دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: (مرد جوان)

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    کامپیوتر ، نرم افزار
    نوشته ها
    992
    ارسال تشکر
    4,477
    دریافت تشکر: 4,932
    قدرت امتیاز دهی
    422
    Array
    S.A.H.A.N.D's: جدید149

    Arrow (مرد جوان)

    با سلام

    مرد جوان : ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده
    پیرمرد : معلومه که نه
    چرا آقا ... مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین ؟؟
    یه چیزایی کم میشه ...و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه
    ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟؟
    ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر میکنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟؟
    خوب ... آره امکان داره
    امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیشتر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی
    خوب... آره این هم امکان داره
    یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور ورا رد میشدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم... و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده
    آره ممکنه
    بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد
    لبخندی بر لب مرد جوان نشست
    در این زمان هست که تو هی میخوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش میخوای باهات قرار بزاره و یا این که با هم برین سینما
    مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد
    دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای
    و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست میکنی که باهات ازدواج کنه
    مرد جوان دوباره لبخند زد
    یه روزی هر دو تاتون میایین پیش من و به عشقتون اعتراف میکنین و از من واسه عروسیتون اجازه میخواین
    اوه بله ...حتما و تبسمی بر لبانش نشست
    پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت: من هیچوقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مث تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه... میفهمی؟؟؟؟ و با عصبانیت دور شد

  2. کاربرانی که از پست مفید S.A.H.A.N.D سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ღرمان عاشقانه " امشب با عشق تو می میرم "ღ
    توسط *yas* در انجمن رمان ایرانی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: 1st June 2011, 09:58 PM
  2. قدرت ذهن من (قلعه موفقیت)
    توسط ریپورتر در انجمن روانشناسی موفقیت
    پاسخ ها: 128
    آخرين نوشته: 2nd May 2011, 02:09 PM
  3. عشق تان را با چنگ و دندان حفظ کنید
    توسط MR_Jentelman در انجمن روانشناسی خانواده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: 18th January 2011, 10:12 PM
  4. انچه جوانان دختران و پسران جوان باید بدانند
    توسط kab در انجمن روانشناسی خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 15th December 2009, 10:36 AM
  5. مقاله: تاثيرسن بر سبکهاي رهبري و رفتار مديران
    توسط MR_Jentelman در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st October 2009, 12:36 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •