اگر یک جمله راجع به کارنامه ی داستان نویسی محمد محمد علی بتوان گفت این است که او نویسنده ی طبقه ی متوسط است . شاهد این مدعا آثاری است که در تمام سال های نویسندگی خلق کرده و در این آثار وفادارانه به ارزش ها و فرهنگ این طبقه پرداخته است . غالب شخصیت های داستان های او کاسب ها یا کارمندان هستند ، همان ها که بدنه ی اصلی یک جامعه را تشکیل می دهند . شاید علت وفاداری محمد علی به این طبقه همان بستر زیستی خود او باشد و شناختی که در پی این زیستن از طبقه ی خود پیدا کرده است .
جهان زندگان آخرین رمان محمد علی را نیز با همین روی کرد می توان بررسی کرد . مسعود ظروف چی ، نویسنده و راوی داستان ، نویسنده ای روشن فکر است که در بستر خانواده ای از طبقه ی متوسط زندگی می کند . پدر خانواده کاسبی بوده که اگر نان را نه به سختی که به راحتی نیز پیدا نمی کرده است . ولی آن قدر بوده که خانواده ای را آبرومند نگه دارد . در نسبت همین پدر ما با مادری روبه رو هستیم که برای حفظ سنت های خانواده می کوشد و به یک عبارت تمام ویژه گی های یک مادر کلاسیک را داراست . از همین ویژه گی هاست که یکی از گره های داستان که همان درگیری مادر با هوو است شکل می گیرد .
چنین عناصری از فرهنگ طبقه ی متوسط در تمام سطح اثر پراکنده است و ما با یک پس زمینه ی پر رنگ از فضای تنفسی این طبقه روبه رو ایم ...
مسعود ظروفچی یا همان راوی داستان یک نویسنده است . نویسنده ای که شأن روشنفکری دارد اما این شأن از سانسور کتاب های او به وجود می آید و احیانأ جهت گیری های سیاسی که در نوشته ها و اندیشه اش دارد . روی این اندیشه و نظری بودن شأن روشن فکری مسعود می توان تأکید کرد . چرا که در حوزه ی عمل و واقیت ، بستر فرهنگی مسعود ، یعنی آن چه با گوشت و پوست زندگی کرده است و آموخته ، غلبه دارد . برای نمونه مسعود حکم قصاص قاتل پدر خویش را اجرا می کند ! جمله ی ؛ ما وارث سرنوشت در گذشتگان خویشیم ، که موتیف گونه در داستان تکرار می شود اشاره به همین معنا دارد .
این تقابل اندیشه و زندگی واقعی ( تقابل عین و ذهن یا سوژه و ابژه) شکافی را در مسعود ظروفچی ایجاد می کند که به یک روایت سرنوشت بسیاری از روشنفکران ایرانی است ؛ کسانی که آموخته هاشان از همان بستر زندگی سنتی است که در آن نشو و نما یافته اند و خواه ناخواه شیوه و سلوک زیستی پدران خویش را در درون خود دارند اما بنابر نیازها و ضرورت ها به دنبال تغییر این شرایط می روند .
این تقابل یا شکاف درد عمیق روشنفکری است ؛ تقابل میان آن چه زندگی کرده اند با آن چه که می خواهند ...
مسعود نمونه ای از این شکاف است ؛ آدمی که در ذهن و اندیشه روشن فکر است اما در کارکردها به شیوه ی درگذشتگان خویش نظر دارد .
این چنین ما با نویسنده ای روبه رو می شویم که به همان مقداری که روشن فکر است ، روشن فکر نیست و به همان مقدار که از سنت تغذیه می کند ، در پی انداختن طرحی نو است .
اما این پارادوکس حضور روشنفکر در دایره ی وجود خود او تمام نمی شود . قدرت حکومت و اجتماع همواره شأن روشن فکری و ذهنی روشنفکران را نشانه می روند تا آن جا که به حذف فیزیکی اقدام می کنند اما در بعد خانوادگی و زندگی خصوصی ما آدمی را می بینیم که هم چنان وارث درگذشتگان خویش باقی مانده است.
علاقه مندی ها (Bookmarks)