23. آيا در اين مدت دلتان ميخواست كه به هويت گذشته خود برگرديد؟
2 سال بود كه دلم لك زده بود براي دعاي كميل، خيلي دوست داشتم گوش بدهم ولي غرورم اجازه نميداد حتي موقع دعا تلويزيون را روشن نميكردم. من عاشق امام رضا(ع) و حضرت زهرا(س) هستم و هميشه هرچه خواستم به من دادند. آن موقع فكر ميكردم در خطي هستم كه آدم خيلي پاكي شدم و الآن استغفرا... اين چيزها من را از راه بدر ميكنند. در جمع كه مينشستيم علناً به مقدسات توهين ميكردند و من هيچچيزي نميگفتم، سكوت ميكردم و انگار كه با سكوتم تأييدشان ميكردم.
زماني كه از خوابگاه دعاي كميل پخش ميشد من زير در چادر ميگذاشتم تا صداي دعاي كميل را نشنوم. بغض گلويم را ميگرفت، ميگفتم خدايا مگر ميشود بدون امام رضا(ع) زندگي كرد؟ يادم هست محرم يا شبهاي قدر ميرفتم تلويزيون را روشن ميكردم و باز به خودم ميگفتم نه خاموش كن. شبهاي قدر دلم پرميزد، ولي غرورم اجازه نميداد. در خلوتم فكر ميكردم، زجر ميكشيدم ولي ميگفتم تو يك راهي را انتخاب كردي و بايد تا آخرش بروي. حتي يكبار با قرآن استخاره گرفتم جوابش اين آمد: “راهي است كه آخرش رسوايي است” ولي دقت نكردم، گوش نكردم! و ضررش را هم ديدم.
و بالاخره با يك جايي تماس گرفتم براي استخاره تا ببينم بهائي بمانم يا نه؟ ما بچه مسلمانيم و شيعه، نميتوانند ما را از اصل خود يعني خدا، حضرت زهرا(ص)، امام رضا(ع) و دعاي كميل و ... دور كنند.
24. تضادهاي خود را با جامعه بهائي در ميان ميگذاشتيد؟
بله به آنها ميگفتم، نميگذاشتند كه به امامزادهها بروم و از زيارتگاههاي خودشان صحبت ميكردند. ميگفتند تو ايمانت قوي شده و به خاطر ايمان قويات توانستي سره را از ناسره تشخيص دهي و به مسير اصلي وارد شوي. ولي چه راهي و چه مسيري!
آنها حرف مرا نميفهميدند، چون آنجا خبري از گريه نبود، خبري از شكستن دل نبود. آنها يك روال عادي و معمولي را طي ميكنند. دو سال بود كه من اصلاً گريه نكردهبودم، از ته دل اشك نريخته بودم، خيلي اذيت شدم. شرايط خيلي بدي بود و بعد فهميدم كه گريه نكردن از سختي دل است و سختي دل از گناه زياد است، هيچ حسي نداشتم يك انسان بيرگ بيرگ شده بودم.
25. به نظر شما كه مدتي در بهائيت بوديد، بهائيت دين است يا فرقه؟
مسلماً بهائيت دين نيست. زماني كه من با واقعيت بهائيت آشنا نبودم، ماهيت آن را نميدانستم. ولي الآن كه در بطن قضيه قرار گرفتم، فهميدم كه فرقه است. وقتي درگيرش ميشوي، متوجه ميشوي كه فرقه است. دين بايد چارچوب و اصول داشته باشد، دين بايد تعريف داشته باشد، دين بايد كتاب و پيامبر داشته باشد، براي خودش قوانين دارد ولي بهائيت هيچ چارچوب و كتابي ندارد. به نظر من بهائيت يك مثلث برموداست، يك فاجعه است كه وقتي به عمقش ميروي متوجه ميشوي كه چه خبر است. يك زماني ميتواني خودت را بيرون بكشي و يك زماني هم نميتواني.
