عروس شبروشنایی اش را از پنجرهبه اتاق می تاباندآسمان چراغ بندی شده استسو سو چراغ هاخواب را از دیدگانم می گیردشبتاب می تابدوشب پره پیداستتو با نگاهتهمه چیز را بینمان تقسیم می کردیاتاق راپنجره راپرده رابادی پرده را تکان می دهدو می خواندتو از یادم نرفتی
علاقه مندی ها (Bookmarks)