گفتم: چشمم، گفت: به راهش میدار
گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار
گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار
گفتم: چشمم، گفت: به راهش میدار
گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار
گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار
شاید این بار دگر فرصت دیدار نباشد
شاید این بار دگر تاب وتوان درپا نباشد
تو اسیر دل وما دربدر کوچه تنهاایی خود
باشد این بار تورا یاری از یار نباشد
مي خواهم عروسک وار زندگي کنم!!!
تا اگر سرم به سنگ خورد نشکند.
تا اگر دلم را کسي شکست چيزي احساس نکنم.
تا اگر به مشکلات زندگي برخوردم بي پروا به آغوش صاحبم ,
که دخترک کوچکي بيش نيست پناه آورم .
و همه ی ما خاطره ایم.....
میدونی دل اسیره/دل اسیره تا بمیره
میدونی بدون توووو/دلم آروم نگیره
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پرسوز
ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
بظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پیرایه بستند
از این مردم، که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بدنام گفتند
دل من، ای دل دیوانه من
که می سوزی ازین بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدارا، بس کن این دیوانگی ها
و همه ی ما خاطره ایم.....
آدمــا گاهــی لـــازمه چنــد وقــت کــرکــره شـونـو بکشــن پــایین
یــه پــارچــه ســـــیــاه بـزنـن درش و بنـویســـــــــن
کســـی نمــــرده ، فقــــط دلــــم گـــرفتــــه
..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..
گاهي بايد با تمام وجود زنانگيت را خرج کني...!!
گاهي بايد با تمام وجود مردانگيت را خرج کني...!!
در مشکلات...!!
در باهم بودنها...!!
در کوتاه آمدن ها...!!
در روزگار سردو گرم...!!
در ادامه راه حتي پياده...!!
آن موقع هست که ميتواني به زنانگيت افتخار کني...!!
آن موقع هست که ميتواني به مردانگيت افتخار کني...!!
..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..
ایـن روزهـا،
بـا تـو،
بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،
حـرف دارم...
امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف،
دلـم تـنـگ اسـت،
فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو...
..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم دلِ بیمارْ شد از دست؛ رفیقان مددی! تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت بازش آرید؛ خدا را! که صفایی بکنیم خشک شد بیخ طرب، راه خرابات کجاست؟ تا در آن آب و هوا نَشو و نمایی بکنیم مدد از خاطر رندان طلب ای دل! ور نه کار صعب است، مبادا که خطایی بکنیم سایه طایر کم حوصله کاری نکند طلب از سایهٔ میمون هُمایی بکنیم دلم از پرده بشد، حافظ خوشگوی کجاست؟ تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم
اللهم اجعلنی عندک وجیها بالحسین علیه السلام فی الدنیا و الاخره
نامت را می برم و زیبا می شوم
بعضی از آدم ها انقدر نگاهشان
چشم هایشان
دست هایشان
مهربان است ..که دلت میخواهد
یکبار در حقشان بدی کنی و نامهربانی
و ببینی نگاهشان،چشم هایشان،دست هایشان
وقتی نامهربان میشود چگونه است
در نهایت حیرت تو
میبنی
مهربان تر میشوند انگار
بدیت را با خوبی
نامهربانی ات را با مهربانی
پاسخ میدهند
چقدر دلم تنگ است برای دیدن چنین ادم مهربانی...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)