26. از نحوه خروجتان از بهائيت برايمان بگوييد؟
يك روز از دانشگاه به من زنگ زدند كه يكي از نمرات شما مشكل دارد و بايد حتماً به دانشگاه مراجعه كنيد. من هم به سميع گفتم و با هم رفتيم. خيلي اضطراب داشتم، براي همين در راه شروع كردم به گوش دادن مناجات، با سر و وضعي كه با الآن خيلي فرق ميكرد. رسيدم دانشگاه، سميع هم بيرون دانشگاه منتظر ماند. خيلي با احترام مرا به اتاقي راهنمايي كردند، دو نفر آقا با قيافههاي مثبت مقابل من نشستند. خيلي جبهه گرفتم و گفتم به من گفتند كه نمرهام اشتباه شده و دليلي ندارد اينجا باشم. گفتند درست است ولي ما ميخواهيم با شما در مورد بهائيت صحبت كنيم. همان موقع فهميدم اوضاع از چه قرار است. سريع انگشتر اسم اعظم را درآوردم و در كيفم گذاشتم، سميع هم پشت سر هم زنگ ميزد. چند بار تذكر دادند كه گوشي را خاموش كن اما من خيلي بيپروا گوشيام را جواب دادم. خيلي با من صحبت كردند اما من بسيار متعصبانه برخورد ميكردم حتي يكبار گفتند شوقي افندي، من به شدت موضع گرفتم و گفتم جناب شوقي افندي، آنها خنده تلخي كردند كه من تا كجا غرق شدهام. به هرحال هر چه لازم بود به من گفتند و من گوش نكردم، حتي شماره تلفن و آدرس خود را دادند كه در صورت لزوم با آنها تماس بگيريم كه البته 8 ماه بعد اين اتفاق افتاد و زندگي دوباره خود را مديون آنها هستم.
27. تشكيلات را در جريان اين ملاقات گذاشتيد؟
بله، همان موقع به سميع گفتم و جالب اينكه بسيار هم با افتخار اين قضيه را تعريف كردم. سميع هم با بقيه دوستانم تماس گرفت كه با فلاني تماس نگيريد، شمارهاش كنترل ميشود. سميع كلي مرا شارژ ميكرد كه اولش فكر نميكردم تا اينجا پيش بيايي و چقدر زود وارد چنينبحثهايي شدي و چند قطره اشك موزيانه هم ريخت كه واقعاً ايمانت چنين است و چنان و مرا حسابي گول زد. من هم خوشحال بودم كه رفتم آنجا و جوابشان را دادم. راست يا دروغ ميگفتند چون تو تحت كنترلي، ارتباط با تو براي ما ضرر دارد. كمكم سميع رابطهاش را با من كم كرد. نه رفتوآمدي، نه زنگي، فقط چند تا پيامك. من هم غرورم اجازه نميداد كه بخواهم براي ادامه رابطه اصرار كنم. ميگفت ميتوانيم مثل دو دوست عادي باشيم من هم گفتم از نظر من هيچ دليلي براي ادامه رابطه وجود ندارد. در تمام اين مدت با خودم فكر ميكردم و سؤالات جديدي در ذهنم ايجاد ميشد تا اينكه رابطهام حتي با بچههاي ديگر هم خيلي كم شد و به ندرت در جلسات شركت ميكردم.
28. در اين مدت جامعه بهائي به سراغ شما نيامد تا بخواهد شما را برگرداند؟
خب دوستانم ميآمدند و ميگفتند چرا ديگر در جلسات شركت نميكني، با ما بيرون نميآيي، ميگفتم حوصله ندارم، كار دارم. حقيقتش اين است كه آنها كسي را ميخواهند كه كور و كر باشد. تشكيلات اجازه نميدهد كه اعضا خودشان به جلسهاي بروند، با محيط بيرون در رفتوآمد باشند، موبايلهايشان كنترل ميشود. فقط با يك محيط محدود بهائي در ارتباط هستند.
29. به نظر شما يكي از عواملي كه افراد، فرقه را ترك نميكنند، چيست؟
البته بايد گفت اكثر آنها ميدانند بيرون چه خبر است. چه كسي حق است و چه كسي حق نيست ولي به خاطر ترسي كه از طرد شدن دارند، نميتوانند از آن محدودهاي كه در آن هستند بيرون بيايند. خيلي وقتها سؤالاتي برايشان پيش ميآيد كه جوابش را نميگيرند.
الآن در خود فرقه بهائيت خيليها هستند كه اسلام را پذيرفتهاندو به آن اعتقاد قلبي دارند. من خيلي از آنها را ميديدم كه در ماه رمضان و يا محرم، دور از چشم بقيه خيلي چيزها را رعايت ميكنند. اما چرا پنهاني؟ چون ميترسند.
30. بعد از كم شدن رابطهات با تشكيلات و اعضا چه اتفاقي افتاد؟
تا يك مدت همينطور براي خودم فكر ميكردم تا اينكه عمويم فوت شد و در مراسم ختمش دعاي توسل گذاشتند. بالاخره بعد از دو سال طلسم شكست و من دعاي توسل گوش دادم، هيچ وقت يادم نميرود انگار تازه متولد شده بودم و يا غيرمسلماني بودم كه در يك كشور مسلمان دعا گوش ميدادم. خيلي گريه كردم. براي خانواده تعجبآور بود، فكر ميكردند به خاطر عمويم گريه ميكنم، ميگفتند تو كه تا اين حد به عمويت وابسته نبودي چرا اينقدر بيتابي ميكني؟ آن دعاي توسل حالم را خيلي تغيير داد. آن شب با خودم خيلي فكر كردم. دلم ميخواست نماز بخوانم، وقتي رو به قبله ايستادم و ميخواستم نماز بخوانم، شرمنده بودم. موقع اذان خجالت ميكشيدم دعا كنم و به خودم ميگفتم با چه رويي توقع داري بخشيده شوي؟ درست است خدا بزرگ است، خداي يحب توابين است ولي من چه بندگي براي خدا كردم؟ براي امامزمانم چه كار كردم؟بعد از آن شب تصميم گرفتم به ديدن آن آقاياني بروم كه به دانشگاه آمده بودند.
31. يعني به اين نتيجه رسيديد كه راهتان غلط است؟
بله، صبح به ديدار آن آقايان رفتم. آنها تعجب كردند كه چطور بعد از اين همه مدت تصميم گرفتم كه برگردم. گفتم خود من هم نميدانم، تلنگوري كه آن موقع به من خورد الآن مرا تكان داد و همه چيز را تعريف كردم و گفتم كه من از بهائيت بريدم. من نتوانستم بدون خدا باشم “با خدا باش و پادشاهي كن، بي خدا باش هر چه خواهي كن”.
32. اين دو سال حضور در تشكيلات بهائيت چه آسيبهايي به شما زد؟
وقتي ميبينيم از كجا به كجا كشيده شدم، حسرت ميخورم. خواهر كوچكم الآن از خيلي جهات از من جلوتر است. من چهار ترم مشروط شدم و همه زحماتي را كه خانواده برايم كشيدند زير سؤال بردم، درس نخواندم، ذهنم را وقف چه چيزهاي بيخود كردم. من هميشه قبل از اينكه بروم سر خاك پدرم اول ميرفتم سر خاك شهداي گمنام آنجا را ميبوسيدم بعد ميرفتم سر خاك پدرم، ولي دو سال از اين چيزها خبري نبود. برايم عقده شده بود. اگر يك جلسه دعا در خانه داشتيم، من بيرون ميرفتم. به صداي اذان گوش نميدادم. شايد در اين مدت كار بدي نكردم و خطايي از من سر نزد ولي همين كه خدا را در زندگيام نداشتم انگار هيچ چيزي نداشتم. يك آدم بيهدف بودم، اين يك حقيقت است كه اگر درگير اين فرقه شوي خدا را از تو ميگيرد. واقعاً زندگي بدون حرف زدن با خدا سخت ميشود. من اصلاً خدا نداشتم، با خداي آنها حرف ميزدم. به سمت قبر كسي نماز ميخواندم كه اصلاً نميدانم آن فرد حلالزاده بوده يا نه؟ هيچ چيز نميدانستم فقط يك سري اطلاعات گنگ داشتم و مجبور بودم آنها را بپذيرم.
33. عليرغم تمام مشكلات و صدمات حضور در فرقه، چه تجربهاي بدست آورديد؟
درست است كه خيلي ناراحتم ولي از طرفي خوشحال هم هستم. در مسير خروج از فرقه با كساني آشنا شدم كه خيلي چيزها به من ياد دادند. من الآن مسلمان بودن خود را با چنگ و دندان حفظ ميكنم و فقط نام مسلمان را در شناسنامهام يدك نميكشم. دين را به همان قشنگي كه هست، احساس كردم و دوست ندارم آن را از دست بدهم. من دو سال بدون دين زندگي كردم، واقعاً نبودش را درك كردم. انسان يك وقتهايي قدر چيزي را كه دارد نميداند، وقتي آن را از دست داد تازه متوجه ميشود. من حالا قدر لحظاتم را ميدانم، ارزش پنج دقيقه دعاي كميل را درك ميكنم. زيارت امام رضا(ع) را درك ميكنم.
34. چه صحبتي براي ديگران و مسئولان داريد؟
ميدانيد يك تصور غلط در جامعه ما وجود دارد كه فكر ميكنند بهائيها با ما هيچ فرقي ندارند. يا خيلي ميگويند آنها از مسلمانها نيز بهترند. اين به اين دليل است كه در جامعه آنها قرار نگرفتهاند. هنوز بيخدا نشدهاند تا بدانند بيخدايي چه دردي دارد. الآن وقتي افرادي را ميبينم كه ايمانشان ضعيف است خيلي حرص ميخورم.
من از مسئولان عاجزانه ميخواهم براي جوانان كاري بكنند، برنامههاي خوب و مفيدي بسازند، آنها را با مسائل ديني، خوب آشنا كنند. از كارشناسان خبره و مطلع استفاده كنند. شايد در اين مسير نه تنها جواناني مثل من راه اشتباه نروند، بلكه چهارنفر بهائي هم روشن شوند و سرشان به سنگ بخورد و از جهل خودشان بيرون بيايند.
چرا نبايد در مدارس ما مشاوران ديني خوب حضور داشته باشند. كساني كه با روي باز و گشاده و نه خشك و سرد، جواب سؤالات ديني بچهها و جوانان را بدهند. بايد به جوانان اطلاعات خوبي داد تا وقتي با يك بهائي برخورد ميكنند، آنها نتوانند شخصيت او را متزلزل كنند. من يادم هست دوران دبيرستان يكي از همكلاسيهاي ما بهائي بود. وقتي معلم در مورد بهائيت صحبت كرد او آنچنان با عصبانيت از كلاس بيرون رفت و در را به هم كوبيد كه نزديك بود شيشه بشكند اما هيچ يك از مسئولان مدرسه به او يك تذكر هم ندادند، چرا؟
چرا نبايد در دانشگاه واحدي به اين امر اختصاص پيدا كند؟ واحد انديشه اسلامي هم كه در دانشگاهها درس دادهميشود، اصلاً مفيد و جامع نيست. چرا نبايد يك تريبون ديني خوب داشته باشيم؟ يك تريبون آزادي داريم كه آن هم به دعوا كشيده ميشود و به حاشيه ميرود.
چرا بايد دفترخانههاي ما عقد بين يك فرد بهائي و مسلمان را جاري كند؟ اينها كه از اسمهايشان به راحتي قابلتشخيص هستند؟
چرا يك فرد بهائي بايد به دانشگاه بيايد و چند ترم هم درس بخواند و كسي متوجه نشود؟ درست است كوتاهي از من هم بود، نميخوام خود را بيتقصير جلوه دهم اما آنها هم مقصر بودند.
الآن من به اين نتيجه رسيدم كه اگر يك روزي سمتي در اين كشور پيدا كنم كاري كنم كه حتي بچههاي بهائي هم به مدرسه نروند. چون آنها از هر فرصتي براي تبليغ سوءاستفاده ميكنند.
جوان ما اين همه استعداد دارد اما از تواناييهايش استفاده نميكند. آنها كودكان خود را از سه سالگي به كلاس ميفرستند. تمام وقتشان پر است، نميگذارند هيچ ساعتي از وقتشان به بطالت بگذرد، موسيقي ياد ميگيرند، زبان ياد ميگيرند، درس ميخوانند. اما بدون رودربايستي بگويم جوان ما به دنبال ارزشهاي خود نيست. مقصد و مبدأ هدف جوان ما يا ماهوارهاست يا بازيهاي كامپيوتري، يا رفتن و گشتن در خيابان ها!
صدا و سيماي ما هم خوب عمل نميكند، هر شبكهاي كه ميزني ميبيني چند نفر را آوردهاند كه مثلاً بحث كارشناسي كنند ولي اصلاً نميتوانند جوانان را جذب كنند. فيلمهاي ما هم كه مشخص است، هميشه موضوعش عشق و ازدواج و دختر و پسر است. چند سال پيش هم كه يك فيلمي ساختند در مورد آن دنيا و اعمال بد، آخر فيلم دو روحي كه قرار بود به انسانهايي كه درگير مرگ هستند،كمك كنند خودشان به دربند ميروند و چشم در چشم يكديگر حرف ميزنند. اينها هيچكدام براي جوان ما آب و نان و دين نميشود.
چرا صدا و سيماي ما هيچوقت در مورد بهائيت آموزش نميدهد؟ مستند نميسازد؟ همه كه نميتوانند كتاب بخوانند، روزنامه بخوانند؟ نه تنها در مورد بهائيت، حتي در مورد يهود و مسيحيت كه تبليغات آنها هم در بين جوانان ما كم نيست، برنامهاي توليد نميشود؟
چرا فقط فوتبال و يكسري برنامههاي سرگرمكننده براي جوانان پخش ميكنند. من تحجر فكري ندارم اما ميگويم بايد ارزش دين و خدا را به جوانان نشان داد.
در برنامههاي زنده و عيد و... فلاني را ميآورند كه مثلاً چند دقيقه صحبت كند، چند ميليون تومان هم به او ميدهند و كلي ازش تشكر ميكنند. من وقتي اين صحنهها را ميبينيم خيلي حرص ميخورم. چرا نبايد يك كارشناس درست و حسابي بيايد و در مورد مسائلي كه به درد جوانان ميخورد صحبت كند؟
چرا بايد يك خانمي را از آمريكا كه مسلمان شده بياورند تلويزيون و كلي صحبت كند اما فرد بهائي را كه مسلمان شده نياورند و از تجربيات او استفاده نكنند؟
در مراسمهاي مذهبي صداو سيماي ما چه كار ميكند؟ 5دقيقه مولودي پخش ميكند، 10 دقيقه از كربلا مداحي نشان ميدهد. آن هم وسطش مدام قطع ميكنند. اگر اينها را آزاد بگذاري وسط اذان هم پيام بازرگاني پخش ميكنند!
بايد محدوديتها را پيدا كنيم، مسئولان بايد امثال مثل مرا ببينند تا ضرورت كار را حس كنند. من مطمئنم كه اگر اطلاعرساني درست و قوي باشد. حتي از آمار جامعه بهائي هم كم ميشود چون فطرت انسانها حقيقت جو و خدايي است.
35.حرف آخر؟
هركسي دور ماند از اصل خويش بازجويد روزگار وصل خويش
بالاخره يك روز آدم برميگردد ولي بعض وقتها خيلي دير ميشود. تاريخ زندگي من از سال 1369 شروع شده، يك فاصله مقابلش هست كه نميدانم بعدش چه عددي نوشته ميشود. من از تمام دوستان خوبم، خانوادهام و كساني كه كمكم كردند تا خط عمرم را خوب بگذرانم ممنونم.
http://gozashtehalayande.blogfa.com/post-157.aspx
علاقه مندی ها (Bookmarks)