جدایی واسه تو معنا نداره
چه ساده است واسه تو
رفتن و دل کندن از عشق
چشمها گریان ردپای عشق
جویباری است از قطرهای اشکم
جدایی واسه تو معنا نداره
چه ساده است واسه تو
رفتن و دل کندن از عشق
چشمها گریان ردپای عشق
جویباری است از قطرهای اشکم
حس خوب با تو بودن دیگه با من آشنا نیست
شعر خوب از تو خوندن دیگه لالایی من نیست
من همونم که یه روزی واسه چشمات خونه ساختم
واسه بوسیدن دستات همه زندگیمو باختم
توی رود خونه ی قلبت قایق من رفتنی بود
کاش از اول می دونستم قایقم شکستنی بود
واسه درد صد تا عاشق زیر پنجرت می خوندم
توی هر شهری که بودی من مسافرت می موندم
اگه بارونی نباشه واسه ریشه ی درختم
تو نیاز تو می موندم تا بباری روی بختم
قامت خوب و قشنگت شده درمون تب من
سفرت بی انتها بود واسه قصه ی شب من
چیز تازه ای ندارم که به پای تو بریزم
دست خوب مهربونی یاورت باشه عزیزم
جدایی
دلم را در این ویرانه تنها نگذار
امشب را هم پیش خود نگهدار
ای دل ربایم سویم نظر كن
دلم را برده ایی مرا صدا كن
دلم دیوانه تو گشته آزارش مده
با او هر چه خواهی كن ولی جدای مكن
از جدایی ها خاطرات تلخ دارم
جدایی ها دنیایی مرا شكستادند
آرزوها و دنیای مرا به آب انداختند
جدایی ها مرا خاك راه كردند
زیر پای هر كس لگد مال كردند ...
شبانه با من عاشق نخوان شعر جدایی را
به یاد آور فقط یک بار تو روز آشنایی را
همان روزی که گشتم عاشق چشمان پاک تو
نمی دانستم اکنون می نوازی بی وفایی را
مگو با من دگر از رفتن و از بازی تقدیر
که من باور ندارم طعم تلخ بی نوایی را
نخوان از وا ژه های تلخ پرواز و صعود و اوج
که من طاقت ندارم درد سخت بی صدایی را
حضور سبز تو در خاطراتم تا ابد با قیست
کنار تو نویسم روی قلبم نام زیبای رهایی را
طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)