خاطره اولین روز مدرستو بگو!!!!

[آسد مرتضي]

سلام به همه دوستان عزیز
یواش یواش داره اول مهر میاد که دو اتفاق خوب توش میفته.یکیش روز باز شدن مدرسه هاست و اون یکیش رو هم نمیگم!!!!
همه ما خاطره های تلخ و شیرینی از روز اول مدرسه رفتنمون داریم....یه عده گریه میکردن،یه عده دیگه خوشحال و یه عده دیگه هم خنثی!!!
خاطره شما از روز اول مدرسه تون چیه؟چی کار میکردید؟
من خودم یادم نمیاد ولی مادرم میگه وقتی داداشت داشت میرفت مدرسه تو داشتی گریه میکردی که منم میخوام برم!!!
آخه من با داداشم یه سال اختلاف دارم
انقد گریه کردم تا من رو هم پیش دبستانی ثبت نام کردن!!!!

[sahar19]

منم روز اول گریه کردم اما نه واسه مدرسه رفتن!!! واسه اینکه نمیخواستم مامانم باهام بیاد!!هی هلش میدادم میگفتم برو خونه چرا با من اومدی !!!! آخه فکر میکردم الان خییییییییییییییلی بزرگ شدم دیگه باید عین یه مرد رو پام وایسم!!! وقتی رفتیم سر کلاس تا معلم اومد شروع کرد حرف زدن من پاشدم از کلاس زدم بیرون!!!معلمه دنبال اومد بود میگفت کجا!!! گفتم ازت خوشم نمیاد!!!! تا2 هفته سر کلاسش نمیشستم به جاش میرفتم سر کلاس پنجمیا آخه معلمشون خیییییییییییییییییییییییی یلی خوشگل بود

[بحث]

سلام من یادم نمیاد ولی گریه نمیکردم ولی حس وحال خوبی نداشتم فکر نکنین الان بهتر شدما نه بابا الان به دوکلمه اول مهر کلا آلرژی پیدا کردم ولی از حق نگذریم به درس وعلم واین چیزا بگی نگی علاقه دارم

[homeyra]

من روز اول دبستان سریع رفتم یک درخت پیدا کردم و کنارش وایسادم عکس گرفتم...بیچاره مامانمو زور کردم که باید بیای ازم عکس بگیری،دست یکی دوتا از بچه های توی حیاطم گرفتم گفتم بیاین عکس یادگاری بگیریم...هیچکدوم از اون بچه هارم نمیشناسم

[ستاره ي شب]

يه چيزي بگم بخنديد ، خواهر من با اينكه مامانمون ناظم مدرسه بود و يه عالمه هم براش خوراكي خريده بود كه گريه نكنه بازم از همه ي بچه ها بيشتر گريه مي كرد. كلا جو گازش گرفته بود والا كلا" بچه ي خونگرميه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

[Outta_Breathe1020]

من تا جایی که یادمه کلا تو دبستان تا سال سوم خصوصا تو دوست یابی خودمو همه رو ترکونده بودم! مدت دوستیمم گرفته بود همه رو
نحوه دوستیابی: پیدا کردن یه نفر تنها
-اسمت چیه؟ - فلان - منم فلان، بیا با هم دوست شیم!
روز اولم به همین شکل پیش رفت!

خاطره بد هم دارم، مامانم به قدری دیر اومد دنبالم که دیگه کم کم اثراتی از اشک داشت در من هویدا میشد که دیگه بالاخره اومد

[ساناز فرهیدوش]

روز اول مدرسه در دبستان دخترانه شهید سلیمانی تهران بودم . یک جشن خوب با حضور مادر برگذار شد . به ما گل مریم دادند . یک شانه . حوله و شکلات . روی حوله دو سیب زیبا بود. مدی ر مهربان ما خانم صدیقه صادقی یه ما گفت مدرسه خانه دوم ماست و او واقعا مادر دوم ما بود . نمونه واقعی یک انسان واقعی و مهربان که با گذشت 20 سال هنوز عاشقانه از یاد می کنم . امیدوارم خداوند تمام افرادی رو که به افتخار معلمی نائل می کنه به خلق نیک و زیبا آراسته بگرداند .

[elinaaa]

جالبه من اصلا اولین روز مدرسه یادم نیست!عوضش اولین روز مهدکودکم یادمه...با بابام رفته بودم،وقتی رفتم تو کلاس نیمکت اول اونم کنار یه پسر بچه نشستم...تازه فرشته مهربون که واسم کادو میاوردم یادمه فکر کنم همون مامان بابام بودن...ولی احساس غریبی میکردم...حافظه منو میبینی!!!مهدکودک یادمه ولی مدرسه یادم نیست....

[م.محسن]

مدرسه ام درست روبروی خونه بود و هر وقت صدای زنگ مدرسه رو میشنیدم راه میفتادم برم مدرسه و 30 ثانیه بعد مدرسه باشم ولی روز اول یه خورده زودتر رفته بودم مدرسه. از روز اول خیلی خاطره خاصی ندارم ولی یادمه سر درس جوجه برامون جوجه زنده آوردند و سر درس آش برامون یه کاسه آش تا تهشو در بیاریم.
یادش به خیر

[ساناز فرهیدوش]

یه درس دداشتسم بابا آب داد . بابا نان داد . پرسیدم خانم اگر پدر تو بهشت پیش خدا باشه نتونه بیاد خدا به ما نان میده ؟ خدا که از اسمون اب میده چرا نان نمیده ! داشتهباشین قیافه معلم ما رو !