اربعین...
چهل روز است چشم های کبود زمین، دعای نباریدن باران را به سجاده نشسته است...
خدا کند که زینب (س) " زود " بگذرد از سرزمین کربلا...
اربعین...
چهل روز است که خورشید، سیاه برتن، نورانیت حضور امام سجاد (ع) را، به انتظارنشسته است. من می دانم حضرتش چو رسید، در بیرون آوردن لباسِ عزای خورشید، پیش قدم خواهد گشت.
اربعین...
چهل روز است که حجم درد دل های زینب (س) با برادرش، آنقدر زیاد شده است که در هیچ قابی نمی گنجد.
من می دانم تا حضرتش سخن آغاز کند، عرض قاب خواهد ترکید.
زینب (س) که رسید به کربلا...
اکنون آیا فرصتی هست برای سرزنش کردن خارها و ثابت کردن شقاوت شمشیرها ؟
زمین دوباره برای آرامش حضرتش، برایِ آن لحظه های وداع، دعا می خواند...
من نمی دانم زمین چرا نمی فهمد که خود رقیبی ست جانکاه برای زینب (س)! او که تالحظاتی دیگر معشوق های حضرت را در آغوش
خواهد گرفت !
.......-------........-------.......
حسین من :
سلام بر تو که ازآب گذشتی ...
مهربان تر از تو که با آب کسی نبود، پس فرات را چه شد که از ایثار برای تو عاجز ماند!؟
و غیرت ابر را، کدامین باد به تاراج برد که خود را آنگونه به ساده لوحی زد تا باریدن را نفهمد!؟
آتش، تاوان کدامین گناه خود را پس داد که خنده های مضحکش اینچنین خیمه ها را در خود بلعید!؟
خارها... خارها... از چه حرامی تغذیه کردند که از پرانتزِ حُجب، خارج گشتند و بی مهابا در شریان حضور کودکانت فرو رفتند!؟
امّا، امان از شماتت کوفیان !
.......-------........-------.......
اربعین...
و ناگهان... زمین با آنکه شرمنده از وجود مبارک حضرت سجاد (ع) و زینب (س) است، راه دل پیش گرفته و معشوق هایشان را، در آغوش می گیرد...
علاقه مندی ها (Bookmarks)