دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 6 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 64

موضوع: مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث

  1. #51
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    طلوع



    پنچره باز است
    و آسمان پیداست
    گل به گل ابر سترون در زلال آبی روشن
    رفته تا بام برین ، چون آبگینه پلکان ، پیداست
    من نگاهم مثل نو پرواز
    گنجشک سحرخیزی
    پله پله رفته بی روا به اوجی دور و زین پرواز
    لذتم چون لذت مرد کبوترباز
    پنجره باز است
    و آسمان در چارچوب دیدگه پیدا
    مثل دریا ژرف
    آبهایش ناز و خواب مخمل آبی
    رفته تا ژرفاش
    پاره های ابر همچون پلکان برف
    من نگاهم ماهی
    خونگرم و بی آرام این دریا
    آنک آنک مرد همسایه
    سینه اش سندان پتک دم به دم خمیازه و چشمانش خواب آلود
    آمده چون بامداد دگر بر بام
    می نوردد بام را با گامهای نرم و بی آوا
    ایستد لختی کنار دودکش آرام
    او در آن کوشد که گوشش تیز باشد ، چشمها بیدار
    تا نیاید گریه
    غافلگیر و چالاک از پس دیوار
    پنجره باز است
    آسمان پیداست ، بام رو به رو پیداست
    اینک اینک مرد خواب از سر پریده ی چشم و دل هشیار
    می گشاید خوابگاه کفتران را در
    و آن پریزادان رنگارنگ و دست آموز
    بر بی آذین بام پهناور
    قور قو بقو رقو خوانان
    با
    غرور و شادهواری دامن افشانان
    می زنند اندر نشاط بامدادی پر
    لیک زهر خواب وشین خسته شان کرده ست
    برده شان از یاد ،‌پرواز بلند دوردستان را
    کاهل و در کاهلی دلبسته شان کرده ست
    مرد اینک می پراندشان
    می فرستد شان به سوی آسمان پر شکوه پاک
    کاهلی
    گر خواند ایشان را به سوی خاک
    با درفش تیره پر هول چوبی لخت دستار سیه بر سر
    می رماندشان و راندشان
    تا دل از مهر زمین پست برگیرند
    و آسمان . این گنبد بلور سقفش دور
    زی چمنزاران سبز خویش خواندشان
    پنجره باز است
    و آسمان پیداست
    چون یکی برج بلند جادویی
    ، دیوارش از اطلس
    موجدار و روشن و آبی
    پاره های ابر ، همچون غرفه های برج
    و آن کبوترهای پران در فضای برج
    مثل چشمک زن چراغی چند ،‌مهتابی
    بر فراز کاهگل اندوده بام پهن
    در کنار آغل خالی
    تکیه داده مرد بر دیوار
    ناشتا افروخته سیگار
    غرفه در شیرین ترین لذات ، از دیدار این پرواز
    ای خوش آن پرواز و این دیدار
    گرد بام دوست می گردند
    نرم نرمک اوج می گیرند ، افسونگر پریزادان
    وه ، که من هم دیگر اکنون لذتم ز آن مرد کمتر نیست
    چه طوافی و چه پروازی
    دور باد از حشمت معصومشان افسون
    صیادان
    خستگی از بالهاشان دور
    وز دلکهاشان غمان تا جاودان مهجور
    در طواف جاودییشان آن کبوترها
    چون شوند از دیدگاهم دور و پنهان ، تا که باز آیند
    من دلم پرپر زند ، چون نیم بسمل مرغ پرکنده
    ز انتظاری اضطراب آلود و طفلانه
    گردد آکنده
    مرد را بینم
    که پای پرپری در دست
    با صفیر آشنای سوت
    سوی بام خویش خواند ، تا نشاندشان
    بالهاشان نیز سرخ است
    آه شاید اتفاق شومی افتاده ست ؟
    پنجره باز است
    و آسمان پیدا
    فارغ از سوت و صفیر دوستدار خاکزاد خویش
    کفتران در اوج دوری ، مست پروازند
    بالهاشان سرخ
    زیرا بر چکاد دورتر کوهی که بتوان دید
    رسته لختی پیش
    شعله ور خونبوته ی مرجانی خورشید

  2. 4 کاربر از پست مفید "خواجهِ تنها" سپاس کرده اند .


  3. #52
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    غزل 1



    باده ای هست و پناهی و شبی شسته و پاک
    جرعه ها نوشم و ته جرعه فشانم بر خاک
    نم نمک زمزمه واری ، رهش اندوه و ملال
    می زنم در غزلی باده صفت
    آتشناک
    بوی آن گمشده گل را از چه گلبن خواهم ؟
    که چو باد از همه سو می دوم و گمراهم
    همه سر چشمم و از دیدن او محرومم
    همه تن دستم و از دامن او کوتاهم
    باده کم کم دهدم شور و شراری که مپرس
    بزدم ، افتان خیزان ، به دیاری که مپرس
    گوید آهسته به گوشم
    سخنانی که مگوی
    پیش چشم آوردم باغ و بهاری که مپرس
    آتشین بال و پر و دوزخی و نامه سیاه
    جهد از دام دلم صد گله عفریته ی آه
    بسته بین من و آن آرزوی گمشده ام
    پل لرزنده ای از حسرت و اندوه نگاه
    گرچه تنهایی من بسته در و پنجره ها
    پیش چشمم گذرد عالمی از خاطره
    ها
    مست نفرین منند از همه سو هر بد و نیک
    غرق دشنام و خروشم سره ها ، ناسره ها
    گرچه دل بس گله ز او دارد و پیغام به او
    ندهد بار ، دهم باری دشنام به او
    من کشم آه ، که دشنام بر آن بزم که وی
    ندهد نقل به من، من ندهم جام به او
    روشنایی ده این تیره
    شبان بادا یاد
    لاله برگ تر برگشته ، لبان ، بادا یاد
    شوخ چشم آهوک من که خورد باده چو شیر
    پیر می خوارگی ، آن تازه جوان ، بادا یاد
    باده ای بود و پناهی ، که رسید از ره باد
    گفت با من : چه نشستی که سحر بال گشاد
    من و این ناله ی زار من و این باد سحر
    آه اگر
    ناله ی زارم نرساند به تو باد

  4. 3 کاربر از پست مفید "خواجهِ تنها" سپاس کرده اند .


  5. #53
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    غزل 2



    تا کند سرشار شهدی خوش هزاران بیشه
    ی کندوی یادش را
    می مکید از هر گلی نوشی
    بی خیال از آشیان سبز ، یا گلخانه ی رنگین
    کان ره آورد بهاران است ،
    وین پاییز را آیین
    می پرید از باغ آغوشی به آغوشی
    آه ، بینم پر طلا زنبور مست کوچکم اینک
    پیش این گلبوته ی زیبای داوودی
    کندویش را در فراموشی تکانده ست ، آه می بینم
    یاد دیگر نیست با او ، شوق دیگر نیستش در دل
    پیش این گلبوته ی ساحل
    برگکی مغرور
    و باد آورده را ماند
    مات مانده در درون بیشه ی انبوه
    بیشه ی انبوه خاموشی
    پرسد از خود کاین چه حیرت بارافسونی ست ؟
    و چه جادویی فراموشی ؟
    پرسد از خود آنکه هر جا می مکید از هر گلی نوشی

  6. 3 کاربر از پست مفید "خواجهِ تنها" سپاس کرده اند .


