خواب های بی مصرف!
کار و زندگی ام را می گذارم برای بعد ، به بیرون نگاه می کنم ، یک برگ تکان می خورد ، دو پسر بچه ــ کیف توی سر هم زنان ــ رد می شوند ،
زنی نان بربری به دست ــ مثل همسری که یک عمر تمام ، تنها در سِمت مادر بودن به حساب آمده ــ از دور می آید ،
همه چیز مرتب و بیخودی ست ،
مثل تمام تاریخ این خیابان !
مثل تمام لحظه هایی که کار و زندگی ام را گذاشته ام برای بعد !
کاشکی خانه در نداشت تا جهان را فتح می کردم . چقدر از در خانه گذشتن سخت است ،
شبیه سکونت دائم مجسمه بر میدان ، شبیه سکونت دائم غصه بر دل شده ام !
خواب دیدم
تمام شب اینجا بودی ، خوابیده بودی اما بودی !
دستم به زندگی نمی رود ، دلم هم !
دست و دلم به زندگی نمی رود ،
شبیه خواب زده ها ، پی خواب یک بار مصرفِ مصرف شده ای می گردم که مرا می برُد تا شب تگرگی مرگ خدا !
آن وقت دنیا به هم می ریخت ،
و محالات مشمول قانون استثنائات می شدند ،
من تو را جذب می کردم تو مرا ، مثل اینکه قطب های موافق آهن ربا ها هم را !
مثل اینکه توی بلبشوی عزای هستی ،
کسی حواسش به هم آغوشی ما نباشد و ما عشق را ،
بدزدیم و بزنیم به چاک !
علاقه مندی ها (Bookmarks)