دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: شب آزادسازي در خرمشهر چه گذشت؟ ( به نقل از یکی از افسران ارتش بعث )

  1. #1
    مدیر کـــــــل ســــایت
    رشته تحصیلی
    مهندسی کامپیوتر - نرم افزار
    اکانت شخصی
    ندارد
    نوشته ها
    7,883
    ارسال تشکر
    9,788
    دریافت تشکر: 29,042
    قدرت امتیاز دهی
    13974
    Array
    Admin's: جدید39

    پیش فرض شب آزادسازي در خرمشهر چه گذشت؟ ( به نقل از یکی از افسران ارتش بعث )

    شب آزادسازي در خرمشهر چه گذشت؟ ( به نقل از یکی از افسران ارتش بعث )



    بعد از اينكه نيروهاي اسلامي توانستند گروه‌هاي پيشرو ما را نابود كنند تمام نيروي خود را در منطقه به كار گرفتند و همان شب از ديوار دفاعي به درون شهر رسيدند. در آغاز نيروهاي ما به دليل ضعف روحيه خود را تسليم مي‌كردند. همين‌ها بودند كه ايراني‌ها را به مناطق مين‌گذاري شده و انبارهاي اسلحه و مهمات، همچنين به طرف واحدهايي كه نه مي‌خواستند تسليم شوند نه درگير، راهنمايي كردند. اين وضعيت در تمام طول شب ادامه داشت. هزاران سرباز مضطرب عراقي در خرمشهر به اين سو و آن سو مي‌رفتند بي آنكه بدانند چه بايد بكنند؟

    اما گروهي ديگر از سربازان به همراه افسران با تمام قوا مي‌جنگيدند چون فكر مي‌كردند اگر دستگير شوند اعدام خواهند شد. افسران اين فكر را در سربازان جا انداخته بودند كه اگر از اين مهلكه نجات پيدا كرديم به شما پاداش حسابي خواهيم داد. سرتيپ " خميس‌الدليمي " به 3 زن عرب تجاوز كرده بود و افسران ديگر نيز همچون او دست به اعمال شنيعي زده بودند.براي همين از عاقبت خود سخت مي‌ترسيدند و مي‌دانستند سرنوشتي جز مرگي فجيع در انتظارشان نيست. مقاومت اين گروه چند دليل داشت فرار از اسارت، فرار از مرگ، ترس از خشم صدام.

    صبح روز بعد 24/ 5/ 1982 از سوي فرماندهي خرمشهر دستور حمله به نيروهاي اسلامي صادر شد كه بايد در ساعت 7 همان روز صورت مي‌گرفت. دستور اين بود كه واحدهاي محاصره شده در خرمشهر محاصره را در هم شكنند و به پيشروي ادامه داده به لشكري كه از شلمچه به سوي خرمشهر عازم بودند بپيوندند. اين فرمان در حالي صادر شد كه روحيه سربازان ما بسيار ضعيف بود و نسبت به عاقبت جنگ بدبين بودند. فرماندهان بر نفرات خود تسلط كافي نداشتند و به دليل درهم شدن واحدها نمي‌شد سرباز يك گروهان را از سرباز گروهان ديگر تشخيص داد.

    از طرف ديگر، در داخل شهر اسلحه و مهمات هم نداشتيم. نفربرها هم از كار افتاده بودند و هيچ كس جرات نداشت آنها را به حركت اندازد. تفنگ‌ها هم كار نمي‌كرد. سربازاني كه تازه به خرمشهر اعزام شده بودند نه از نقشه شهر اطلاعي داشتند نه از ميدان‌هاي مين. از نظر نظامي هم اين حمله كه بايد از درون شهر آغاز مي‌شد كار صحيحي نبود چون خرمشهر بيشتر حالت دفاعي داشت تا حالت هجومي. به هر حال بنا به درخواست فرماندهي دست به حمله زديم. از دستگاه‌هاي مكانيزه و زرهي هم استفاده كرديم. با اينكه سربازان نسبت به اين جنگ بي‌ميل بودند در برابر تانك‌ها مي‌دويدند. شايد براي اينكه از شدت نوميدي دست از جان شسته بودند. تلفات زيادي داديم در حالي كه چند متر بيشتر نتوانستيم پيش برويم چون نيروهاي اسلامي راه‌ ها را بسته بودند. به سرگرد " عبدعلي حسين العبودي " كه فرمانده گردان سوم از تيپ 44 بود،‌گفتم: تكليف چيست؟

    سرگرد به گريه افتاد و گفت: اگر تسليم نشويم همه نابود مي‌شويم.

    يك ساعت بعد كه به پناهگاه رسيديم با جسد او مواجه شدم. مي‌گفتند كه او خودكشي كرده؛ تيري به سرش اصابت كرده بود. باور نكردم ، ستوان خالد الدليمي هم گفت: يكي از سربازها او را كشت چون نمي‌خواست خود راتسليم كند.


    **درگيري در بندر خرمشهر


    نزديك ساعت 1 تانك‌هاي نيروهاي اسلامي به سوي مناطق استقرار ما پيشروي كردند كه با آتش سلاح‌هاي ما مواجه شدند. آنها هم نيروهاي محاصره شده ما را هدف آتش قرار دادند.در اين محل پناهگاه بزرگي وجود داشت كه تمام افسران رده بالا در آن جمع شده بودند و اگر يك موشك ايراني به آنها اصابت مي‌كرد مصيبتي بزرگ بر ما وارد مي‌شد.

    نيروهاي ايراني هم از اين پناهگاه آگاهي كامل داشتند و سعي مي‌كردند به سوي اين پناهگاه شليك نكنند چون از نيروي موجود در آن باخبر بودند و مي‌خواستند اين گروه را به اسارت درآورند.
    پس از اين درگيري، ايراني‌ها با بلندگو از افسران خواستند خود را تسليم كنند سپس يكي از آنها كه به زبان عربي مسلط بود به پناهگاه آمد و با افسران به گفت‌وگو نشست.
    اين افسران بيشتر با لشكر 11 تماس گرفته كسب تكليف كرده بودند. به آنها دستور داده شده بود تسليم نشوند وقتي مذاكره به بن‌بست رسيد فرماندهي دستور داد همه خودكشي كنند، فرماندهي اين دستور را از قول صدام ذكر مي‌كرد. اين دستور، افسران را به دو گروه تقسيم كرد:

    1- گروه اول به فرماندهي سرهنگ ستاد ناظم‌الخياط كه تصميم گرفتند خود را به نيروهاي اسلامي تسليم كنند.

    2- گروه دوم كه آمادگي خود را براي مقاومت تا دم مرگ اعلام كردند. رهبري اين گروه به عهده سرگرد ستاد خيل ابراهيم و سرهنگ دوم ستاد قحطان ابراهيم بود.

    اما سرتيپ ستاد خميس مخلف عبدالرحمن بين اين دو گروه سرگردان مانده بود و نمي‌دانست چه تصميمي بگيرد پس از اينكه سرباز ايراني بدون گرفتن جواب قطعي برگشت، افسران سرهنگ ستاد ناظم‌الخياط را مزدور و پشتيبان نيروهاي اسلامي معرفي كردند و مدعي شدند كه او باعث شده آنها به محاصره نيروهاي اسلامي درآيند.
    سرگرد دخيل با فرماندهي تماس گرفت. و آنها را از شرايط موجود آگاه كرد. فرماندهي عراق براي دفاع از افسران محاصره شده تعدادي قايق از منطقه ام‌الرصاص به بندر فرستاد اما قايق‌ها نتوانستند كاري از پيش ببرند. بعضي از آنها غرق شدند و برخي ديگر نتوانستند خود را نجات دهند.

    فرماندهي، يك هلي‌كوپتر حاوي مهمات و مواد غذايي به منطقه اعزام كرد اما اين كمك‌ها به دست نيروهاي اسلامي افتاد. آن گروه از افسران كه در آغاز موافق تسليم نبودند از حرف خود برگشتند و خواستند خود را تسليم كنند. اين هنگامي اتفاق افتاد كه نيروهاي ايراني بندر را به طور كامل تصرف كردند و قواي زرهي ايراني اطراف پناهگاه را محاصره كرد.در اين پناهگاه به جز چند افسر رده بالا، فرماندهان گردان و خبرگزاران اسناد محرمانه نقشه‌هاي ميادين و نقشه‌هاي دفاعي شهر نيز نگهداري مي‌شد. در يكي از اسناد آمده بود كه اگر شهر به تصرف نيروهاي اسلامي درآمد بايد با خاك يكسان شود و نيروها براي تخريب شهر هيچ ابايي حتي از به كارگيري سلاح‌هايي كه از سوي مجامع بين‌المللي تحريم شده است،‌ نداشته باشند.

