دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: ققنوس در اساطیر ایران

  1. #1
    همکار تالار ادبیات
    نوشته ها
    262
    ارسال تشکر
    238
    دریافت تشکر: 626
    قدرت امتیاز دهی
    1681
    Array

    پیش فرض ققنوس در اساطیر ایران


    ققنوس یا به زبان یونانی کوکنوس، همتای کلمه هند و اروپایی و چینی فونیکس است. پرنده ای اسطوره ای با قدمت چند هزار ساله در تمدن مصر و چین و یونان و آشور و بابل و ایران.


    ققنوس گو نشان از روح جمعی دارد که بلند پرواز است و نادر. روحی که در امیالش که آرمانی گشته می زید و از فرط اشتیاق یا که بسر آمدن صبر ِ انتظار، در آتش خود برافرخته اش می سوزد تا زایشی دوباره یابد. ققنوس بیان خواست سرکش و آرمانی ِانسان پیشین است که در امیال و رنج های برآمده از آن دست بخودسوزی می زنند، مانند تمدنی که اوج شکوه خود را می گذراند و تاویل می یابد تا تحویل شود. تاویلی که بردل ِنادِران ِ زمان می نشیند تا به رزمگاه هستی فرا خواندشان، برای جلوه گریِ شکوهی دوباره از خواستها و آرمانها.
    قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازهٔ جهان،آواره مانده از وزش بادهای سرد،
    بر شاخ خیزران،
    بنشسته‌است فرد.


    ققنوس این پرنده ی خواست ها و میلهای آرمانی فرد است و زایش اش از پی مرگ است. ققنوس بی حساب زمان مرگش را در می درمیابد (که هر هزاره یا از پی رخدادی جاودان سر می آید). مرگش زمینه و فرصت حضوری دوباره در دنیای امیال آرمانیست برای انسان پیشین. ققنوس مقدس است زین سان که آرمانیست و مفرد که از جلوه ای با مرگش جلوه ای دیگر می یابد تا پناه و یاری رسان انسان ِتنهای پیشین باشد. ققنوس مرغی خوشخوانست که نغمه های جهان را می شناسد و همراهان را با مرگ خویش نامیرا می سازد چرا که مرگش طلیعه ی حضوری دیگر در جهان امکانمندی هاست، در جهان موجودها و جهان میلها و جهان رنجها. رنجهایی که روح عطشان این مرغ خوشخوان را همچو اخگری در بر می گیرد، اخگری از زنجها و ستمها و ناملایمات که بر پرنده ی اساطیری می افتد تا او را بری و پاک سازد و محیای حضوری دیگر بار و حلولی دوباره. ققنوس در سرزمین آفتاب سکنی دارد و شاید به سبب آشنای اش با خورشید است که خودآگاه خود را به آتش می سپارد تا نماد روح عطشان و پاک طلب و آرمانی و بری باشد. دیگر اما ققنوس سرزمین من نیست تا مرهم درد مردانش باشد و یاری رسان و هم صحبت قهرمانان و فاضلانش.

    هست قُقنُس طرفه مرغی دلستان
    موضع این مرغ در هندوستان

    سخت منقاری عجب دارد دراز
    همچو نی در وی بسی سوراخ باز

    قُرب صد سوراخ در منقاراوست
    نیست جفتش، طاق بودن کار اوست

    (طاق= فرد، متضاد زوج، تنها و تک)

    هست در هر ثُقبه آوازی دگر
    زیر هر آواز او رازی دگر

    (ثُقبه= سوراخ)

    چون به هر ثقبه بنالد زار زار
    مرغ و ماهی گردد از وی بی‌قرار

    جمله ی پرّندگان خامُش شوند
    در خموشیّ بانگ او بیهُوش شوند

    فیلسوفی بود دمسازش گرفت
    علم موسیقی ز آوازش گرفت

    سال عمر او بُوَد قُرب هزار
    وقت مرگ خود بداند آشکار

    چون ببرّد وقت مردن دل ز خویش
    هیزم آرد گِردِ خود صد حُزمه بیش

    (حُزمه= پشته هیزم)

    در میان هیزم آید بی‌قرار
    در دهد صد نوحه خود را زار زار

    پس به هر یک ثُقبه‌ای از جان پاک
    نوحه‌ای دیگر برآرد دردناک

    چون که از هر ثقبه هم چون نوحه‌گر،
    نوحه ی دیگر کند نوعی دگر،

    در میان نوحه از اندوه مرگ
    هر زمان برخود بلرزد هم چو برگ

    از نفیر او همه پرّندگان
    وز خروش او همه درّندگان

    سوی او آیند چون نظّارگی
    دل ببرّند از جهان یک بارگی

    (نظّارگی=تماشاگر)

    از غمش آن روز در خون جگر
    پیش او بسیار میرَد جانور

    جمله از زاری او حیران شوند
    بعضی از بی طاقتی بی‌جان شوند

    بس عجب روزی بُوَد آن روزِ او
    خون چکد از ناله ی جان سوز او

    باز چون عمرش رسد با یک نفس
    بال و پر برهم زند از پیش و پس

    آتشی بیرون جهد از بال او
    پس از آن آتش، بگردد حال او

    زود در هیزم فتد آتش همی
    پس بسوزد هیزمش خوش خوش همی

    مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند
    بعد از اخگر نیز خاکستر شوند

    چون نمانَد ذرّه‌ای اخگر پدید
    قُقنُسی آید ز خاکستر پدید

    آتش، آن هیزم چو خاکستر کند
    از میان، قُقنُس بچه، سر بر کُند

    هیچ کس را در جهان این اوفتاد؟
    کو پس از مردن بزاید نابزاد؟

    گر چو قُقنُس عمرِ بسیارت دهند
    هم بمیری هم بسی کارت دهند

    ققنس سرگشته در سالی هزار
    صد تنه بر خویشتن نالید زار

    سالها در ناله و در درد بود
    بی‌ولد، بی‌جفت، فردِ فرد بود

    در همه آفاق پیوندی نداشت
    محنت جفتی و فرزندی نداشت

    آخِرُ الامرش اجل چون داد داد
    آمد و خاکسترش بر باد داد

    (داد=عدل، سزا)

    تا بدانی تو که از چنگ اجل
    کس نخواهد برد جان چند از حیل

    در همه آفاق کس بی‌مرگ نیست
    وین عجایب بین که کس را برگ نیست

    (برگ= زاد و توشه)

    مرگ اگر چه بس درشت و ظالم است
    گردنان را نرم کردن لازم است

    (گردنان= گردنکشان)

    گرچه ما را کار بسیار اوفتاد
    سخت‌تر از جمله، این کار اوفتاد

    منطق الطیر- عطار نیشابوری

  2. 2 کاربر از پست مفید ثمین20 سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصویر: لباس عروس يك عروس ايتاليايي
    توسط NameEly در انجمن سرگرمي(طنز، بازي فكري، ...)
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 6th June 2013, 08:59 AM
  2. تصاویر اقدام جالب عروس اتوبوس سوار !!
    توسط S.A.H.A.N.D در انجمن اخبار علمی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th April 2012, 12:19 AM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th May 2011, 07:15 AM
  4. مقاله: پولیس/دموس\اخلوس ( قسمت اول )
    توسط AreZoO در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 25th September 2010, 07:37 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •