دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: عشق در زمان

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,242
    ارسال تشکر
    6,695
    دریافت تشکر: 5,917
    قدرت امتیاز دهی
    1937
    Array
    نسیم بهآر's: لبخند

    پیش فرض عشق در زمان

    عشق در زمان
    درجزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند: شادی- غم- غرور-عشق و...

    روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت

    همه ساکنین جزیره قایقهایشان را آماده وجزیره را ترک می کردند

    اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند چون او عاشق جزیره بود

    وقتی جزیره به زیر آب فرومی رفت عشق از ثروت که با قایق با شکوهی جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:

    آیا می توانم با تو همسفر شوم؟

    ثروت گفت:

    نه من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم دارم و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.

    پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست.

    غرور گفت:

    نه نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد."

    غم در نزدیکی عشق بود.

    پس عشق به او گفت:

    "اجازه بده تا من با تو بیا

    غم با صدای حزن آلود گفت:

    "آه عشق من خیلی ناراحت هستم.احتیاج دارم تا تنها باشم.

    عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد

    اما او آنقدر غرق شادی بود که صدای او را نشنید

    آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت

    "بیا عشق تو را خواهم برد.

    عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد

    وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود رفت وعشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود چقدر بر گردنش حق دارد.

    عشق نزد علم که مشغول حل مسئله ای روی شن های ساحل بود رفت و از او پرسید

    "آن پیر مرد که بود؟

    علم پاسخ داد: زمان

    عشق با تعجب پرسید:

    "زمان؟ چرا او به من کمک کرد؟علم لبخند خردمندانه ای زد و گفت::

    "زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است......."
    ..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..

  2. 2 کاربر از پست مفید نسیم بهآر سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •