پاسخی برای یک پرسش



این روزها و همزمان با آغاز دهه‌ی فجر، شاید یک سۆال مهم بیشتر از قبل به ذهن نسل سومی‌ها و چهارمی‌ها بیاید و آن این است که چرا نسل قبلیِ ما انقلاب کرده است.


این پرسش البته بسیار مهم است و حتماً پاسخ‌های فلسفی و اجتماعی و دینی و سیاسی متنوعی هم دارد اما من می‌خواهم خوانندگان تبیان را به دو نکته‌ی جدی متوجه کنم:

نکته‌ی اول خاستگاه این پرسش است؛
منظورم از خاستگاه آن دغدغه‌ای است که باعث می‌شود در ذهن نسل سومی‌ها و چهارمی‌ها این پرسش شکل بگیرد. به نظر من خاستگاه این پرسش در بسیاری از موارد، تصورات ذهنی‌ای نادرست از وضعیت قبل و بعد از انقلاب است. تصور این که قبل از انقلاب همه‌چیز به‌سامان و درست بود، آزادی‌های متنوع سیاسی و اخلاقی در اوج بود، دموکراسی در بالاترین حد خود جریان داشت، اقتصاد در بهترین وضع، استقرار یافته بود، همه پول‌دار بودند، ایران در سطح دنیا اقتدار داشت و بعد از انقلاب همه‌چیز نابسامان شد، خفقان اتفاق افتاد، همه فقیر شدند، دیکتاتوری اقتدارگرای دینی پیش آمد و خلاصه از این حرف‌های کوچه‌بازاری و توی تاکسی و مانند آن. این تصور یکسره غلط است و باید اصلاح شود.


مگر می‌شود منصفانه و اخلاق‌مدارانه وضعیت قبل و بعد انقلاب را با دید علمی بررسی کرد و معتقد بود که ایران مقتدر امروز اصلاً قابل مقایسه با قبل از انقلاب است؟ گاهی دیده‌ام که بعضی‌ روشنفکرها، پُزِ دلسوزی هم نسبت به دین می‌گیرند و سری به تأسف تکان می‌دهند و می‌گویند:« وضعیت دین‌داری نسبت به قبل از انقلاب بدتر شده است و ای‌کاش دین و سیاست از هم جدامی‌ماندند و این میان دین ضررکرد و...». در حالی که واقعاً این‌طور نیست و دین‌داریِ امروز هم قابل مقایسه با دین‌داری پیش از انقلاب نیست. البته به شرطی که دین‌داری را همان مغز دین یعنی تفکر دینی بدانیم و نه آن را صرفاً در ظواهر دینی خلاصه کنیم.

آن‌چه به ذهن جوان و نوجوان امروز از حیث تفکر دینی می‌رسد حقیقتاً برای خیلی از اندیشمندانِ قبل از انقلاب هم قابل تصور نیست و این ثمره‌ی جمهوریِ اسلامی است. ثمره‌ی زندگی در سایه‌ی حکومت اسلامی است؛ ضمن این که حتی در همان ظواهر هم اگر کسی فرض کند که جمهوریِ اسلامی برقرار نشده بود و ما در دوران ماهواره و وایبر و واتزآپ و مانند آن زندگی می‌کردیم، واقعاً چه فاجعه‌ی انسانی و اخلاقی‌ای در ایران رخ می‌داد؟! یا اگر قرار بود همه‌ی کشورهای دنیا، ایرانِ دورانِ پهلوی را تحریم کنند آیا واقعاً این‌همه پیش‌رفت علمی و اقتصادی قابلیت تحقق داشت؟ بنابراین خاستگاه تصوریِ این پرسش را باید اصلاح کرد تا در فضایی روشن به نتیجه رسید.

نکته دوم این که
تئوریِ حاکم بر ذهن امام (ره) و پیش‌روان انقلاب و عموم مردم در شکل‌گیریِ این جریانِ ذاتاً دینی، یک حقیقت بزرگ بود: لزوم پذیرفتن ولایت الله و بیرون آمدن از سلطه‌ی ولایت طاغوت.

در ذهنِ رهبران عرصه‌ی انقلاب و رهبرِ اصلی آن یعنی حضرت امام، این اصلی‌ترین انگیزه برای انقلاب اسلامی تعریف می‌شد و انگیزه‌های سیاسی و اقتصادی و مانند آن در رده‌های بعدی از اولویت قرارداشت. این مبنا بسیار مهم و سرنوشت‌ساز است و البته چیزی نیست که حضرت امام(ره) آن را مخفی کرده باشند. شعارهای امام هیچ‌کدام عامیانه و حتی به‌قول امروزی‌ها پوپولیستی نبود بلکه کاملاً روشن بود و بر نگاه توحیدیِ امام ابتنا داشت. در نگاه حضرت امام(ره) ارزش اصلی این است که انسان زیر پرچم خدا نفس بکشد، زندگی کند و پیش برود حتی اگر در سخت‌ترین شرایط باشد و هیچ رفاهی با این ارزش بزرگ، برابری نمی‌کند چون دعوای اصلی شیطان با انسان هم همین است.

شیطان با این که انسان‌ها خوب زندگی کنند، شادی داشته باشند، حتی صادق و راست‌گو باشند، دزدی نکنند، حتی نماز بخوانند و حج بروند مشکلی ندارد، دغدغه‌ی اصلی شیطان و حزب شیطان آن است که انسان‌ها زیر پرچم ولایت الله زندگی نکنند. لذا خیلی وقت‌ها شیطان، جامعه‌ای می‌سازد که همه بگویند: «ببینید کسی که ولایت الله را قبول ندارد چقدر راحت زندگی می‌کند، دروغ نمی‌گوید، دزدی نمی‌کند، زنا نمی‌کند، ادب دارد، کارهایش سر وقت است.» تا با نهادینه‌شدن این نگاه، همه حاضر شوند برای اخلاق و رفاه و حتی دین‌داری، ولایت الله را کنار بگذارند؛ مثل اتفاقی که برای خوارج و معاویه افتاد و دامی که شیطان برای پیروان یزید پهن کرد. این ظرافت کار شیطان است؛ ظرافتی که خیلی از متدینین هم آن را نمی‌فهمند و به پذیرش آن تن‌می‌دهند.



اما مهم در اندیشه‌ی این انقلاب، ولایت‌الله بود و هست؛ همان چیزی که به قول امام صادق علیه‌السلام، هدف همه‌ی پیامبران و اولیاست. البته که رفاه و اخلاق و ظواهر دین‌داری هم باید در سایه‌ی حکومت الله رخ دهد و حتماً وظیفه‌ی حکومت دینی هم همین‌هاست اما اصلِ اصیل، زندگی در فضایی است که در آن کسی حکومت کند که از سوی خداوند اجازه‌ی حکومت بر مردم دارد نه طاغوت و طاغوت یعنی هر کسی که بدون اجازه‌ی خداوند بر مردم حکومت می‌کند. درواقع در این نگاه، انقلاب نه یک گزینه‌ی اختیاری بلکه یک امر واجب است؛ یعنی مردم باید دغدغه‌شان این باشد که فقط از کسی حرف‌شنوی داشته باشند که از طرف خداوند، اجازه‌ی حکومت بر آن‌ها را دارد، چون هر حکومتی بدون اجازه‌ی خداوند طاغوت است. همه‌ی ما باید این دو حقیقت مهم که البته دومی از اهمیت بیشتری نسبت به اولی برخوردارست را خوب درک کنیم تا در درونمان بنشیند و انقلاب برایمان قابلیت فهم پیداکند.

انقلاب حضرت امام(ره) یک انقلاب قرآنی بی‌نظیر است که تئوریِ آن کاملاً برآمده‌ی از معانیِ قرآنی و دینی است و برای حفظ آن نیز باید جوهر آن را که پذیرش حکومت ولی خداست حفظ کنیم. زندگی در فضایی که کسی در آن حکومت می‌کند که از سوی خداوند اجازه‌ی حکومت دارد یک افتخار است؛ این مهم است؛ این حقیقت را دوباره اشراق کنیم...

محمد شیخ الاسلامی
سردبیر سایت تبیان