خواندن فکر: شخصی دعوی نبوت کرد. پیش خلیفه اش بردند. از او پرسید که معجزه ات چیست؟ گفت معجزه ام این که هرچه در دل شما می گذرد، مرا معلوم است. چنان که اکنون در دل همه می گذرد که من دروغ می گویم.
پلنگ: بازرگانی را زنی خوش صورت بود که زهره نام داشت. عزم سفر کرد. از بهر او جامه ای سفید بساخت و کاسه ای نیل به خادم داد که هرگاه از این زن حرکتی ناشایست پدید آید. یک انگشت نیل بر جامۀ او زن تا چون باز آیم. اگر تو حاضر نباشی، مرا حال معلوم شود.
پس از مدتی خواجه به خادم نبشت که:
چیزی نکند زهره ننگی باشد/ بر جامۀ او ز نیل رنگی باشد
خادم باز نبشت که:
گر آمدن خواجه درنگی باشد/ چون باز آید زهره پلنگی باشد
مسلمانی: خطیبی را گفتند: مسلمانی چیست؟ گفت: من مردی خطیبم، مرا با مسلمانی چه کار؟
اشکال خمره: ترکمانی با یکی دعوا داشت خمرۀ ک.چکی پر گچ کرد و مقداری روغن بر سر آن گداخت و از بهر قاضی رشوت برد. قاضی گرفت و طرف ترکمان گرفت و قضیه چنان که خاطر او می خواست، به پایان برد کرد و مکتوبی مسجل به ترکمان داد. بعد از هفته ای، قضیۀ روغن معلوم کرد. ترکمان را بخواست که در آن مکتوب اشتباهی هست. بیار تا اصلاح کنم. ترکمان گفت: در مکتوب من هیچ اشتباهی نیست. اگر اشتباهی باشد، در آن خمره هست!
عرق: کسی تابستان از بغداد می آمد، گفتند: آن جا چه می کردی؟ گفت: عرق.
اهمیت گیوه: درویشی گیوه در پا نماز خواند. دزدی طمع در گیوۀ او بست. گفت: با گیوه نماز درست نباشد. درویش دریافت و گفت: اگر
علاقه مندی ها (Bookmarks)