سلام بر بچه های گل عجب خاطراتی داشتیداز همه رنگ قشنگ بودن ولی حیف که گذشتن من که هنوز کنکور ندادم ولی زیاد می خونم امیدوارم خانم دکتر بشیم دیگه..................
سلام بر بچه های گل عجب خاطراتی داشتیداز همه رنگ قشنگ بودن ولی حیف که گذشتن من که هنوز کنکور ندادم ولی زیاد می خونم امیدوارم خانم دکتر بشیم دیگه..................
تو را به جای همه ی کسانی که نشناختم دوست می دارم تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم
شنبه : یارب العالمین 1شنبه : یا ذاالجلال والاکرام2شنبه : یا قاضی الحاجات 3شنبه : یاارحم الراحمین4شنبه : یا حی یاقیوم 5شنبه : لا اله الا الله الملک الحق المبینجمعه : اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
سلام من که خاطره خوبی ندارم
سال اول که قبول نشدم مهم نبود چون نخونده بودم بعدش اومدن بهم گفتن بیا برو کلاس کنکور ثبت نام کن قبول میشیو اینا ما هم رفتیم بدون پرس و جو تو یه موسسه که تازه 1 سال از تاسیسش گذشته بود ثبت نام کردیم(بچه بودیم دیگه کسی هم نبود راهنمایی کنه) خلاصه موسسه کلاهبردار از اب در اومد شانس ما
پولمون بر باد رفت زمان هم از دست رفت ولی دو ماهی فرصت مونده بود نشستم خوندم و از یه موسسه بود کتاب رو شبی 25 تومن کرایه میداد از اونجا کتاب هم می گرفتم و تست میخوندم خلاصه دولتی قبول شدم لی لی لی لی لی لی
ولی واسه کارشناسی گیر افتادم چون امکانش برام نبود که برم شهرستان گفتم شرکت کنم قبول شدم هر طور شده میرم قبول شدم ولی نشد که برم
رفتم پیام نور کنکور دادم اونم با چه وضعی نگم بهتره
اه اه اه اه
عقاب همیشه تنهاست...اما لاشخورها همیشه با هم اند
فعالیتم رو در این سایت متوقف کردم... موفق باشید
همیشه شاگرد اول بودم وقتی مدرسه مو عوض میکردم از همون اول مورد توجه معلمها بودم به طوریکه تو دفتر همش صحبت از من بود به همین خاطر حسود زیاد داشتم به خاطر همینه که همیشه میگم خوش به حال کسی که تو چش نباشه .از همون دبستان سر کلاس گوش میدادمو یاد میگرفتم تو خونه وقت نمیزاشتم. واسه کنکورم هم کلاس کنکور نرفتم . درس هم زیاد نمیخوندم از تابستون هم شروع نکردم. قبل عید روزی سه ساعت بعد عید هم روزی هفت تا ده ساعت.و اما روز کنکور.....یادمه شبش داشتم دیفرانسیل تمرین حل میکردم. کلا تست دوس نداشتم به همین خاطر دوس داشتم کنکور تشریحی بود....خلاصه..ساعت ده خوابیدم به هیچی ام فکر نکردم.صبح که داشتیم با بابام راهی میشدیم مامانمو یه ماچ گنده کردمو گفتم تورو خدا برام دعا کن.تو حوزه ی امتحانی (شهیدبهشتی افتاده بودم) چند تا از هم کلاسیامو دیدم .وقتی سر جلسه نشستیم برگه هارو هنوز نداده بودن سالن ساکت ساکت بود ففط صدای تیک تیک ساعت میومد.تو دلم گفتم کاشکی یه کم دیرتر میومدم. استرس داشت بهم مستولی میشد که یادم افتاد آیه الکرسی بخونم بعدشم یه دونه از اون خرماهایی که مامی برام گذاشته بود با گردوو ..وااااای خیلی پر ملات بود جات خالی انداختم بالا و ..گفتن شروع.....یه دونه از اون مدادهایی که معلم دینی مون از سفر حج برای تمام بچه ها بخصوص برای کنکورشون آورده بود تو دستم بود.سوال اولو که دیدم خیلی آروم شدم .بعضی وقتا ذهن باید درگیر چیزی باشه تا اروم بشه نه اینکه پر باشه از خلا. (اگه گفتی جمله ی قبلیم چه آرایه ای داشت)خلاصه سوالای اختصاصی رو هم اینطور به خودم فبولونده بودم که یه سری سواله که بهم میدن و من باید به اونایی که بلدم جواب بدم.رو بعضی سوالا خوب فک کردم شاید جواب درست بود ولی در آخرتعداد سوالایی که بی جواب موند تقریبا زیاد بود.وقتی اومدم بیرون خیلی راضی نبودم .از دو هفته قبل بابام بهم گفته بود قبول شدی بهتر نشدی مهم نیست سال بعد.قبول شدم ولی اون نتیجه ی دلخواهمو نگرفتم . نه برای رشتماا ...نه .....حالا بماندراستی اون مدادرو هنوز دارمش .الانم تو جامدادیمه هنوز بلنده چون زیاد ازش استفاده نکردم. ایشاالله ارشدمم میخوام با همون بدم
گفتمش نقاش را از زندگی نقشی بکشبا قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
سلام
خاطره دوستان رو خوندم به به چه خاطره هایی
راستش من برای کنکور تلاش می کردم ولی خودکشی هم نمی کردم یه روز اصلا درس نمی خوندم یه روز قشنگ درس می خوندم به کلاسای کنکور هم نمی رفتم ( مثلا بعضی از دوستام به همه درسا چند تا کلاس می رفتن ) یادمه اون سال مادربزرگم اینا مکه رفته بودن منم سرم یه مدت مشغول سوغات و اینطور چیزا بود تازه اون سال عید مسافرتم رفتیم
زیاد استرس نداشتم اصلا به پایان فکر نمی کردم که ای وای اگه قبول نشم چی میشه؟؟؟ ولی خوب برنامه ریزی کرده بودم خلاصه
شب کنکور خیلی راحت خوابیدم انگار نه انگار صبحش کنکور دارم صبح صبحانمو خردم مامانم منو از زیر قرآن رد کردو با ماشین بابا به حوزه رفتیم مثل همیشه یه جای خیلی بد صندلی من بود یه طرفم دیوار جلوم تخته سیاه کنارم هم ناظر به هر حال خوب یا بد کنکورو دادیم
موقع خارج شدن از حوزه خیلی جالب بود همه مامان باباها جمع شده بودن باید از وسطشون رد می شدیم آدم احساس می کرد رئیس جمهوری چیزی هستش
بعد کنکور بابام سوالا رو با کلیداش گرفته بود که ببینم چطور دادم ولی کلیدای یه دفترچه دیگه ای بود فکر کنید همه درسا درصدش منفی دراومد اما کمی که دقت کردم دیدم یه جای کار اشتباهه وقتی رتبه ها اومد دیدم زیاد بدم نشدم راحت می تونم رشته ای رو که دوستش داشتم تو شهر خودم قبول بشم موقعی که نتایج نهایی اومد با بابام رفته بودیم کوه که برادرم رفته بود اینترنت دیده بود قبول شدم بالای کوه بودیم که برادرم زنگ زد گفت که قبول شدم
سلام عجب تاپيكي !
من روز كنكور يكم دلهره داشتم هم چشمم خيلي ضعيف بود هم ميخواستم ديگه اين دفعه قبول بشم. هنوز شروع نشده بود كه يك نفر از ممتحنين اومد به من گفت منشي نمي خواهيد؟ ماتم برده بود !!!
آخه من قسمت درخواست منشي زمان ثبت نام كنكور رو پر نكرده بودم خلاصه منم گفتم بله بله اونم يك صندلي آورد كنارم نشست و من فقط جواب درست رو با خودكار نشون ميدادم اون آقا توي پاسخنامه علامت ميزد.
روز به ياد ماندني بود خيلي اعتماد به نفس پيدا كرده بودم. وقتي نتايج اومد باورم نميشد ! البته 2 ماه شبانه روز واقعاً خونده بودم حتي يادمه تا 3 صبح هم بيدار مي موندم تمام كتب درسي رو خونده بودم و كلي تست كار كرده بودم.
فقط 2 ماه !!!
توي كارنامه هم كه بعداً اومد رتبه ام از 240 توي همون رشته شده بود 41 !
كنكور 2 سال قبلش هم كه خيلي خاطره انگيز بود . مهندسي كشاورزِي دانشگاه آزاد شركت كرده بودم ولي توي دانشگاهش ثبت نام نكردم چون چشمم خيلي وضعش وخيم بود ( كاتاراكت گرفته بودم ) اون روز خيلي ناراحت بودم.
اين بود كه سال بعدش لااقل مهندسي كامپيوتر شركت كردم ولي قبول نشدم چون واقعاً از نظر رياضي كار نكرده بودم
تا اينكه توي رشته مديريت قبول شدم البته رشته بدي هم نبود ولي ميشد توي همون رشته مهندسي كامپيوتر هم با يكسال خوب كار كردن روي پايه هاي درسي مثل رياضي و فيزيك قبول بشم الان ديگه حداقل دكتراي كامپيوتر رو ميخوندم. چون خيلي اين رشته رو دوست دارم و كلاً به مهندساي كامپيوتر يك نگاه خاص دارم
Good Thought, Goods Words, Good Deeds
اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک
سلام به همه دوستای خوبم
فکر کنم همه مون روزی رو که کنکور دادیم رو یادمون باشه [porenerji] و هیچ وقت هم فکر نمیکنم فراموش بشه چون یکی از یکی از به یادمانی ترین روزهای زندگیمون بوده ( یه جورایی استرس و دلهره داشتیم ) که یه جورایی حالا نگیم صد در صد اما یکی از عواملی هست که اینده ما به اون وابسته هست الان حدود هفت ساعت مونده به کنکور سال 1389 بیایم برای عزیزانی که امسال کنکور دارن دعا کنیم تا موفق بشن انشاالله [porenerji] .
شنبه : یارب العالمین 1شنبه : یا ذاالجلال والاکرام2شنبه : یا قاضی الحاجات 3شنبه : یاارحم الراحمین4شنبه : یا حی یاقیوم 5شنبه : لا اله الا الله الملک الحق المبینجمعه : اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
سلام.لطفا برای منم دعا کنید کنکور قبول بشم امسال البته تا 26 شهریور خیلی مونده بس زیاد دعاکنید
شنبه : یارب العالمین 1شنبه : یا ذاالجلال والاکرام2شنبه : یا قاضی الحاجات 3شنبه : یاارحم الراحمین4شنبه : یا حی یاقیوم 5شنبه : لا اله الا الله الملک الحق المبینجمعه : اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
یادمه امتحانای سال سوم رو دادیم . من قبل امتحانا می گفتم رتبه یک کنکورم ...
بعد امتحانا که همشو شب امتحانی خونده بودم ... می گفتم زیر 100 میشم با تاثیر 25 درصدی معدل !!!
تابستون شده بود با دوستان رفتیم ثبت نام گام اول گزینه دو ... یادمه تا خوده مهر من فقط داشتم واسه تابستون برنامه می ریختم !!
مهر شروع شده بود ما هم تو جو درس خوندن بودیم 2-3 روز دیگه که عادی شد دیگه ول کردیم گفتم زیر1000 هم بیارم کافیه و تهران قبول میشم ( رشته کامپیوتر نرم افزار ) !!
همون روزا بود که فشار خانواده هم واسه خاطر درس نخوندن بیشتر شد ... من هم که اعصاب ...زدم کامپیوترو موبایلو و... رو شکوندم و گفتم نمی خوام و...
7 ماه گذشت و شد اول بهار ! گفتم 100 روز مونده اگه روزی 10 ساعت بخونم میارم 5000 و میتونم اصفهان یا مشهد قبول شم !!!
شد 2 ماه مونده به کنکور و ما هیچی نخونده و راضی به دانشگاه آزاد (همون رتبه یک کنکور !) ...
-دیگه از این روزها بود که شروع کردم به درس خوندن روزی 10-12 ساعت عین *** میخوندم و تونستم تا روز کنکور درسهارو کمی جم و جور کنم و یکی ار دانشگاه های تهران تو رشته مورد علاقم یعنی کامپیوتر قبول بشم !
یه روز همتون من رو میشناسین ...
به انتظار اون روز ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)