تراشه های کانسپچوال ـ شهر و مفاهیم پایدارای اش از هِنـری لـِـفـِـورِ تا مانوئل کاستلز
در حوزه مطالعات شهری، هنری لفورِ را به سبب انتقادهای اومانیستی اش از شهرگرایی می شناسند. او نیز به مانند لویی التوسر، مجذوب ایده ئلژی بود. انگونه که او می گوید:"هر نوع بازنمایی ای ایده ئلژیک است، چرا که در نهایت بخشی از بازتولید روابط تولید است، چه در حالتی بی واسطه و چه مبتنی بر واسطه. ایده ئلژی از این رو به هیچ وجه از پراکتیس جدا نمی باشد." از نظر لـِفـِـورِ، انچه ایده ئلژی را اشکار می سازد کنش هاست. کنش ایده ئلژی همچنین اشاره ایست به بازتولید سلطه طبقه هژمونیک.از دیگر سو، لـِـفـِـور با تاکید بر این گزاره که "مارکسیسم علم نیست" خط خود را از دیدگاه های ارتدکس مارکسیستی جدا می کند. او بر این باور است که تمامی نظریه مارکسیسم ترکیبی از حقیقت و خطا است، چراکه هیچ تمایز واضحی بین علم و ایده ئلژی وجود ندارد. مرزهای میان حقیقت و کذب بی نهایت مبهم اند، درک لفور از مارکسیسم، این نظریه را بیشتر "نظریه ای سیاسی از کنشی اجتماعی" می داند تا ان که ان را یک علم صرف بداند.گزاره دیگری که لـِفـِـورِ مطرح می سازد، به زمانی برمی گردد که مارکسسیم نقد جامعه سرمایه داری را بسط داده و وارد مرحله تازه ای کرده است، او در این میان بر یک حالت آلترناتیو مناسبات تولید با هدف جایگزینی اقتصاد پرولتاریا با اقتصاد بورژوایی تاکید می گذارد، مناسباتی که نهایتا به تولید فرم های نوینی از سرکوب منتهی می گردد که در چارچوب مناسبات به تازگی مستقر شده ی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ممکن می گردند. نکته دیگر در مورد دیدگاه های لـِفـِـورِ انکه همانگونه که ماکس وبر منتقد این واقعیت است که سیاست های شهری به واسطه ساکنان شهر مقرر نمی گردند بلکه مقرر می گردند تا ساکنان شهر را منکوب نمایند، لـِفـِـورِ نیز از همین زاویه به انتقاد از مارکسیسم می پردازد چرا که هر دو به یک نتیجه می رسند ولی با این حال به سبب نیت های انسانی شان نسبت به حالت سرمایه داری مناسبات تولید و شهری سازی کپیتالیستی در موضع انتقادی باقی می مانند اگرچه نه در حوزه شهری سازی و نه پیشرفت اجتماعی، هیچ راه جدیدی مطرح نمی سازند.از دیگر سو از نظر التوسر، کارل مارکس یک علم را بنا نهاد، اما او هیچ گاه ننوشت که مارکس چگونه این علم را بنا کرد. شاید از همین روست که مارکسیسم را صرفا "نظریه کنش نظری" نام نهاد. از نظر او علم با مشاهدات نمی اید، بلکه از کلیات مفهومی موجود برمی خیزد و معرفت نیز هیچ گاه نمی تواند ماحصل مستقیم و بی واسطه تجربه باشد. التوسر همچنین بر دو نوع از واقعیت ها تاکید می گذارد؛ اولین ان ها، ان نوعی از واقعیت ها که بیرون از حوزه های انتزاعی فکر هستند و از کنش نظری تاثیر نمی گیرند و دوم ان دنوع از واقعیت هایی که محصول یک کنش نظری می باشند. جدا از این التوسر بر این گزاره نیز تاکید می گذارد که ایده ئلژی همه جا حاضر است؛ و نکته این جاست که ایده ئلژی یک کنش است، چرا که نه به ایده هایی در مورد واقعیت که به سیاقی واقعی ارجاع می دهد که تحت شمول ان ما زندگی و ان واقعیت را تجربه می کنیم. وجه تشابه ایده های لفور، التوسر و کاستلز این گزاره است که ایده ئلژی در شهر کارکرد دارد، با این حال شهر لفور و کاستلز با یک دیگر متفاوت است، تاثیر التوسر، بر مانوئل کاستلز، در مفهوم "ساختار" متبلور گردیده است و البته بایستی این