زد و خورد ساده ای بود ،
تو " جا زدی "
من " جا خوردم"
زد و خورد ساده ای بود ،
تو " جا زدی "
من " جا خوردم"
[
اگر امروزه علم تو این جامعه ارزش نداره اما واسه من داره فقط من! واین مطلب رو دیدم گفتم حیفه نزنم چون بیشترش امروزه صدق می کنه درسته!!
اهل دانشگاهم
رشته ام علافیست
جیبهایم خالیست...
پدری دارمحسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره !خوب میفهمم سهم آینده من بیکاریست
من نمیدانم که چرا میگویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دیدباید از مردم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آنها فهماند
که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم...
[
این روزها بیشتر از قبل حال همه را میپرسم
سنگ صبور غم هایشان میشوم
اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک میکنم
اما یک نفر پیدا نمیشود که دست زیر چانه ام بگذارد
سرم را بالا بیاورد و بگوید:حالا تو برایم بگو....
[
به گمانم یادت پنجره احساسم را میکوبد،
چرا که در دلم هوای دلتنگی بپاست
[
زندگی زیباست ، که گاه خاطره ای در میان خاطره ها ، خاطره ی خاطره ها می گردد . . .
[
فتر خاطراتم نوشتم : عشق زیباست
معلم دفتر را دید و گفت : این رویاست !
گفتم : معلم تو از عشق چیزی میدانی ؟
گفت : در عالم عشق ، عاشق همیشه تنهاست
[
[
دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید / جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسیـد
[
[
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)