من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت / از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت / این هرسه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت / از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت / این هرسه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
«نیما یوشیج»
رنگین کمونِ 6 رنگ
-----------------------------
سوالات مربوط به بخش هنر و شهرسازی
با ما در ارتباط باشید
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن / به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن
گرعاشق و مست دوزخی خواهد بود / پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
نازم آن آموزگاری را که در یک نصفه روز
دانش آموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
ای کاش عظمت در نگاه تو باشد, نه در چیزی که به آن می نگری...
دانی که را سزد صفت پاکی؟
آن کاو وجود پاک نیالاید
تا خلق از او رسند به آسایش
هرگز ز عمر خویش نیاساید
تا دیگران گرسنه و مسکین اند
بر مال و جاه خویش نیافزاید
مردم بدین صفات اگر یابی
گر نام او فرشته نهی شاید
ای کاش عظمت در نگاه تو باشد, نه در چیزی که به آن می نگری...
دل ضربه های فراموش شده ی من است
مجبور نیستی بخندی
مجبور نیستی دلم را
هر بار از جا بکنی
ببین!
خنده های تو مرا پرت می کند توی گرباد دوست داشتن
من از این گردباد می ترسم
بی زحمت نخند
لبخند هم نزن
اصلا چرا زل زده ای به دلهره های من؟
خنده های تو بذر شعر است
تو که شعرهای گره خورده به مرا نمی بینی
نمی خوانی
نمی دانی
لبخند هایت را توی دامنم می ریزی که چه!؟
هر چه آتش است
از گور همین شعرهاست
من نمی خواهم از نو شاعر شوم
رنگین کمونِ 6 رنگ
-----------------------------
سوالات مربوط به بخش هنر و شهرسازی
با ما در ارتباط باشید
مگریز ز ما اگرچه نامد****************** جز رنج و بلات حاصل از ما
به یاد پستی که بی ستاره عزیز داده بودن ( ز من نگارم عزیزم خبر ندارد) :
امشب به بر من است آن مایه ی ناز
یا رب تو کلید به صبح و در چاه انداز
ای روشنی صبح به مشرق برگرد
ای ظلمت شب با من بیچاره بساز
امشب شب مهتابه ...
نفر بعد با ز بفرمایند
ای کاش عظمت در نگاه تو باشد, نه در چیزی که به آن می نگری...
زمحرمان سراپرده ی وصال شوم
زبندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی
که روز واقعه پیش نگار خود باشم
" م "
ســــکوت بجا ، برتر از سخن درست ولی بیجاست .
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)