از مرگ نمی ترسممن فقط نگرانمکه در شلوغی آن دنیامادرم را پیدا نکنم ...
از مرگ نمی ترسممن فقط نگرانمکه در شلوغی آن دنیامادرم را پیدا نکنم ...
شاید ....
تو اين دنياي بيرحم و نامرد همه ميخوان بزننت زمين ولي يکي هست که هميشه كنارته دستتو ميگيره جايي که فكرشو نميكني وقتي با سر خوردي زمين به کمكت مياد و از زمين بلندت ميکنه ولي تو براي اين مهربون چيكار ميكني وقتي بلند شدي شايد ي تشكر خشک و خالی هم نكني و يادت بره كي تو سختيا به کمكت اومده ولي اون انقدر مهربونه كه بازم حواسش بهته كه زمين نخوري؛
بگذار بند كفش هايت را هم من ببندم تو هميشه سربلند باش
مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی...
و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد!
=-=-=
جواب امام زمان:
تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...
تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت ،
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت ،
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم ،
تو کجایی؟
تو خودت کاش بیایی
به خودت کاش بیایی...!
اللهم عجل لولیک الفرج و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته و المستشهدین بین یدیه
ویرایش توسط ghalbeyakhi : 26th July 2013 در ساعت 11:21 AM
مرگ از زندگی پرسید:چرا من تلخم و تو حقیقت؟!
زندگی در جواب گفت :چون من دروغم و تو حقیقت!!
خانه آرزوهایم
کلبه ای است کوچک در دشت شقایقها
که تو را کم دارد
راستی کی می آیی ؟!!!
اللّهم عجّل لولیک الفرج
مرگ از زندگی پرسید:چرا من تلخم و تو حقیقت؟!
زندگی در جواب گفت :چون من دروغم و تو حقیقت!!
نگاه ساكت مردم چه دزدانه به روي صورتم ميافتد
همه گويند عجب خندان!دل مردم چه ميداند كه من
دنيايي از اشكم!!!!!!
يافته هايت را با باخته هايت مقايسه كن
اگر خدارا يافتي هرچه باختي مهم نيست
هميشه در رياضيات ضعيف بودم
مدت هاست دارم حساب ميكنم
چگونه من بعلاوه تو شد:
فقط من...............
يافته هايت را با باخته هايت مقايسه كن
اگر خدارا يافتي هرچه باختي مهم نيست
اسم قاشق را گذاشتي...قطار ..هواپيما...كشتي...تا يك لقمه بيشتر بخورم!!!
يادت هست مادر؟؟؟؟
شدي خلبان،ملوان....ميگفتي بخور تا بزرگ شي...آقا شيره بشي!!!
و من عادت كردم كه هرچيزي را بدون اينكه دوست داشته باشم قورت دهم!!!
حتي بغض هاي نتركيده ام را.........
يافته هايت را با باخته هايت مقايسه كن
اگر خدارا يافتي هرچه باختي مهم نيست
نميدانم چرا اين زندگي با ما سر سازش نميگيرد...
چرا اقبال و شانس هرگز سراغ از ما نميگيرد ....
اگر روزي به من گويند بگو از غم....
بگويم روي قبرم اين نويسيد:بنازم غم،بنازم غم،بنازم غم...
فراموشم نكرد يك دم..........
يافته هايت را با باخته هايت مقايسه كن
اگر خدارا يافتي هرچه باختي مهم نيست
نه ترسی در نگاهش...
نه اضطرابی دروجودش...
نه عشقی در سرش...
نه دردی در دلش...
فقط شبیه من قدم میزند
سایه ام خوش بحالش...!
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیافزاید عشق
.
قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید ، اگر باید عشق
.
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد ، شاید عشق
.
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
.
پیله رنج من ، ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت به پروانه نمی آید عشق !
بمانيم تا کاری کنیم، نه اين كه کاری کنیم تا بمانیم.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)