ومقتضب و سریع و متقارب و قرینه اخرب و طویل و وزنهای تازیان چون بسیط و مدید و کامل و وافر و مانند آن ، جمله معلوم خویش گردان و آن سخن که گویی اندر شعر در ز هدیه و در مدح و غزل و هجاو مرثیه ، (آنچه گویی ) داد آن سخن بتمامی بده و هرگز سخن نا تمام مگوی و هر آنسخن که در نثر بگویند در نظم مگوی که نثر چون رعیت و نظم چون پادشاه ، آن چیزی که پادشاهرا شاید ، رعیت را نشاید و غزل و ترانه آبدار مگوی و در مدح قوی و دلیر و بلند همت باش و سزای هر کس بدان که مدح که گویی در خور همدوح گوی و آن کسی را که هرگز کارد بر میان نبسته باشد ؛ مگوی شمشیر نو شیر افکن است و به نیزه کوه بیستون بر داری و بتیر موی شکافی و آنکه هرگز برخری نشسته باشد ، اسب اورا بدلدل و براق و رخش و شبدیز مانند مکن و بدانکه هر کسرا چه باید گفت اما بر شاعر واجب بودکه از طبح ممدوح آگاه باشد و بداند که او را چه خوش اید ، که تا نو آن نگویی که او خواهد ، او ترا آن ندهد که ترا باید و حقیر همت مباش و در قصیده ؛ خود را پنده و خام مخوان الا در مدحی که ممدوح بدان ارزد و هجا گفتن عادت مکن ، که سبو پیوسته درست از آب در نیاید . اما اگر برزهد و توحید قادر باشی تقصیر مکن ، که در هر دو جهان نکوست . و در شعر دروغ از حدمبر هر چند مبالغت در شعر هنرست و مرثیت دوستان و محتشمان نیز واجب کند و اگر هجا خواهی که گویی ، همچنان که در مدح کسی را بستایی بر ضد ان بگوی ، که هر چند ضد مدح بود هجا باشد و غزل و مرثییه همچنین اما هر چه گویی از جعبه خود گوی
علاقه مندی ها (Bookmarks)