    **روز 24/ 5/ 1982

    نيروهاي اسلامي در اين روز وارد خرمشهر شدند. نخست سپاهي‌ها آمدند. سپس تيپ زرهي و كاميون‌ها وارد شدند. سربازان عراقي خود را در كوچه‌ها، خيابان‌ها و خانه‌ها پنهان مي‌كردند. عده‌اي از آنها در همان حال طلا‌، نقره و بسياري اشياي ديگر را به سرقت مي‌بردند. بي‌آنكه بدانند آنها را كجا مخفي نگه دارند. آنها در پي پناهگاه به اين سو و آن سو مي‌دويدند. درحالي كه گلوله‌هاي ايراني‌ها دنبال آنها بود. شهر مملو از اجساد سربازان عراقي، نفربرهاي سوخته و سلاح‌هاي از كار افتاده بود. تعداد زيادي از نيروهاي ما كه به اسارت درآمده بودند به پشت جبهه ايراني‌ها منتقل شدند. لباس‌هايشان پاره شده بود. بدون كفش بودند و خون از بدن‌هاي زخمي‌شان جاري بود. عده‌اي از افسران رده بالا هم كه درجه نظامي خود را پنهان كرده بودند سعي مي‌كردند از اين وضع فرار كنند.

    در روز 24/ 5/ 1982ايراني‌ها توانستند به طور كامل شهر را به تصرف درآورند. خبر سقوط خرمشهر، ضربه سنگيني بر فرماندهي ما به شمار مي رفت چون خرمشهر برگ برنده فرماندهي عراق بود.

    عبدالجواد زنون- مسئول اطلاعات نظامي- در مورد خرمشهر گفته بود: با داشتن خرمشهر مي‌توانيم تمام گفت‌وگوهاي آينده را به نفع خود تمام كنيم. اما نيروهاي اسلامي با نقشه‌هاي خود دنيا را غافلگير كردند چون ما هرگز فكر نمي‌كرديم نيروهاي ايراني از سمت شمال پيشروي كنند. به ويژه از راه عبوري شماره يك چون اين منطقه، منطقه ظاهري پوشيده از آب بود. ما فكر نمي‌كرديم ايراني‌ها از سمت سدة‌التعادتي به ما حمله كنند چون در اين منطقه بهترين تيپ‌ها مستقر بودند. نكته ديگر اين كه منطقه پوشيده از مين و سيم‌هاي خاردار و آب بود. طوري كه اين دو محور در نقشه‌هاي نظامي ثبت نشده بود. ما كه گمان مي‌كرديم ايراني‌ها از طرف كارون حمله مي‌كنند تمام امكانات خود را در اين منطقه مستقر كرديم اما غافلگير شديم.

    ايراني‌ها در مخفي نگه داشتن راه عبوري خود موفق بودند طوري كه راه‌هاي عبوري آنها دور از چشم نيروهاي ما چه زميني و چه هوايي بود. بر همين اساس توپخانه‌ ما هم نتوانست نقش فعالي داشته باشند. همچنين ايراني‌ها توانستند پل‌هاي نظامي خود را از چشم ما مخفي نگه دارند آنها اين پل‌ها را همسطح آب ساخته بودند.

    ايراني‌ها در آغاز پيشروي خود بسيار موفق عمل كردند و توانستند بدون درگيري شديد تا جاده اهواز- خرمشهر پيش بيايند. سپس نيروهاي خود را جمع كردند و توانستند در منطقه سدة‌التعادتي ضربه سنگيني بر نيروهاي ما وارد آورند.