  7. #54
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    غزل 3



    ای تکیه گاه و پناه
    زیباترین لحظه های
    پرعصمت و پر شکوه
    تنهایی و خلوت من
    ای شط شیرین پرشوکت من
    ای با تو من گشته بسیار
    درکوچه
    های بزرگنجابت
    ظاهر نه بن بست عابر فریبنده ی استجابت
    در کوچه های سرور و غم راستینی که مان بود
    در کوچه باغ گل ساکت نازهایت
    در کوچه باغ گل سرخ شرمم
    در کوچه های نوازش
    در کوچه های چه شبهای بسیار
    تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
    در کوچه های مه آلود بس
    گفت و گو ها
    بی هیچ از لذت خواب گفتن
    در کوچه های نجیب غزلها که چشم تو می خواند
    گهگاه اگر از سخن باز می ماند
    افسون پاک منش پیش می راند
    ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک
    ای شط زیبای پر شوکت من
    ای رفته تا دوردستان
    آنجا بگو تا کدامین
    ستاره ست
    روشنترین همنشین شب غربت تو ؟
    ای همنشین قدیم شب غربت من
    ای تکیه گاه و پناه
    غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی ماندهاز نور
    در کوچه باغ گل تیره و تلخ اندوه
    در کوچه های چه شبها که اکنون همه کور
    آنجا بگو تا کدامین ستاره ست
    که شب فروز تو
    خورشید پاره ست ؟

  8. 4 کاربر از پست مفید "خواجهِ تنها" سپاس کرده اند .


  9. #55
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    قاصدک



    قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
    از کجا وز که خبر آوردی ؟
    خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
    گرد بام و در من
    بی ثمر می گردی
    انتظار خبری نیست
    مرا
    نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
    برو آنجا که تو را منتظرند
    قاصدک
    در دل من همه کورند و کرند
    دست بردار ازین در وطن خویش غریب
    قاصد تجربه های همه تلخ
    با دلم می گوید
    که دروغی تو ، دروغ
    که
    فریبی تو. ، فریب
    قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
    راستی آیا رفتی با باد ؟
    با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
    راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
    مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
    در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
    قاصدک
    ابرهای همه عالم شب و روز
    در دلم می گریند

  10. 3 کاربر از پست مفید "خواجهِ تنها" سپاس کرده اند .


  11. #56
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    قصیده

    1
    همچو دیوی سهمگین در خواب
    پیکرش نیمی به سایه ، نیم در مهتاب
    درکنار برکه ی آرام
    اوفتاده صخره ای پوشیده از گلسنگ
    کز تنش لختی
    به ساحل خفته و لختی دگر در آب
    سوی دیگر بیشه ی انبوه
    همچو روح عرصه ی شطرنج
    در همان لحظه ی شکست سخت ، چون پیروزی دشوار
    لحظه ی ژرف نجیب دلکش بغرنج
    سوی دیگر آسمان باز
    واندر آن مرغان آرام سکوتی پاک ، در پرواز
    گاه عاشق وار غوک نوجوان در دوردست برکه
    خوش می خواند
    با صدایی چون بلور آبی روشن
    غوکخای دیگر از این سوی و آن سو در جوابش گرم می خواندند
    با صداهایی چو آوار پلی ز آهن
    خرد می گشت آن بلوری شمش
    زیر آن آوار
    باز خامش بود
    پهنه ی سیمابگون برکه ی هموار
    عصر بود و آفتاب زرد کجتابی
    برکه بود و بیشه بود و آسمان باز
    برکه چون عهدی که با انکار
    در نهان چشمی آبی خفته باشد ، بود
    بیشه چون نقشی
    کاندران نقاش مرگ مادرش را گفته باشد ، بود
    آسمان خموش
    همچو پیغامی که کس نشنفته باشد ، بود
    2
    من چو پیغامی به بال مرغک پیغامبر بسته
    در نجیب پر شکوه آسمان پرواز می کردم
    تکیه داده بر ستبر صخره ی ساحل
    با بلورین دشت صیقل خورده ی آرام
    راز می کردم
    می فشاندم گاه بی قصدی
    در صفای برکه مشتی ریگ خاک آلود
    و زلال ساده ی آیینه وارش را
    با کدورت یار می کردم
    و بدین اندیشه
    لختی می سپردم دل
    که زلالی چیست پس ، گر نیست تنهایی ؟
    باز با مشتی دگر تنهاییش را همچنان بیمار می کردم
    بیشه کم کم در کنار برکه می خوابید
    و آفتاب زرد و نارنجی
    جون ترنجی پیر و پژمرده
    از خال شاخ و برگ ابر می تابید
    عصر تنگی بود
    و مرا با خویشتن
    گویی
    خوش خوشک آهنگ جنگی بود
    من نمی دانم کدامین دیو
    به نهانگاه کدامین بیشه ی افسون
    در کنار برکه ی جادو ، پرم در آتش افکنده ست
    لیک می دانم دلم چون پیر مرغی کور و سرگردان
    از ملال و و حشت و اندوه آکنده ست
    3
    خوابگرد قصه های شوم وحشتناک را
    مانم
    قصه هایی با هزاران کوچه باغ حسرت و هیهات
    پیچ و خمهاشان بسی آفات را آیات
    سوی بس پس کوچه ها رانده
    کاروان روز و شب کوچیده ، من مانده
    با غرور تشنه ی مجروح
    با تواضعهای نادلخواه
    نیمی آتش را و نیمی خاک را مانم
    روزها را همچو مشتی برگ
    زرد پیر و پیراری
    می سپارم زیر پای لحظه های پست
    لحظه های مست ، یا هشیار
    از دریغ و از دروغ انبوه
    وز تهی سرشار
    و شبان را همچو چنگی سکه های از رواج افتاده و تیره
    می کنم پرتاب
    پشت کوه مستی و اشک و فراموشی
    جاودان مستور در گلسنگهای نفرت و نفرین
    غرقه در سردی و خاموشی
    خوابگد قصه های بی سرانجام
    قصه هایی با فضای تیره و غمگین
    و هوای گند و گرد آلود
    کوچه ها بن بست
    راهها مسدود
    4
    در شب قطبی
    این سحر گم کرده ی بی کوکب قطبی
    در شب جاوید
    زی شبستان غریب من
    نقبی از زندان
    به کشتنگاه
    برگ زردی هم نیارد باد ولگردی
    از خزان جاودان بیشه ی خورشید

  12. کاربرانی که از پست مفید "خواجهِ تنها" سپاس کرده اند.


  13. #57
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    قولی در ابوعطا



    كرشمه ی درآمد
    دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من
    زمام حسرت به دست دریغا سپرده ام من
    همه بودها دگرگون شد
    سواحل
    آشنایی
    در ابرهای بی سخاوت پنهان گشت
    جزیره های طلایی
    در آب تیره مدفون شد
    برگشت
    افق تا افق آب است
    كران تا كران دریا
    حجاز 1
    ببر ای گهواره ی سرد ! ای موج
    مرا به هر كجا كه خواهی
    دگر چه بیم و دگر چه پروا چه بیم و پروا ؟
    كه برگهای شمیم هستیم را ، با نسیم صحرا سپرده ام من
    دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من
    برگشت
    كران تا كران آب است
    افق تا افق دریا
    حجاز2
    چه پروا ، ای دریا
    خروش چندان كه خواهی برآور از دل
    نخواهد گشودن ز خواب چشم این كودك
    چه بیم ای گهواره جنبان دریا گم كرده ساحل ؟
    كه دیری ست دیری ،‌ تا كلید گنجینه های قصر خوابم را
    به جادوی لالا سپرده ام من
    دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من
    گبری
    گنه ناكرده بادافره كشیدن
    خدا داند كه این درد كمی نیست
    بمیر ای خشك لب !
    در تشنه كامی
    كه این ابر سترون را نمی نیست
    خوشا بی دردی و شوریده رنگی
    كه گویا خوشتر از آن عالمی نیست
    برگشت
    افق تا افق آب است
    كران تا كران دریا
    نه ماهیم من ، از شنا چه حاصل ؟
    كه نیست ساحل ساحل كه نیست ساحل
    دگر بازوانم خسته ست
    مرا چه بیم و ترا چه پروا ای دل
    كه دانی كه دانی
    دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من
    زمام حسرت به دست ددریغا سپرده ام من

  14. 3 کاربر از پست مفید "خواجهِ تنها" سپاس کرده اند .


  15. #58
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    كاوه یا اسكندر ؟






    موجها خوابیده اند ،
    آرام و رام
    طبل توفان از نو افتاده است
    چشمه های شعله ور خشکیده اند
    آبها از آسیا افتاده است
    در مزار آباد
    شهر بی تپش
    وای جغدی هم نمی آید به گوش
    دردمندان بی خروش و بی فغان
    خشمناکان بی فغان و بی خروش
    آهها در سینه ها گم کرده راه
    مرغکان سرشان به زیر بالها
    در سکوت جاودان مدفون شده ست
    هر چه غوغا بود و قیل و قال ها
    آبها از آسیا افتاد هاست
    دارها برچیده خونها شسته اند
    جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
    پشکبنهای پلیدی رسته اند
    مشتهای آسمانکوب قوی
    وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
    یا نهان سیلی زنان یا آشکار
    کاسه ی پست گداییها شده ست
    خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
    و آنچه
    بود ، آش دهن سوزی نبود
    این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
    لیک پشت تپه هم روزی نبود
    باز ما ماندیم و شهر بی تپش
    و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
    گاه می گویم فغانی بر کشم
    باز می بیتم صدایم کوته ست
    باز می بینم که پشت میله ها
    مادرم استاده ، با چشمان
    تر
    ناله اش گم گشته در فریادها
    گویدم گویی که : من لالم ، تو کر
    آخر انگشتی کند چون خامه ای
    دست دیگر را بسان نامه ای
    گویدم بنویس و راحت شو به رمز
    تو عجب دیوانه و خودکامه ای
    مکن سری بالا زنم ، چون ماکیان
    ازپس نوشیدن هر جرعه آب
    مادرم جنباند از
    افسوس سر
    هر چه از آن گوید ، این بیند جواب
    گوید آخر ... پیرهاتان نیز ... هم
    گویمش اما جوانان مانده اند
    گویدم اینها دروغند و فریب
    گویم آنها بس به گوشم خوانده اند
    گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت... ؟
    من نهم دندان غفلت بر جگر
    چشم هم اینجا دم از کوری زند
    گوش کز حرف نخستین بود کر
    گاه رفتن گویدم نومیدوار
    و آخرین حرفش که : این جهل است و لج
    قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
    و آخرین حرفم ستون است و فرج
    می شود چشمش پر از اشک و به خویش
    می دهد امید دیدار مرا
    من به اشکش خیره از این سوی و باز
    دزد مسکین برده
    سیگار مرا
    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما ماندیم و خوان این و آن
    میهمان باده و افیون و بنگ
    از عطای دشمنان و دوستان
    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما ماندیم و عدل ایزدی
    و آنچه گویی گویدم هر شب زنم
    باز هم مست و تهی دست آمدی ؟
    آن که در خونش
    طلا بود و شرف
    شانه ای بالا تکاند و جام زد
    چتر پولادین ناپیدا به دست
    رو به ساحلهای دیگر گام زد
    در شگفت از این غبار بی سوار
    خشمگین ، ما ناشریفان مانده ایم
    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما با موج و توفان مانده ایم
    هر که آمد بار خود را بست و
    رفت
    ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
    زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟
    زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
    باز می گویند : فردای دگر
    صبر کن تا دیگری پیدا شود
    کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
    کاشکی اسکندری پیدا شود

  16. 2 کاربر از پست مفید "خواجهِ تنها" سپاس کرده اند .


