دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13

موضوع: لبختدهای پشت خاکریز

  1. #11
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    فیزیک
    نوشته ها
    4,093
    ارسال تشکر
    13,668
    دریافت تشکر: 24,625
    قدرت امتیاز دهی
    300
    Array

    پیش فرض پاسخ : لبختدهای پشت خاکریز

    دعوای جنگی
    نمی دانم چه شد که کشکی کشکی آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان حرفشان شد و کم کم شروع کردند به تند حرف زدن و «من آنم که رستم بود پهلوان» کردن. اول کار جدی نگرفتیمشان. اما کمی که گذشت و دیدیم که نه بابا قضیه جدی است و الان است که دل و جگر همدیگر را به سیخ بکشند، با یک اشاره از مسئول دسته، افتادیم به کار.
    اول من نشستم پیش آر پی جی زن که ترش کرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بیرون می پرید. یک کلاهخود دادم دست تیربارچی و گفتم: «بگذار سرت خیس نشوی. هوا سرده می چایی!» تیربارچی کلاهخود را سرش گذاشتو حرفش را ادامه داد. رو کردم به آر پی جی زن و خیلی جدی گفتم: «خوبه. خوب داری پیش می روی. اما مواظب باش نخندی. بارک الله.» کم کم بچه های دیگر مثل دو تیم دور و بر آن دو نشستند و شروع کردن به تیکه بار کردن!
    - آره خوبه فحش بده. زود باش. بگو مرگ بر آمریکا!
    - نه اینطوری دستت را تکان نده. نکنه می خواهی انگشتر عقیق ات را به رخ ما بکشی؟!
    - آره. بگو تو موری ما سلیمان خاطر. بزن تو بر جکش.
    آن دو هی دستپاچه می شدند و گاهی وقت ها با ما تشر می زدند. کمک آر پی جی زن جلو پرید و موشک انداز را داد دست آر پی جی زن و گفت: «سرش را گرم کن، گراش را بگیر تا موشک را آماده کنم!» و مشغول بستن لوله خرج به ته موشک شد. کمک تیربارچی هم بهش برخورد و پرید تیربار را آورد و داد دست تیربار چی و گفت: الان برات نوار آماده می کنم. قلق گیری اسلحه را بکن که آمدم!» و شروع کرد به فشنگ فرو کردن تو نوار فلزی. آن قدر کولی بازی درآوردیم که یک هو آن دو دعوایشان یادشان رفت و زدند زیر خنده. ما اول کمی قیافه گرفتیم و بعد گفتیم: «به. ما را باش که فکر می کردیم الانه شاهد یک دعوای مشتی می شویم. بروید بابا! از شماها دعوا کن در نمی آد!»

    کتاب رفاقت به سبک تانک

  2. 2 کاربر از پست مفید Rez@ee سپاس کرده اند .


  3. #12
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    فیزیک
    نوشته ها
    4,093
    ارسال تشکر
    13,668
    دریافت تشکر: 24,625
    قدرت امتیاز دهی
    300
    Array

    پیش فرض پاسخ : لبختدهای پشت خاکریز

    مردن كه گریه ندارد!
    بعد از ظهر بود . گردان آماده می شد كه شب عملیات كند.فرمانده گردان با معاونش شوخی داشت، می گفت:خوب دیشب نگذاشتی ما بخوابیم، پسر مردن كه دیگر این همه گریه و زاری ندارد. به خودم گفته بودی تا حالا صد دفعه كارت را درست كرده بودم. چیزی كه اینجا فراوان است مرگ.
    بعد دستش را زد پشتش و گفت:بیا بیا برویم ببینم چه كار می توانم برایت بكنم.

    از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

  4. کاربرانی که از پست مفید Rez@ee سپاس کرده اند.