    **چگونه از خرمشهر نجات يافتيم؟


    در 24 /5 پس از سقوط خرمشهر، عده‌اي از واحدهاي ما توانستند فرار كنند. من سوار يك نفربر شدم كه در آن جسد تعدادي افسر قرار داشت. اجساد را از نفربر بيرون انداختم و حركت كردم و خود را با آن كه ايراني‌ها همه جاده‌ها را بسته بودند تا نزديكي اروند رود رساندم. درجه نظامي‌ام را هم كندم. سربازها فكر مي‌كردند من هم سربازم براي همين در طول راه به افسرها دشنام مي‌دادند و آنها را لعنت مي‌كردند. يكي‌شان گفت:
    اين سگ‌ها بودند كه باعث درگيري ما شدند.

    وقتي به كنار اروند رود رسيديم به آنها گفتم: تمام راه‌ها توسط نيروهاي اسلامي بسته شده.

    يكي از سربازها گفت: پس بايد از اروند رود بگذريم.

    گفتم: من شنا بلد نيستم.

    يكي‌شان گفت: ما كمك مي‌كنيم.

    لباس‌هايمان را درآورديم. ناگهان يك موشك به نفربر اصابت كرد و آن را سوزاند. شروع كرديم به شنا كردن. گلوله‌هاي دو طرف از بالاي سرمان رد مي‌شد. برزخ عجيبي بود. بمبي در نزديكي ما منفجر شد و يكي از سربازها را بلافاصله غرق كرد.بعد از يك ساعت به آن سوي اروند رود رسيديم. همه نيروهاي ما در حال عقب‌نشيني بودند هيچ كس به فكر ديگري نبود زخمي‌ها به حال خود رها شده و كشتگان با سلاح خود در ميان گل و لاي افتاده بودند. تعدادي نفربر، ‌سلاح‌ و مهمات را به مناطق ديگر انتقال مي‌دادند. خود را داخل يكي از آنها انداختم كه با سرعت زياد حركت مي‌كرد، نمي‌دانستم كجا مي‌رود. عده‌اي سرباز در ميان مهمات مشروب مي‌خوردند. در منطقه النشوه نفربرها و سربازان زيادي جمع شده بودن چون در آنجا فقط يك راه عبور وجود داشت كه همه مي‌خواستند از آن عبور كنند.

    به هر حال نفربرها حركت‌ كرد. خود را خالي از حس و حيات احساس مي‌كردم و آرزو مي‌كردم اي كاش موجودي بي‌جان بودم تا از دست حكومت صدام در امان بمانم. به النشوه رسيديم. عده‌اي سرباز در پايگاه بودند. سرهنگ علي حنتوش به من گفت: خدا را شكر كه شما سالم هستيد چرا كه ما نام شما را در ليست مفقودالاثرها نوشته‌ايم.

    در روز 26/ 5 تمام تيپ‌هايي كه سالم مانده بودند عقب‌نشيني كردند. روز بسيار بدي بود چون فرماندهي نظامي دستور اعدام زيدان نشانه شجاعت اعطا كردند. سرهنگ احمد به دليل زخمي‌شدن با عصا راه مي‌رفت. به من گفت: آرزو داشتم فرمانده منطقه باشم. اما مين به من خيانت كرد.

    لبخندي زدم و گفتم: فكر مي‌كنم نشان شجاعت براي ما خيلي زياد است.

    او برايم تعريف كرد: هنگام توزيع نشان شجاعت، صدام گفت: من از مقاومت شما در خرمشهر راضي نيستم. اين نشان‌ها براي سرپوش گذاشتن به تلفات ما در مقابل افكار عمومي است. كاش كشته مي شديد و عقب‌نشيني نمي‌كرديد.

    او خشمگين به ما نگاه كرد. بعد به طرف‌مان تُف انداخت و گفت: چهره ما و چهره تاريخ را سياه كرديد. چرا از سلاح‌هاي شيميايي استفاده نكرديد؟ من آرام نمي‌شوم تا روزي كه سرهاي شما را زير چرخ تانك‌ها ببينم.

    صدام حرف‌هاي زيادي زد كه همه آنها را نمي‌توانم بازگو كنم. در اين هنگام به سنگدلي صدام پي بردم. شايد در آن زمان خواست خدا همراه ما بود كه توانستيم از چنگ صدام نجات پيدا كنيم چرا كه او به حدي ناراحت و عصبي بود كه ليوان آبي كه در دستش بود روي زمين كوبيد و ذرات خرد شده ليوان را به سمت ما پاشيد. سپس يكي از ليوان‌هاي مقابل خود را روي ميز كوبيد كه خرده‌هاي آن در سالن پخش شد. بعد فرياد زد: اي واي خرمشهر از دست رفت. ديگر چطور مي‌توانيم آن را پس بگيريم؟ در اين موقع سرتيپ ستاد ساج الدليمي برخاست و گفت: ببخشيد قربان... صدام خشمگين به اونگاه كرد و گفت: خفه شو احمق ترسو. همه‌تان ترسوييد و بايد اعدام شويد.

    من خود را براي مرگ آماده كردم و در دل گفتم اي كامل، اي پسر جابر. امشب خواهي مرد و جسدت هم گم وگور خواهد شد.

    صدام فرياد زد: چرا به آنها شيميايي نزديد؟ يكي از افسران گفت: قربان در اين صورت سلاح شيميايي بر سربازان خودمان هم اثر كرد چون ما نزديك دشمن بوديم . صدام فرياد زد: به درك آيا خرمشهر مهم‌تر بود يا جان سربازان، اي مردك پست.

    او يكسره دشنام مي‌داد. آن قدر كه به اين نتيجه رسيدم اين مرد بويي از آدميت نبرده است. وقتي سرتيپ ستاد نيبل‌الربيعي شروع به صحبت كرد؛ فكر كردم صدام او را مي‌بخشد اما تا صحبت‌هاي او تمام شد صدام كفش خود را درآورد و به طرف او پرتاب كرد. كفش او ميان صف افسران رفت. محافظان بعدا كفش را به صدام برگرداندند.

    او در پايان سخنانش گفت: من درمقابل خود مرد نمي‌بينم. به خدا قسم كه همه‌تان از زن كمتريد. زن‌هاي عراقي از شما برترند. باز به صورت ما تف انداخت و رفت. محافظانش شروع كردند ما را با چوب زدن. اين در حالي بود كه افسران عالي‌رتبه گريه مي‌كردند و مي‌گفتند زنده باد صدام.

    بعد از پايان جلسه محافظين صدام ما را ترسو خواندند و به ما دشنام دادند. با خود گفتم ترسو كسي است كه از ميدان نبرد فرار كند. شما ترسوييد كه در هيچ نبردي شركت نكرده‌ايد.
    در راه بازگشت به خانه كه در منطقه زبونه بغداد است شنيدم كه مردم از پيروزي نيروهاي اسلامي و شكست ارتش ما سخن مي گويند. روزنامه‌ها هم نوشتند كه ارتش ما به دستور فرماندهي از خرمشهر عقب‌نشيني كردند. اين تبليغ به حدي گسترده بود كه افكار عمومي مردم را متوجه خود كرد و مردم اين گفته را باور كردند.

    با خود گفتم: نجات واقعي در فرار از جنگ نيست بلكه در رهايي از نشان شجاعت است كه براي من حكم نشان مرگ را دارد.

    * كامل جابر (يكي از افسران رژيم بعث)

    منبع: http://www.sajed.ir
    نخبه یعنی خودباوری انسان و پس از خود باوری کاری غیر ممکن نمی شود

  2. 2 کاربر از پست مفید Admin سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. منطقه حفاظت شده تالاب پريشان
    توسط مهندس ایرانی در انجمن منابع طبیعی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 5th June 2011, 01:24 PM
  2. مبانی و مفاهیم در معماری معاصر غرب
    توسط draz در انجمن مدیریت پروژه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 9th March 2011, 09:22 AM
  3. ( کوروش) ذوالقرنين در قرآن کريم و عهد عتيق
    توسط A M S E T I S در انجمن ماد ، هخامنشیان (پارسیان) ، سلوکیان
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: 18th February 2011, 07:23 AM
  4. Samsung i8910 Omnia HD قهرمان چشم بادامی
    توسط Bad Sector در انجمن Samsung
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 4th February 2011, 09:46 PM
  5. مرجعیت علمی و رسالت دانشگاه امام صادق علیه السلا
    توسط ریپورتر در انجمن مدیریت دولتی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th September 2010, 10:45 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •