عشق از زبان کودکان:
عشق وقتيه که مادر بزرگ من آرتروز گرفته، نمي تونه خم بشه و ناخن هاش رو لاک بزنه. پدر بزرگم اين کار رو براش ميکنه ،حتي حالا که دستاش آرتروز گرفتن .
عشق وقتيه که شما واسه غذا خوردن ميري بيرون و بيشتر سيب زميني سرخ شده خودتون رو ميدهيد به دوستتون بدون اينکه از اون انتظار داشته باشيد که کمي از غذاي خودشو به شما بده.
عشق وقتيه که مامان براي بابا قهوه درست ميکنه قبل از اينکه بده به بابا امتحانش ميکنه تا مطمئن بشه که طعمش خوبه.
عشق وقتيه که شما همش همديگر رو ميبوسيد بعد وقتي از بوسيدن خسته شديد هنوز دوست داريد با هم باشيد پس بيشتر با هم حرف ميزنيد.
عشق وقتيه که شبها مامان منو ميبوسه تا خوابم ببره.
عشق وقتيه که مامان بهترين تيکه مرغ رو ميده به بابا.
عشق وقتيه که مامان بابا رو خندان مي بينه و بهش ميگه که هنوز از رابرت ردفورد خوش تيپ تره.
عشق وقتيه که سگت مي پره بغلت و صورتت رو ليس ميزنه حتي اگه تمام روز تنهاش گذاشته باشي.
عشق وقتيه که خواهر بزرگترم تمام لباسهاي خودشو ميده به من و خودش مجبور ميشه بره بيرون تا لباس جديد بگيره.
عشق وقتيه که موقع رفتن از جاي از موزه هاتون ستاره هاي کوچولويي خارج ميشن.
عشق اون چيزيه که لبخند رو وقتي خسته اي به لبت مياره.
عشق همون باز کردن کادوهاي کريسمسه به شرطي که يه لحظه دست نگهداري و با دقت گوش کني.
اگه مي خواي دوست داشتن رو ياد بگيري بايد از دوستي که بيشتر از همه ازش متنفري شروع کني.
عشق مثل يه پيرزن و پيرمرد کوچولو مي مونه که هنوز با هم دوست هستن بعد از سالها زندگي.
عشق اون موقعس که تو به پسره ميگي از تيشرتش خوشت مياد بعد اون هر روز مي پوشتش.
علاقه مندی ها (Bookmarks)