گفتار يكم: سكولاريسم و سكولاريزاسيون
واژهشناسي سكولاريسم
سكولار7 به كسي ميگويند كه علاقه و گرايشي به امور معنوي و مذهبي ندارد.8 اين واژه را به دنيوي، مادي و غيرمذهبي نيز ترجمه كردهاند.9
در فرهنگ آكسفورد، سكولاريسم10 چنين تعريف شده است:
اعتقاد به اين كه قوانين آموزش و ساير امور اجتماعي بيش از آنكه - يا به جاي آن كه - مبتني بر مذهب باشد، بر دادههاي علمي بنا شود.11
رايجترين معادل فارسي واژة سكولاريزاسيون12 «جدا انگاري دين و دنيا» است. براين ويلسون، پس از يادآوري اين نكته كه مفهوم سكولاريزاسيون فاقد يك تعريف قطعي و مورد اتفاق است، چنين گفته است :
پديدههاي هم بستهاي كه اين مفهوم به آنها اشاره دارد، طيف اجتماعي گستردهاي را در بر ميگيرند. وجه مشترك همة آنها عبارت است از توسل هر چه كمتر به توضيح و تبيينهاي ماوراي طبيعي، توسل هرچه كمتر به منابعي كه براي تأمين اهداف ماورايطبيعي به كار ميآيد، و حمايت هر چه كمتر از اعمال يا فعاليتهايي كه رابطه با قواي ماوراي طبيعي يا اتكا به اين نيروها را تشويق و تبليغ ميكند.
وي سپس به پارهاي از واژههاي ديگر كه بر همين معنا دلالت دارند اشاره كرده و گفته است:
تعابير ديگر و كمابيش محدودتري كه به برخي از تحولات همين فرايند اشاره دارند، عبارتند از: تقديس زدايي، عَلماني يا غيرروحاني كردن و مسيحيتزدايي.
سپس ادامه داده است:
تعبير سكولاريزاسيون در زبان انگليسي به خصوص به برچيدن مقامات و مناصب و كاركردهاي روحاني، يا به انتقال برخي وظايف و كاركردهاي معين همچون قضاوت، آموزش و كارهاي اجتماعي، از روحانيون به متخصصاني اشاره دارد كه ديگر احراز شرايط عقيدتي ايشان براي قبول اين وظايف و نقشها ضروري يا مربوط و مناسب نمينمايد.
همانگونه كه ويلسون يادآور شده است، تعبير مسيحيتزدايي بيشتر به زوال و افول يك سنت ديني خاص - به ويژه در زمينة نظارت و اشراف اين سنت ديني بر فعاليتهاي نهادي - عنايت دارد، و به عنوان يك اصطلاح، بر بيطرفي اخلاقي تعبير سكولاريزاسيون دلالت ندارد. وي در پايان در تعريف سكولاريزاسيون چنين مينويسد:
اگر بخواهيم سكولاريزاسيون را به اجمال تعريف كنيم، ميتوانيم بگوييم: فرايندي است كه طي آن وجدان ديني، فعاليتهاي ديني و نهادهاي ديني، اعتبار و اهميت اجتماعي خود را از دست ميدهد، و اين بدان معنا است كه دين در عملكرد نظام اجتماعي به حاشيه رانده ميشود و كاركرد اساسي در عملكرد جامعه با خارج شدن از زير نفوذ و نظارت عواملي كه اختصاصاً به امر ماورايطبيعي عنايت دارند، عقلاني ميشود.13
تفاوت سكولاريسم و سكولاريزاسيون
دستاورد اين دو پديدة اجتماعي يك چيز است و آن حذف دين و آموزشهاي مذهبي از متن برنامههاي مديريتي و كشورداري است؛ با اين تفاوت كه سكولاريسم به عنوان يك ايدئولوژي و طرز تفكر خاص آگاهانه براي نيل به اين مقصود تلاش ميكند، ولي سكولاريزاسيون صرفاً يك فرايند و پديدهاي اجتماعي است كه در شرايط خاص و بر اثر يك سلسله عوامل اجتماعي به جداسازي دين از دنيا ميانجامد. ويلسون دربارة تفاوت ايندو چنين گفته است:
سكولاريزاسيون اساساً به فرايندي از نقصان و زوال فعاليتها، باورها، روشهاي انديشه و نهادهاي ديني مربوط است كه عمدتاً با ساير فرايندهاي تحول ساختاري اجتماعي يا به عنوان پيامد ناخواسته يا ناخودآگاه فرايندهاي مزبور، رخ ميدهد؛ در حالي كه سكولاريسم يا دنيويگري يا اعتقاد به اصالت دنيا يك ايدئولوژي است. قائلان و مبلغان اين ايدئولوژي همه اشكال اعتقاد به امور و مفاهيم ماوراي طبيعي و وسايط و كاركردهاي مختص به آن را طرد و تخطئه ميكنند و از اصول غيرديني و ضدديني به عنوان مبناي اخلاق شخصي و سازماني حمايت ميكنند.14
تطورات تاريخي
گفته شده است: تعبير سكولاريزاسيون در زبانهاي اروپايي، بار نخست در معاهدة وستفالي15 در سال 1648 ميلادي به كار رفت و مقصود از آن توضيح و توصيف انتقال سرزمينهاي تحت نظارت كليسا، به زير سلطة اقتدار سياسي غير روحاني بود. در آن ايام تعبير سكولاريس16 در بين مردم متداول بود و تفكيك ميان امر مقدس و ديني17 و امر دنيوي يا عرفي18 تداعيكنندة اعتقاد به برتري امور و مفاهيم مقدس يا ديني بر امور دنيوي يا غيرمقدس بود.
علاوه بر اين، دير زماني بود كه كليسا كشيشهاي موسوم به «ديني» را از كشيشهايي كه «عرفي» دانسته ميشدند - يعني روحانياني كه در درون تشكيلات ديني خدمت ميكردند، از روحانياني كه در خدمت جامعة بيرون از تشكيلات ديني بودند - تفكيك ميكرد.
بعدها تعبير «سكولاريزاسيون» به معنايي متفاوت - گر چه مرتبط با همان مفهوم اوليه - به معاف و مرخص كردن روحانيان از قيد عهد و پيمانشان براي خدمت به كليسا اطلاق شد.
اين اصطلاح بعدها براي دلالت بر نوعي تحول اجتماعي به كار رفت كه جامعهشناسان پيشين از جمله اگوستكنت پيش از آنكه تعبير سكولاريزاسيون كاربرد گستردة جامعهشناختي بيابد، آن را ميشناختند. در جريان يا فرايندي كه با اين تعبير توضيح داده ميشود، نهادهاي گوناگون اجتماعي به تدريج از يكديگر تمايز مييابند و هر روزه از قيد قالبهاي مفروضات ديني كه پيشتر از عملكرد آنها خبر ميداده و در موارد زيادي خود اين عملكردها را برميانگيخته و هدايت ميكردهاند، رها ميشوند.پيش از آنكه اين تحول واقع شود، عمل اجتماعي در گسترة بسيار وسيعي از فعاليتها و تشكيلات انساني مطابق و موافق با پيشفرضهاي ماوراي طبيعي تنظيم ميشد، جريان تمييز و تمايز ساختاريي كه در آن نهادهاي اجتماعي به عنوان امور متمايزي تلقي ميشوند كه خودمختاري يا استقلال قابل توجهي دارند، نيز متضمن از دست رفتن حاكميت مفاهيم ماوراي طبيعي بر امور بشر است؛ از اين رو نوعاً به عنوان «جدا انگاري دين و دنيا» از يكديگر شناخته ميشود. طي اين جريان مفاهيم ماوراي طبيعي به تدريج از همة نهادهاي اجتماعي، جز آن نهادهايي كه اختصاص تام به مقولات ماوراي طبيعي دارند، طرد ميشوند. اين مفاهيم و امور ماوراي طبيعي، در حالي كه هنوز هم ميخواهند بر ساير حوزههاي زندگي اجتماعي سايه بگسترانند، اندك اندك به عنوان نهادهاي ديني جداگانهاي تلقي ميشوند كه دامنة آنها هر روز محدودتر ميشود.
سرانجام جامعهشناسان معاصر از سكولاريزاسيون يا سكولاريسم، براي نشان دادن مجموعهاي از جريانات استفاده ميكنند كه طي آن زمام امور جامعه، امكانات و منابع و افراد، از كف مقامات ديني خارج شده، و روشهاي تجربي مشربانه و غايات و اهداف اين جهاني به جاي شعاير و نحوة عملهاي نماديني نشسته است كه معطوف به غايات آنجهاني يا فوق طبيعياند.19
از آنچه گفته شد اين نكته نيز بر ميآمد كه سكولاريزاسيون و به دنبال آن سكولاريسم، خاستگاه غربي دارد و در اروپاي مسيحي پديد آمده است. ويلسون در اين باره ميگويد:
جدا انگاري دين و دنيا مفهومي غربي است كه اساساً فرايندي را كه به خصوص به بارزترين وجه در طول قرن جاري، در غرب رخ داده است، توصيف ميكند.20
بنابراين: آنچه در باب سكولاريسم در دنياي غرب رخ داد، نخست به صورت يك پديدار و فرايند اجتماعي نمايان شد (سكولاريزاسيون)، و به تدريج شكل يك ايدئولوژي رسمي را به خود گرفته و با جامعهشناسان، متكلمان و فلاسفة دين و ديگر نظريهپردازان غربي روبهرو شد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)