  5. #13
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    فیزیک
    نوشته ها
    4,093
    ارسال تشکر
    13,668
    دریافت تشکر: 24,625
    قدرت امتیاز دهی
    300
    Array

    پیش فرض پاسخ : لبختدهای پشت خاکریز

    الاغ های جنگ جو!
    در سنگر مسئولین یکی از تیپ ها صدا به صدا نمی رسید. هر کس چیزی می گفت و می خواست طرف صحبتش را متقاعد کند. اما مگر می شد؟ ساز خودش را می زد و میخواست حرفش را به کرسی بنشاند:
    - باید زودتر از اینجا حمله کنیم!
    - چه می گویی با کدام نیرو و مهمات؟
    - بهتر نیست عقب نشینی کنیم؟ زمین می دهیم زمان می گیریم.
    - تو هم که حرف های بنی صدر را می زنی. نکند راست راستی باورت شده که او از جنگ سر در می آورد و برای خودش کسی است؟
    - پس چه کنیم؟ وایسیم عراقی ها بیایند برایمان نقشه و طرح عملیات بریزند؟
    هیچکس عقلش به جایی قد نمی داد. خبر رسیده بود که عراقی ها قصد دارند از یک محور حمله کنند و این قضیه جدی است. آن زمان بنی صدر هم رئیس جمهور و هم فرمانده کل قوا بود و از تصدیق سر نامبارک او ایرانی ها فقط شکست خورده بودند. حالا که بسیجی ها پا جلو گذاشته بودند و کم کم جنگ داشت به سود ایران ورق می خورد، این خبر آمده بود. آخر سر جوانی که تا آن زمان ساکت بود گفت: « اگر اجازه بدهید من راه حلی دارم!» یک هو همه ساکت شدند و نگاه ها به او دوخته شد. جوان گفت: «درست است که ما نیرو و مهمات زیادی نداریم. اما مین های ضد تانک زیادی داریم که از عراقی ها غنیمت گرفته ایم. سر راه تانک هایشان مین کار میگذاریم و پیش روی شان را سد می کنیم تا ان شاءالله نیروی کمکی برسد.» به به و چه چه بلند شد و جوان مأمور شد تا با نیروهای تخریبچی کارش را شروع کند. صفر نیم نگاهی به الاغ ها کرد و گفت: «اگر توان بردن ده ها مین را دارای بسم الله.» صفر گفت: «من نوکر خودت و الاغت هم هستم!» دور و بریها خندیدند. اکبر و نیروهایش در نیمه های شب افسار الاغ های حامل مین را گرفتند و راه افتادند.
    ساعتی بعد آنها عرق ریزان زمین را می کندند و مین کار می گذاشتند. ناگهان یکی از الاغ ها فین فین کرد و آواز گوش خراشش در دشت شبزده پیچید:
    - عر! عر! عر!
    صفر فریاد زد: « جان تان را بردارید فرار کنید!» حالا، دیگر همه الاغ ها عر عر می کردند و یک ارکستر درست و حسابی راه انداخته بودند. از طرف عراقی ها ، باران گلوله و خمپاره باریدن گرفت. وقتی اکبر و دوستانش به خط خودی رسیدند، هنوز صدای عرعر از لابه لای انفجارها به گوش می رسید.
    در سنگر فرماندهان تیپ همه از خوشحالی یکدیگر را می بوسیدند و به اکبر به خاطر درایت و هوشش آفرین می گفتند. چند روزی بود که خبری از عراقی ها نشده بود. صبح همان روز یکی از عراقی ها به ایران پناهنده شد و گفته بود که وقتی یکی از الاغ ها با دها مین به قرارگاه آنها آمده، فرماندهان عراقی ترسیده اند و گفته اند که ایرانی ها حتماً آماده و حاضر به نبردند و آن قدر مهمات زیاد آورده اند که حتی الاغ هایشان را مین گذاری کرده اند! و از حمله صرف نظر کرده اند.
    کتاب رفاقت به سبک تانک

  6. کاربرانی که از پست مفید Rez@ee سپاس کرده اند.


صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. روش های پر پشت کردن مو
    توسط غزل بارون در انجمن مو
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 28th March 2011, 08:35 AM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th January 2011, 07:20 PM
  3. آموزشی: ناهنجاري ناحيه ي پشت ستون فقرات (پشت گرد)
    توسط poune در انجمن ارتوپدی و شکستگی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th December 2010, 12:44 AM
  4. خبر: خاکریز های احمدی نژاد در پشت مرزهای امریکا
    توسط باستان شناس در انجمن اخبار سیاسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20th December 2010, 12:53 PM
  5. هفت نکته برای غذا خوردن در محل کار
    توسط ارغنون در انجمن تغذیه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 10th December 2010, 08:55 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •