين ديار انسانهابگو براي من غمزده اميدي هستي ؟
غريبه گفت به من قلب آسمان آبي است هواي خالي ما گاه پر ز باران است
اميد چهره سبزي براي خوشبختيستاگر چه در نظر ما زمين زمستان است
غريبه گفت نگه كن ستاره ها كم نيست هميشه صبح دمان باد پونه مي چيند
همين بهانه خوبي است براي خوشبختيتكه يك نفر دل طوفاني تو مي بيند
براي خسته شدن مي شود كه تكيه كنيهميشه حاشيه زندگي درختي هست
دوباره عشق برايت ترانه مي خوانداگر چه گاه زمان روزگار سختي است
غريبه رفت ولي روزهاست من ماندمكنار پنجره با يك بغل پر از اميد
كناره پنجره ماندم براي يك ديداربراي ديدن احساس روشن خورشيد
آسمان باراني
ابرها پي در پي
نور را مي شکنند
آب را مي شکنند
گوئيا صبحت يک طوفان است
که برقصد يک گل
در ميان بادها
در ميان باران
ناگهان چتري شد
يک تمناي دعا
و تمام گل را
غرق يک بوسه نمود
تا بماند يک گل
يا بماند يک دل
قصه ها طولاني است
قصه ها تکراري است
و سرانجام شروعي تازه
بازهم آسمان باراني است
uody
هوا ابریست
بوی خیس شدن خاک
نفس هایم را می نوازد
و من آرام می شوم
با نگاه مخملی تو
که هنوز هم
برای من تازگی دارد
uody
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)