فکت را در کنار این ایده باز هم التوسری در مناسبات فکری مانوئل کاستلز قرار داد که شهر در فرایندی خود به خودی به بازتولید مناسبات طبقاتی می پردازد. مانوئل کاستلز به نوعی ره یافت شهری التوسری را بسط می دهد، او تاکید می کند زمانیکه شهر تابعی از سرمایه داری است، نهایتا برای سرمایه داری نیز کارکردی تر خواهد بود، با این حال در این مورد، نظر لفور در تعارض با نگاه کاستلز تعریف می شود، برای او شهر این توان را دارد که سرمایه داری را حد زند، مخصوصا زمانی که تابعی از سرمایه داری می گردد.لفور بر این باور است که فضا سیاسی است و تولید فضا می تواند به تولید هر نوع کالایی بیانجامد. بنابراین انچه از نظر لفور مهم است، نه علم که کاویدن مسئله چگونگی ساخت و اعمال فضاست. لفور بر اساس مفهوم هژمونی در گفتمان گرامشی، به پرداخت چگونگی ابزاری نمودن فضا برای تسلط بر طبقه سرکوب شده می پردازد. در کنار این باید خاطر نشان کرد، شهر از منظر لفور، متشکله ایست از سه مفهوم: فضا، زندگی روزمره و بازتولید مناسبات سرمایه داری.از سوی دیگر، شهر لفور در برگیرنده گوناگونی و چندگانگی زندگی روزمره است؛ زنده است، زایاست و کاملا درگیر ساکنانش است و کنش مند است.شهر جایی است که گروه های متفاوت همدیگر را ملاقات می کنند، جایی است که علی رغم انکه می تواند میدان رو در رویی و تعارض این گروه ها باشد، همچنین می تواند به اتحاد ان ها نیز منجر گردد، شهر ان جاست که تمام این گروه ها در یک کارزار جمعی مشارکت می کنند. شهر جایی است که هر محلش، جذابیت دارد و پویاست و مناسک و ایین ها و ضرباهنگ های سیاسی و زیبایی شناسانه خاص خودش را دارد. شهر محل رقص است و اواز، دیواره هایش بستری اند برای نقاشی های دیواری و فرهنگ های متضاد. شهر شیفتگی است، لذت است و سرزندگی است و کنتراست است و محل تبلور چندگانگی نقش هاست و روابط، شهر فضای تبلور تفاوت هاست و توریسم، شهر حامل واقعیتی است خودبسنده و مستقل و خود ایین. شهر سیری حیاتی دارد، موجودیتی است که نمی تواند ان را به تقسیم بندی مبتنی بر فضا و زمین و خیابان و میدان و مکان های ملاقات و گذراندن تعطیلات فروکاست. شهر تجسد پیچیدگی و غنای زندگی شهری، مخصوصا زندگی روزمره اســــــــت.لفور سیاقی بی نهایت رادیکال برای مواجه با بحران شهری فرا رو می اورد؛ الزام به خودْ مدیریتی، که"الزاما مستلزم لغو و فروپاشی سلطه مرکز در تمام وجوه است." هر شخص می توان در کار سامان دهی فضای خودش باشد، افراد می توانند خود را از بند مُد مناسبات سرمایه داری رها سازند، که در این صورت فضا به وسیله توده ها تجربه می شود و برایشان به عمل می اید، تا شاید انچه ماکس وبر می گوید نیز جامه عمل بپوشد. از این نظر نگاه لفور با مارکس که نگره ای انارشیستی دارد بی نهایت فاصله دارد و در قیاس با ضد اومانیسم حاکم بر انگاره های التوسر نیز اومانیستی به نظر می اید.به گمان لفور، سه مرحله در تدقیق فرایند توسعه انسان تعریف شده است؛ گذر از جامعه کشاورزی به صنعتی و از جامعه صنعتی به شهری. در فضای شهری لفور، چیزی اتافاق می افتد و در جریان است، شهر، بلند اوازه ترین و مهمترین ترازی است که انسان تا کنون بدان دست یافته است. بر خلاف، شهر مانوئل کاستلز کارکردی خلاقانه ندارد، بلکه توان مندی ساخته شدن دارد: "و این ذات شهر در اخرین مامنش است، چرا که شهر چیزی نمی افریند، بلکه با مرکززدایی کردن از افریده ها، ان ها را متبلور می سازد."