دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 7 از 7 نخستنخست 1234567
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 64 , از مجموع 64

موضوع: مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث

  1. #61
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث



    میراث



    پوستینی کهنه دارم من
    یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
    سالخوردی جاودان مانند
    مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود
    جز
    پدرم آیا کسی را می شناسم من
    کز نیاکانم سخن گفتم ؟
    نزد آن قومی که ذرات شرف در خانه ی خونشان
    کرده جا را بهر هر چیز دگر ، حتی برای آدمیت ، تنگ
    خنده دارد از نایکانی سخن گفتن ، که من گفتم
    جز پدرم آری
    من نیای دیگری نشناختم هرگز
    نیز او چون من سخن می گفت
    همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم
    کاندر اخم جنگلی ، خمیازه ی کوهی
    روز و شب می گشت ، یا می خفت
    این دبیر گیج و گول و کوردل : تاریخ
    تا مذهب دفترش را گاهگه می خواست
    با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
    رعشه می افتادش اندر دست
    در بنان درفشانش کلک
    شیرین سلک می لرزید
    حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه می بست
    زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر می خاست
    هان ، کجایی ، ای عموی مهربان ! بنویس
    ماه نو را دوش ما ، با چاکران ، در نیمه شب دیدیم
    مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
    در کدامین عهد بوده ست اینچنین ، یا
    آنچنان ، بنویس
    لیک هیچت غم مباد از این
    ای عموی مهربان ، تاریخ
    پوستینی کهنه دارم من که می گوید
    از نیاکانم برایم داستان ، تاریخ
    من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
    نیز خون هیچ خان و پادشاهای نیست
    وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
    کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست
    پوستینی کهنه دارم من
    سالخوردی جاودان مانند
    مرده ریگی دساتانگوی از نیاکانم ،که شب تا روز
    گویدم چون و نگوید چند
    سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
    بس پدرم از جان و دل کوشید
    تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
    او چنین می گفت و بودش یاد
    داشت کم کم شبکلاه و جبه ی من نو ترک می شد
    کشتگاهم برگ و بر می داد
    ناگهان توفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاست
    من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
    تا گشودم چشم ، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم
    پوستین
    کهنه ی دیرینه ام با من
    اندرون ، ناچار ، مالامال نور معرفت شد باز
    هم بدان سان کز ازل بودم
    باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
    باز او ماند و سکنگور و سیه دانه
    و آن بآیین حجره زارانی
    کانچه بینی در کتاب تحفه ی هندی
    هر یکی خوابیده او را در یکی
    خانه
    روز رحل پوستینش را به ما بخشید
    ما پس از او پنج تن بودیم
    من بسان کاروانسالارشان بودم
    کاروانسالار ره نشناس
    اوفتان و خیزان
    تا بدین غایت که بینی ، راه پیمودیم
    سالها زین پیشتر من نیز
    خواستم کاین پوستیم را نو کنم بنیاد
    با هزاران آستین
    چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
    این مباد ! آن باد
    ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست
    پوستینی کهنه دارم ن
    یادگار از روزگارانی غبار آلود
    مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود
    های ، فرزندم
    بشنو و هشدار
    بعد من این سلخورد جاودان
    مانند
    با بر و دوش تو دارد کار
    لیک هیچت غم مباد از این
    کو ،کدامین جبه ی زربفت رنگین میشناسی تو
    کز مرقع پوستین کهنه ی من پاکتر باشد ؟
    با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
    که من نه در سودا ضرر باشد ؟
    ای دختر جان
    همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار
    ویرایش توسط "خواجهِ تنها" : 25th August 2013 در ساعت 03:44 PM

  2. کاربرانی که از پست مفید "خواجهِ تنها" سپاس کرده اند.


  3. #62
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    ناژو



    دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد
    وز معبر قوافل ایام رهگذر
    با میوده ی همیشگیش ،‌سبزی مدام
    ناژوی سالخورد فرو هشته بال و پر
    او در جوار خویش
    دیده ست بارها
    بس مرغهای مختلف الوان نشسته اند
    بر بیدهای وحشی و اهلی چنارها
    پر جست و خیز و بیهوده گو طوطی بهار
    اندیشناک قمری تابستان
    اندوهگین قناری پاییز
    خاموش و خسته زاغ زمستان
    اما
    او
    با میوه ی
    همیشگیش ، سبزی مدام
    عمری گرفته خو
    گفتمش برف ؟ گفت : بر این بام سبز فام
    چون مرغ آرزوی تو لختی نشست و رفت
    گفتم تگرگ ؟ چتر به سردی تکاند و گفت

    چندی چو اشک شوق تو ، امید بست و رفت

  4. #63
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    پیامی از آن سوی پایان



    اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است
    بالهامان سوخته ست ،‌ لبها خاموش
    نه اشکی ، نه لبخندی ،‌و نه حتی یادی از لبها و چشمها
    زیراک اینجا اقیانوسی ست که هر بدستی از سواحلش
    مصب رودهای بی زمان بودن است
    وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی
    همه خبرها دروغ بود
    و همه آیاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم
    بسان گامهای بدرقه کنندگان تابوت
    از لب گور پیشتر آمدن نتوانستند
    باری ازین گونه بود
    فرجام همه گناهان و بیگناهی
    نه پیشوازی بود و خوشامدی ،‌نه چون و چرا بود
    و نه حتی بیداری پنداری که بپرسد : کیست ؟
    زیراک اینجا سر دستان سکون است
    در اقصی پرکنه های سکوت
    سوت ، کور ، برهوت
    حبابهای رنگین ، در خوابهای سنگین
    چترهای پر طاووسی خویش برچیدند
    و سیا سایه ی دودها ،‌در اوج وجودشان ،‌گویی نبودند
    باغهای میوه و باغ گل های آتش رافراموش کردیم
    دیگر از هر بیم و امید آسوده ایم
    گویا هرگز نبودیم ،‌نبوده ایم
    هر یک از ما ، در مهگون افسانه های بودن
    هنگامی که می پنداشتیم
    هستیم
    خدایی را ، گرچه به انکار
    انگار
    با خویشتن بدین سوی و آن سوی می کشیدیم
    اما اکنون بهشت و دوزخ در ما مرده ست
    زیرام خدایان ما
    چون اشکهای بدرقه کنندگان
    بر گورهامان خشکیدند و پیشتر نتوانستند آمد
    ما در سایه ی آوار تخته سنگهای سکوت آرمیده ایم
    گامهامان بی صداست
    نه بامدادی ، نه غروبی
    وینجا شبی ست که هیچ اختری در آن نمی درخشد
    نه بادبان پلک چشمی، نه بیرق گیسویی
    اینجا نسیم اگر بود بر چه می وزید ؟
    نه سینه ی زورقی ، نه دست پارویی
    اینجا امواج اگر بود ، با که در می آویخت ؟
    چه آرام است
    این پهناور ، این دریا
    دلهاتان روشن باد
    سپاس شما را ، سپاس و دیگر سپاس
    بر گورهای ما هیچ شمع و مشعلی مفروزید
    زیرا تری هیچ نگاهی بدین درون نمی تراود
    خانه هاتان آباد
    بر گورهای ما هیچ سایبان و سراپرده ای مفرازید
    زیرا که آفتاب و ابر شما را با ما
    کاری نیست
    و های ،‌ زنجره ها ! این زنجموره هاتان را بس کنید
    اما سرودها و دعاهاتان این شبکورها
    که روز همه روز ،‌و شب همه شب در این حوالی به طوافند
    بسیار ناتوانتر از آنند که صخره های سکوت را بشکافند
    و در ظلمتی که ما داریم پرواز کنند
    به هیچ نذری و نثاری
    حاجت نیست
    بادا شما را آن نان و حلواها
    بادا شما را خوانها ، خرامها
    ما را اگر دهانی و دندانی می بود ،‌در کار خنده می کردیم
    بر اینها و آنهاتان
    بر شمعها ، دعاها ،‌خوانهاتان
    در آستانه ی گور خدا و شیطان ایستاده بودند
    و هر یک هر آنچه به ما داده
    بودند
    باز پس می گرفتند
    آن رنگ و آهنگها، آرایه و پیرایه ها ، شعر و شکایتها
    و دیگر آنچه ما را بود ،‌بر جا ماند
    پروا و پروانه ی همسفری با ما نداشت
    تنها ، تنهایی بزرگ ما
    که نه خدا گرفت آن را ، نه شیطان
    با ما چو خشم ما به درون آمد
    اکنون او
    این تنهایی بزرگ
    با ما شگفت گسترشی یافته
    این است ماجرا
    ما نوباوگان این عظمتیم
    و راستی
    آن اشکهای شور ،‌زاده ی این گریه های تلخ
    وین ضجه های جگرخراش و درد آلودتان
    برای ما چه می توانند کرد ؟
    در عمق این ستونهای بلورین دلنمک
    تندیس من های شما پیداست
    دیگر به تنگ آمده ایم الحق
    و سخت ازین مرثیه خوانیها بیزاریم
    زیرا اگر تنها گریه کنید ، اگر با هم
    اگر بسیار اگر کم
    در پیچ و خم کوره راههای هر مرثیه تان
    دیوی به نام نامی من کمین گرفته است
    آه
    آن نازنین که رفت
    حقا چه ارجمند و گرامی بود
    گویی فرشته بود نه آدم
    در باغ آسمان و زمین ، ما گیاه و او
    گل بود ، ماه بود
    با من چه مهربان و چه دلجو ، چه جان نثار
    او رفت ، خفت ،‌ حیف
    او بهترین ،‌عزیزترین دوستان من
    جان من و عزیزتر از جان من
    بس است
    بسمان است این مرثیه خوانی و دلسوزی
    ما ، از شما چه پنهان ،‌دیگر
    از هیچ کس سپاسگزار نخواهیم بود
    نه نیز خشمگین و نه دلگیر
    دیگر به سر رسیده قصه ی ما ،‌مثل غصه مان
    این اشکهاتان را
    بر من های بی کس مانده تان نثار کنید
    من های بی پناه خود را مرثیت
    بخوانید
    تندیسهای بلورین دلنمک
    اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است
    و آوار تخته سنگهای بزرگ تنهایی
    مرگ ما را به سراپرده ی تاریک و یخ زده ی خویش برد
    بهانه ها مهم نیست
    اگر به کالبد بیماری ، چون ماری آهسته سوی ما خزید
    و گر که رعدش رید و مثل برق فرود آمد
    اگر که غافل نبودیم و گر که غافلگیرمان کرد
    پیر بودیم یا جوان ،‌بهنگام بود یا ناگهان
    هر چه بود ماجرا این بود
    مرگ ، مرگ ، مرگ
    ما را به خوابخانه ی خاموش خویش خواند
    دیگر بس است مرثیه ،‌دیگر بس است گریه و زاری
    ما خسته ایم ، آخر
    ما خوابمان می
    آید دیگر
    ما را به حال خود بگذارید
    اینجا سرای سرد سکوت است
    ما موجهای خامش آرامشیم
    با صخره های تیره ترین کوری و کری
    پوشانده اند سخت چشم و گوش روزنه ها را
    بسته ست راه و دیگر هرگز هیچ پیک وپیامی اینجا نمی رسد
    شاید همین از ما برای شما پیغامی
    باشد
    کاین جا نهمیوه ای نه گلی ، هیچ هیچ هیچ
    تا پر کنید هر چه توانید و می توان
    زنبیلهای نوبت خود را
    از هر گل و گیاه و میوه که می خواهید
    یک لحظه لحظه هاتان را تهی مگذارید
    و شاخه های عمرتان را ستاره باران کنید

  5. #64
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    عشق ورزیدن
    نوشته ها
    139
    ارسال تشکر
    135
    دریافت تشکر: 426
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر آخر شاهنامه-- مهدی اخوان ثالث

    پیغام

    چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
    هر چه برگم بود و بارم بود
    هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
    هر چه یاد و یادگارم
    بود
    ریخته ست
    چون درختی در زمستانم
    بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
    دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری
    در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست ؟
    دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش
    با امید روزهای سبز آینده
    خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
    چون
    درختی اندر اقصای زمستانم
    ریخته دیری ست
    هر چه بودم یاد و بودم برگ
    یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
    برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
    یاد رنج از دستهای منتظر بردن
    برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن
    ای بهار همچجنان تا جاودان در راه
    همچنان ا جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
    هرگز و هرگز
    بربیابان غریب من
    منگر و منگر
    سایه ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر ،‌خوشتر
    بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
    تکمه ی سبزی بروید باز ، بر پیراهن خشک و کبود من
    همچنان بگذار
    تا
    درود دردناک اندهان ماند سرود من

صفحه 7 از 7 نخستنخست 1234567

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج
    توسط تووت فرنگی در انجمن قطعات ادبی
    پاسخ ها: 312
    آخرين نوشته: 17th August 2011, 01:21 AM
  2. مجموعه ای شامل 13 زنگخور موبایل
    توسط amane$ در انجمن زنگ موبایل
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 16th June 2011, 03:35 PM
  3. مجموعه مقالات انجمن بتن ایران
    توسط امید عباسی در انجمن دانلودستان و آموزش مهندسی عمران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 10th June 2011, 09:58 AM
  4. آموزشی: مجموعه ای از مقالات(مبتدی-حرفه ای)
    توسط آبجی در انجمن لینوکس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th May 2010, 05:03 PM
  5. مجموعه ابزارهای اداری
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن نرم افزارهای آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 13th December 2009, 09:56 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •