سلام بر امیر دشمن شکن
خوش تاپیک و خوشگلِ همچو پلنگ
می شِکند قند با قند شکن
میزند تاپیک مشت مشت چنگ چنگ
(قافیه های بی ربط رو حال کردی؟
)
من تو کار شعر سپیدم (در حال یادگیری) سپیدِ طنز هم کمی سخته بنابر این برات فانتزی مینویسم
یکی از فانتزی هام اینه که رفاقت منو امیر رو به هم بزنن و امیر خیلی از دست من ناراحت و دلگیر باشه در حالی که فقط یه توطئه باشه....
بعد امیر بیمار بشه (دور از جونش) بعد من حق رفاقت رو به جا بیارم و خونه خودمو بفروشم که هزینه هاشو بدم. امیر بعد 15 روز به هوش بیاد و کسی از اونایی که رفاقتمونو به هم زدن دو برش نبینه و دکتر ها هم بهش بگن کی تا همین الان بالای سرت بوده.....
امیر در این لحظه همه چیو میفهمه و اشک تو چشاش جاری میشه...
سراغمو که میگیره میبینه مدت هاست از اون مکان رفتم. عذاب وجدان داره قلب امیر رو به درد میاره ....
هوی روزگار....
بعد 20 سال...
اتوبوس دم خیابون توقف میکنه ... پاهای یک نفر رو از پشت نشون میده که از اتوبوس پیاده میشه.... با یه چمدون مستطیلی قدیمی.... پالتوی خاکی و یک کلاه امریکایی لبه دار....
یعنی ممکنه؟ ممکنه خودش باشه؟....
امیر از اینور خیابون می دوه به سمت مهدی .... مهدی هم چمدون رو میندازه زمین و کلاهشو برمیداره و دوان دوان و کشان کشان میره سمتش ... در این حین صدای شلیک یه تیر میاد....
فضا مبهمه.... یعنی چه اتفاقی افتاده؟
رنگ قرمزی پیراهن سفید مهدی رو در بر میگیره .... اره... یک تیر تو قلب مهدی فرود اومده و امیر خودشو سریع رو پیکر کم جون مهدی میرسونه... داداش تو نباید تنهام بزاری
داداش تو وقت رفتنت نبود .... تو تازه اومده بودی....
و مهدی چشماش رو میبنده و با یه لبخند ملیح از دنیا میره
شرمنده امیر این قرار بود طنز باشه اما خودت بهتر در جریانی حادثه خبر نمیکنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)