رون با تعجب گفت:
- ارول!
سپس جغد بيچاره را بغل كرد و نام هاي را از زير بال او بيرون آورد و افزود:
- بالاخره هرميون جواب نامه ام را فرستاد ! من براش نوشته بودم كه تصميم دارم تو را از خانه دورسلي
فراري دهم.
او ارول را برد و روي ميله اي كه به در پشتي خانه متص ل بود قرار داد ، اما جغد بلافاصله روي زمين افتاد و
رون مجبور شد او را روي حصيري كه مخصوص پهن كردن لباس بود بگذارد. زير لب گفت:
- طفلكي.
او سپس نامه هرميون را باز كرد و آن را با صداي بلند خواند:
رون و هري عزيز (اگر آن جا هستي)،
اميدوارم كه اوضاع روبراه باشه و تو تونسته باشي هري را بدون انجام كارهاي غيرقانوني از اونجا خارج كني، در غير
اين صورت او به دردسر مي افتد. من خيلي نگران هستم، اگر هري در جاي امني است فوراً به من خبر بده. شايد بهتر باشه يك
جغد ديگه بفرستي چون يك پرواز ديگه باعث مرگ ارول م يشه.
من حسابي سرگرم انجام تكاليف مدرسه هستم، البته...
رون با دلخوري گفت:
- چه فكري ما در تعطيلاتيم!
من سه شنبه آينده به همراه پدرومادرم به لندن ميرم تا كتاب هاي جديد مدرسه روبخرم. شايد همديگررو اونجا ديديم.
دوست دارتان هرميون
خانم ويزلي در حالي كه ميز صبحانه را جمع مي كرد گفت:
- به نظرم فكر خوبيه ، ما هم همان روز براي تهيه كتاب هامون به لندن مي ريم . خب امروز چه كار
مي كنين؟
هري، رون، فرد و جورج قصد داشتند به كلبه كوچكي كه ويزلي ها بالاي تپه داشتند بروند . درختان اطراف
كلبه، آن جا را از ديد ساكنان دهكده پنهان مي كرد. آنها مي توانستند آن جا كوييديچ بازي كنند به شرط اين كه
خيلي بالا پرواز نكنند و از توپهاي واقعي كوييديچ هم استفاده نكنند چون ممكن بود توجه ساكنان دهكده را
به خود جلب كند . آنها بايد به جاي توپ واقعي كوييديچ از سيب استفاده مي كردند و به نوبت با نيمبوس 2000
هري پر واز مي كردند. اين بهترين جارويي بود كه آنها داشتند. جاروي رون اغلب به دنبال پروان ه ها م ي رفت و
از مسيرش منحرف مي شد.
پنج دقيقه بعد ، آنها در حالي كه جاروهاي خود را روي شان ه شان گذاشته بودند از تپه بالا رفتند . آنه ا از
پرسي خواسته بودند آنها را همراهي كند، اما او گفته بود خيلي كار دارد.
هري پرسي را فقط موقع صرف غذا مي ديد. او بقيه اوقات درون اتاقش بود.