دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 31

موضوع: یک پاراگراف اضافه...

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    داروسازی
    نوشته ها
    1,528
    ارسال تشکر
    4,102
    دریافت تشکر: 8,277
    قدرت امتیاز دهی
    2253
    Array
    ارغنون's: جدید11

    پیش فرض یک پاراگراف اضافه...

    این کار خیلی جدیدی نیست اما یه سری محاسنی داره.به نظر من ذهن رو به چالش می کشه چون خیلی ساده نیست.یعنی هر کسی با یک سبکی می نویسه و خود این مقادیری دشواری به قضیه اضافه می کنه.در نهایت هم داستان برای خودش شترگاوپلنگی میشه.با اجازتون پاراگراف اول را من می نویسم امیدوارم ادامه بدهید........................................ .......................................آرام و بی حوصله تر از همیشه از رخت خواب بلند شد، برخاست مانندهمیشه،نگاهش را از ساعت دور کرد. مدت ها بود هیچ نگاهی به ساعت نکرده بود.به سمت رایانه خود رفت نشست و آن را روشن کرد خاک مانیتور را پاک کرد تمام این مدت که زندگی این قدر برایش بی معنی شده بود از هر چیز که او را به یاد زمان می انداخت متنفر و گریزان شده بود.ایمیلش را نگاه کرد تنها یک نامه این تنهاییش را فریاد می زد.نامه را گشود نوشته بود:"پس از خواندن این پیام تنها 3 روز دیگر زنده اید."....
    ویرایش توسط ارغنون : 5th March 2012 در ساعت 11:40 PM


  2. #2
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مامایی
    نوشته ها
    3,947
    ارسال تشکر
    36,060
    دریافت تشکر: 18,520
    قدرت امتیاز دهی
    28276
    Array
    yas-90's: خواهش

    پیش فرض پاسخ : یک پاراگراف اضافه...

    خنده اش گرفت....یک خنده تلخ...مگه الان زنده بود؟...کم از مرده متحرک نداشت...مرده ؟!...آره مرده چرا خودش تا حالا به این نرسیده بود؟...واقعا چه دلخوش بود که زندگی میکند....اه....الان چند روزیست مرده....با خود میگفت:« مگه من حق زندگی ندارم؟؟؟»....چقدر یک دفعه زندگیش دگرگون شد....هه...همه چیز مثل یه خواب شیرین شروع شد و مثل یه کابوس ادامه داره....کی قراره تموم شه الله اعلم.....میخنده یه خنده تلخ ....دوباره رفت تو خاطراتش ......چقدر شیرین بود به یاد اونا لبخندی زد، ولی سریع چشماش بارونی شد ....این چند روز از بس اون روزا رو مرور کرده بود سرش به مرز ترکیدن رسیده بود....چشماشو از اشکا پاک کرد با خودش گفت دیگه بسه، میخواست متن ایمیلی که براش اومده بود بخونه.........
    طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند


  3. #3
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    350
    ارسال تشکر
    1,772
    دریافت تشکر: 1,457
    قدرت امتیاز دهی
    39
    Array
    Maani Parvaz's: جدید65

    پیش فرض پاسخ : یک پاراگراف اضافه...

    به خودش گفت: خدایا......امکان نداره!!! و استرسی سراسر وجودش را گرفت ناگهان به فکرش رسید که واقعا این پیام از کجا آمده؟!؟ چرا چنین پیامی؟؟؟
    سپس اولین کاری که کرد به ساعت نگاه کرد, آری.......ساعت!
    پس از آن ذهنش فقط به این درگیر شد که چرا 3 روز دیگه؟!!! به یادش افتاد که این 3 روز به دنبال سرچشمه پیام باشد.
    ویرایش توسط Maani Parvaz : 5th March 2012 در ساعت 11:18 PM

  4. 15 کاربر از پست مفید Maani Parvaz سپاس کرده اند .


  5. #4
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    تجربی
    نوشته ها
    7
    ارسال تشکر
    211
    دریافت تشکر: 61
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : یک پاراگراف اضافه...

    اگر یه مقدار کم به خدا ایمان داشته باشم سریع میگم عمر دست شماست هر جوری که میخوای ما مطیعیم

  6. 13 کاربر از پست مفید ابوذر دوکوهه سپاس کرده اند .


  7. #5
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    ریاضی فیزیک
    نوشته ها
    19
    ارسال تشکر
    6
    دریافت تشکر: 116
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : یک پاراگراف اضافه...

    با خودش داشت مطالب رو مرور میکرد که ناگهان چشمش به ایمیل فرستنده افتاد براش آشنا بود هرچی فکر کر د چیزی یادش نمی اومد ...... در همین موقع چشمش به روزنامه ای که روی میز کامپیوتر بود افتاد دید روی صفحه ی اول روز نامه با تیتر بزرگ نوشته بود...

  8. 13 کاربر از پست مفید aliiiiiiiii سپاس کرده اند .


  9. #6
    استعداد برتر سایت
    رشته تحصیلی
    معماری
    نوشته ها
    2,014
    ارسال تشکر
    10,146
    دریافت تشکر: 10,426
    قدرت امتیاز دهی
    25391
    Array
    SaSaMc2's: جدید25

    پیش فرض پاسخ : یک پاراگراف اضافه...

    با تیتر بزرگ نوشته بود... :

    ...تور سه روزه ويژه نوروزي...

    ...آنتاليا...


    از 28 تم تا 30 اسفند...

    دستي به موهاش كشيد و يه نيش خند بدبختانه اي زد...

    كمي عقب عقب رفت و به ميز تكيه داد...

    دوست داشت حواسش رو يه جوري از اون ايميل لعنتي پرت كنه...

    كلافه بود و مضطرب...

    چند بار رفت در يخچال رو باز كرد، ولي نميدونست چي ميخواسته...

    كلا فكرش داشت منهدم ميشد كه:

    تق تق تق تق...


  10. 13 کاربر از پست مفید SaSaMc2 سپاس کرده اند .


  11. #7
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    ریاضی بود
    نوشته ها
    74
    ارسال تشکر
    612
    دریافت تشکر: 399
    قدرت امتیاز دهی
    24
    Array
    مهدی عباسزاده's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : یک پاراگراف اضافه...

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام علیکم

    تق تق تق تق...

    با استرس و ترسی که بر وجودش حاکم شده بود میره دم در از پشت با صدای لرزان میگه کیه؟

    - منم (دوستی که به اصطلاح صمیمی بوده)
    - اه تویی بیا تو
    پارسال دوست امسال آشنا .... (دو دله که براش تعریف کنه ماجرا رو یا نه در نهایت .......

    التماس دعا
    خدایا مگذار ما از ثقل اکبرت غافل شویم

  12. 11 کاربر از پست مفید مهدی عباسزاده سپاس کرده اند .


  13. #8
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43644
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : یک پاراگراف اضافه...

    - چی شده ؟؟ چرا اینقدر گرفته و داغونی ؟؟؟

    - هیچی بابا......

    - زود باش ، زود باش بگو ........خودت که میدونی تا ندونم چی شده ولت نمیکنم........اصلا تا شب همینجا بست میشینم تا بگی ......

    - چی بگم ؟؟ اصلا نمیدونم این فکری که مثل خوره افتاده تو جونم درسته یا نه ...

    - داری کم کم نگرانم میکنی .... ببینمت ، سرت رو بالا بگیر ..... چی شده ؟؟

    ( یکم به فکر فرو میره ، نگاهش به سمت کامپیوترش میچرخه و .... )

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  14. 11 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  15. #9
    دوست جدید
    رشته تحصیلی
    شیمی آلی
    نوشته ها
    149
    ارسال تشکر
    1,053
    دریافت تشکر: 745
    قدرت امتیاز دهی
    329
    Array

    پیش فرض پاسخ : یک پاراگراف اضافه...

    نگاهش به سمت کامپیوترش میچرخه وبی اختیار آه میکشه.
    -به به میبینم که یه تکونی به خودت دادی ورفتی سراغ کامپیوترت...به طرف کامپیوتر میره ومیگه ببینم اینجا چه خبره.صفحه ی ایمیلارو میبینه...فقط یه ایمیل بود.بی صبرانه بازش میکنه با نگاه کنجکاوانش چشم به مانیتور میدوزه...بعد یه مکث کوتاه با یه لبخند تلخ برمیگرده طرف من ومیگه خب 3روز بیشتر فرصت ندارم زودبگو چی شده.چرا آشفته ای؟قول میدم توی همین 3روز حلش کنم
    -بهش نگاه میکنم چقدر راحت میگه فقط3روز فرصت دارم ...چقدر آرامش داره...میخوام بگم از این ایمیل ناراحت شدم.میخوام بگم اوضاع من داغونه.رسیدم آخر خط...ولی زبونم قفل شده...یا نه حوصله حرف زدن ندارم...میرم توی فکر گذشته ها...
    لبخند کم خرجترین آرایش چهره است.چهره ات به این آرایش همیشه آراسته باد.

  16. 10 کاربر از پست مفید المیرا70 سپاس کرده اند .


  17. #10
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43644
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : یک پاراگراف اضافه...

    یک لحظه تمام اتفاقاتی که برام افتاده بود در عرض چند لحظه تو ذهنم مرور شد............چه روزهای سختی بود ، نمیشه از حق گذشت خاطرات شیرین هم داشتم ولی ...

    میدونستم که این فکر منو رها نمیکنه و خواب شب رو ازم میگیره ، باید یه فکر اساسی کنم.......

    در همون لحظه یک دردی پشت کمرم احساس کردم......

    - آخ...

    - حواست کجاست ، یکساعته دارم با دیوار حرف میزنم ؟!!!.... انگار نه انگار یه دوست خوب و مهربان اینجا نشسته ها ......

    - ببخشید ....ببخشید ، اگه تو هم حال منو داشتی ، اینو نمیگفتی......

    - اووووووه ، انگار چی شده ، سه روز دیگه فرصت داری ......مثلا چی ؟؟؟اصلا کی بوده اینی که نوشته ......

    اصلا بیا بهش فکر نکنیم ، نمیخواد یه چیزی بیاری بخورم .......مهمان نوازی که اصلا بلد نیستی ......


    چه دل خوشی داشت این دختر .... البته بهش حق میدم اون که نمیدونه چه بلایی سرم اومده یا میاد......

    با اکراه بلند شدم ، برای چند لحظه هم بد نبود حداقل از این افکار لعنتی راحت بشم .......

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  18. 12 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •