قمبر دست به ساز برد و از نغمه اش نفريني تراويد و گفت :"كوھھا در برف غنوده اند و من در غم . من از تقديرم دلگیر نیستم و اما از مردم چرا ؟خدايا آنكه آرزي را بزك و زيور كند خانه خرابش كن و از ده انگشتش ذلیل !"
تو ھمین لحظه بود كه انگشتان مشاطه چون خاكستري بر زمین ريخت و يكي ديگر خواست كار را تمام كند كه تا دست برد به زلف آرزي ، خبر آوردند خانه خراب چه نشسته اي كه بچه ات از بام افتاد و درجا نفله شد . تو اين ھیر ووير يكي ديگر از زنھا سینه جلو داد كه آزري را بزك كند كه او ھم ديد دنیا تیره وتار شد و چشمانش جايي را نمي بیند .
اھل خانه ماندند كه چه كنند و چه نكنند كه يكي گفت :
" غلط نكنم آه قمبر است كه دامن اينھا را گرفته و چه بھتر كه خود قمبر دستي بالا بزند و عروس را بزك و زيوركند !"
آمدند به قمبر گفتند و قمبر گفت :
" به شرطي كه آرزي را در ھفت حجره ي تو در تو بیندازيد و غیر از من و او كَس و ياري نباشد ."
قمبر آرزي را آراست و بعد با ساز و آوا چنین گفت :
" نورماه شیريست از پستان آسمان وزمین ويرانه اي خراب آباد. خدايا ھیچ اسب و مَركَبي تاب آرزي را نیاوَرَد جز اسب من !"
داشتند آرزي را عروس مي بردند كه ھر اسبي آوردند كمرش در شكست و فقط ماند اسب قمبر و قمبر گفت :
" به شرطي كه افسار اسب دست من باشد حرفي ندارم . "
قمبر ، آرزي را برد دم خانه ي داماد و اما آرزي تا خواست پیاده شود انگشت اش را سخت به دندان گرفت و قمبر فھمید كه فوري بايد كاري كند و ھر دو از اين مخمصه جان بدر ببرند .
از دلِ قمبر گذشت كه كاش ھر دو كبوتر بودند و پر مي گرفتند كه در يك چشم به زدن ، طوفاني به پاشد و آنان بر بالِ باد و خاك تا دره اي سبز سحر انگیز رفتند .
علاقه مندی ها (Bookmarks)