روزی دختری بود با یه دلداده دختر کور بود یه روز همین طور که با دلداده اش روی نیمکت پارک نشسته بود گفت حاضرم همه چیزمو بدم تا فقط 1 لحظه دنیا رو ببینم .چند روز بعد یه نفر پیدا شد چشماشو بخشید به دختر . دختر به ارزوش رسید . فرداش دلداده اومد پیش دختر . دلداده کور بود. دختر گفت:وای نه من دیگه نمیتونم با تو باشم و روشو برگردوند و رفت دلداده گفت:فقط مراقب چشمام باش...