تب و لرز که میکنمانگار لحظهای در آغوشم میگیری
لحظهای بعد دور میشوی!
===
شاید
غمگینترین پوشیدنی پاییزی!
دستکشها باشند!
دستها همیشه
تنهاییشان غمگینتر است!
===
عشق تو
مثل انعکاس آسمان بود
در شیشهی پنجره
چه میدانست
پرندهی بیچاره!
===
بوسههایی که
باید بر تن ِتو مینشستند
نیستی و این بوسهها
تبدیل میشوند به کلمه و شعر
مقصدشان کفن ِ سفید کاغذ
و گور دستهجمعی دفتر میشود!
===
افتادنی هم که باشم
اتفاق خوبِ زندگی تو نیستم
خیلی خوششانس باشم
برگ زردی میشوم
که زیر پای تو میافتد!
علاقه مندی ها (Bookmarks)