  17. #59
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    مرثیه




    خشمگین و مست و دیوانه ست
    خاک را چون خیمه ای تاریک و لرزان بر می افرازد
    باز ویران می کند زود آنچه می سازد
    همچو جادویی توانا ، هر
    چه خواهد می تواند باد
    پیل ناپیدای وحشی باز آزاد است
    مست و دیوانه
    بر زمین و بر زمان تازد
    کوبد و آشوبد و بر خاک اندازد
    چه تناورهای باراو مند
    و چه بی برگان عاطل را
    که تکانی داد و از بن کند
    خانه ازبهر کدامین عید فرخ می تکاند باد ؟
    لیکن آنجا ، وای
    با که باید گفت ؟
    بر درختی جاودان از معبر بذل بهاران دور
    وز مسیر جویباران دور
    آِیانی بود ،‌مسکین در حصار عزلتش محصور
    آشیان بود آن ، که در هم ریخت ،‌ ویران کرد ،‌ با خود برد
    آیا هیچ داند باد ؟

  18. کاربرانی که از پست مفید "خواجهِ تنها" سپاس کرده اند.


  19. #60
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    مرداب



    این نه آب است کآ”ش را کند خاموش
    با تو گویم ، لولی لول گریبان چاک
    آبیاری می کنم اندوه زار خاطر خود را
    زلال تلخ شور انگیز
    تاکزاد پاک
    آتشناک
    در سکوتش غرق
    چون زنی عیران میان بستر تسلیم ، اما مرده یا در خواب
    بی گشاد و بست لبخندی و اخمی ، تن رها کرده ست
    پهنه ور مرداب
    بی تپش و آرام
    مرده یا در خواب مردابی ست
    و آنچه در وی هیچ نتوان دید
    قله ی پستان موجی ، ناف گردابی ست
    من نشسته م بر سریر ساحل این رود بی رفتار
    وز لبم جاری خروشان شطی از دشنام
    زی خدای و جمله پیغام آورانش ، هر که وز هر جای
    بسته گوناگون پل پیغام
    هر نفس لختی ز عمر من ، بسان قطره ای زرین
    می چکد در کام این مرداب عمر اوبار
    چینه دان شوم و سیری
    ناپذیرش هر دم از من طعمه ای خواهد
    بازمانده ، جاودان ،‌منقار وی چون غار
    من ز عمر خویشتن هر لحظه ای را لاشه ای سازم
    همچو ماهی سویش اندازم
    سیر اما کی شود این پیر ماهیخوار ؟
    باز گوید : طعمه ای دیگر
    اینت وحشتناک تر منقار
    همچو آن صیاد ناکامی که هر شب خسته
    و غمگین
    تورش اندر دست
    هیچش اندر تور
    می سپارد راه خود را ، دور
    تا حصار کلبه ی در حسرتش محصور
    باز بینی باز گردد صبح دیگر نیز
    تورش اندر دست و در آن هیچ
    تا بیندازد دگر ره چنگ در دریا
    و آزماید بخت بی بنیاد
    همچو این صیاد
    نیز من هر شب
    ساقی دیر اعتنای ارقه ترسا را
    باز گویم : ساغری دیگر
    تا دهد آن : دیگری دیگر
    ز آن زلال تلخ شورانگیز
    پاکزاد تاک آتشخیز
    هر بهنگام و بناهنگام
    لولی لول گریبان چاک
    آبیاری می کند اندو زار خاطر خود را
    ماهی لغزان و زرین
    پولک یک لحظه را شاید
    چشم ماهیخوار را غافل کند ، وز کام این مرداب برباید

  20. کاربرانی که از پست مفید "خواجهِ تنها" سپاس کرده اند.


صفحه 6 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج
    توسط تووت فرنگی در انجمن قطعات ادبی
    پاسخ ها: 312
    آخرين نوشته: 17th August 2011, 01:21 AM
  2. مجموعه ای شامل 13 زنگخور موبایل
    توسط amane$ در انجمن زنگ موبایل
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 16th June 2011, 03:35 PM
  3. مجموعه مقالات انجمن بتن ایران
    توسط امید عباسی در انجمن دانلودستان و آموزش مهندسی عمران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 10th June 2011, 09:58 AM
  4. آموزشی: مجموعه ای از مقالات(مبتدی-حرفه ای)
    توسط آبجی در انجمن لینوکس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th May 2010, 05:03 PM
  5. مجموعه ابزارهای اداری
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن نرم افزارهای آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 13th December 2009, 09:56 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •